دو شعر از طاهره بارئی

دو شعر از طاهره بارئی

 

صدای زنان و زخمه ی رودکی

 

من آتش را به صدا تبدیل میکنم

صدای سوختگان

سوزش زیستگان

دود شدگان

 

آتش این سرزمین مقّدس بوده است

صدای قد کشیدگان

خود به آسمان برکشیدگان

 

رود های این سرزمین همه آموی بوده است

صدای درشتی کشیدگان

که به پرنیان مبدّل میکنم

 

آتشم من از صدا

در دلم گلستان گفتگان

 

بوی جوی مولیان

بوی جوی مولیان

تار های صدای زنان

صدای زنان

صدای زنان آید همی

 

 

پایان قصه ما نیست این  دشت لاله پوش

و این قصه ماست

دویدن دنبال «زن بودن » خود

در سنگلاخ ها، تا ستیغ ها

بر کوره راههای «مرگ رو»

تبعیدیان زنجیر به پا

زنجیر به سر، به گردن

که طلوع هر سَحَر رشته اش از نو می بافت

 

برای نرسیدن تنظیم شده بودند فاصله ها

برای در جا زدن در آه ها

برای نفس نفس زدن

کم آوردن هوا

هنگام  بازخوانی ِ داستان ِ«میان من و زن بودن»

ما فقط می خواستیم به خودمان برسیم

خودمان باشیم

دست روی شانه خودمان بزنیم

مطمئن شویم از زنده بودن مائی

که «سایه »ای از او سپردند دستمان

 

زمان، به اثبات «بودن» م گذشت

در دادگاه هائی که منطق ش مرا نمی شناخت

 

زمان بریده بریده و الکن

که لال میشد

از اصابت الفبای سخت

 

اینهمه قساوت برای تسلط به نهر آب؟

متهّ گذاشتن به روی رود

جنگیدن با دریا؟

بسیج کور در برابر چشمان باران؟

 

این قصه ماست

نَشت کردن به پای ریشه ها

جوانه ها

افروختن ِحالت در دستها و کمر ها

شکفتن این دشت لاله زار

قصه ماست

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰