رضا بی شتاب؛ آوازِ زخم

رضا بی شتاب؛

آوازِ زخم

برای خدانور لجه ای

 

زیبایی وُ شادی وُ عشق را کُشتند وُ لبخند وُ رقص را به صلابه کشیدند

 

زخمِ تو آواز داد:

پای مرا، دست مرا بسته اند

زهرِ ستم در تنم

راه به قلبم کشید

با جگرِ سوخته از تشنگی

طاقتِ من طاق شد

داد کشیدم خدا:

مادرِ خوبم تو به دادم برس…

 

ای پسرم ای تو جگرگوشه ام

با من سرگشته ندانی چه رفت!

خون به دلم کرد نگهبانِ تو

گفت: برو هان پسرت کُشته شد

بیهُده اینجا پیِ او سَرنَکِش

خاک به سر ریختم از این سخن

از خبرِ مرگِ تو بیچاره وُ تنها شدم

چون پَرِ کاهی که بَرَد باد به صحرا شدم

داغِ غمت آتشِ جانسوزِ تن

از که سراغِ تو بگیرم؛ پسرم یارِ من…

 

مادرِ مهر وُ مَهِ ایرانِ ما!

غم به دلت راه مَده مادرم

ما همه فرزند وُ تویی مامِ ما…

قدرتِ قداره وُ شمشیر، سرابست وُ خواب

 

گرچه به دستِ ستمِ نابکار

خانه پریشان شده از زخمِ خار

در شبِ بیم وُ بلا

جانِ عزیزان به سرِ دار شد

خونِ خدانور که بر خاک ریخت

دانۀ پنهان شده در زیرِ خاک

بال وُ پری یافته وُ جان گرفت

از دلِ دهلیزِ زمان برگذشت

گلشنی از آتشِ اندیشه شد:

های خدانور عزیزِ وطن!

ای تو درختِ سخن

از خُمِ خورشید چه نوشیده ای!

رَسمِ سَحَر؛ باغِ بلاغت شدی

یادِ خدانور جهان را گرفت

نامِ تو در دفترِ فردایِ یاد

بانگ زَنَد: انقلاب انقلاب…

شنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۱/۱۲ نوامبر ۲۰۲۲

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰