محسن حکیمی؛ هراسی که چاره ای جز هراسافکنی ندارد، « عربده کشیِ اهریمنیی باتومها »
محسن حکیمی؛
هراسی که چارهای جز هراسافکنی ندارد، « عربده کشیِ اهریمنیِ باتومها »
به عنوان یکی از آبشخورهای فکریِ سرکوب مخالفان در جمهوری اسلامی شهره عام و « النصر بالرعب » نظریه خاص است و نیازی به توضیح ندارد. در این نظریه، پیروزی بر مخالف از جمله در گرو مرعوبکردن اوست. بر باید تأکید کرد، چراکه هراسافکنی اگر توأم با لوازم دیگری خاصه مشروعیت و مقبولیت سرکوب « از جمله » این از نظر مردمِ طرفدار حکومت نباشد، به ایجاد رعب و وحشت در میان مخالفان و بدین سان پیروزی حکومت راه نخواهد برد. در طول چهار دهه اخیر، به میزانی که این مشروعیت و مقبولیت کاهش یافته امکان پیروزی حکومت بر حرکتهای اعتراضیِ مردم از طریق تلاش صرف برای ایجاد رعب و وحشت نیز کاهش یافته است.
اگر پیشترها، مثلاً در جریان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی یا دفتر نخست وزیری در سال ۱۳۶۰ ، جمهوری اسلامی میتوانست جمعیت زیادی از مردمِ طرفدار خود را به خیابان بیاورد و بدین سان با ایجاد فضای رعب و وحشت زمینه را برای سرکوب مخالفان خود آماده سازد، در سالهای اخیر به ویژه از دی ماه ۱۳۹۶ به بعد این امکان تا حدود زیادی از دست رفته و جای خود را بیشتر به پرونده سازیهای امنیتی – قضایی و اعترافهای نخ نمای تلویزیونی داده است. بدیهی است که در چنین فضایی، حضور گسترده مردمِ متوهمِ هوادارِ حکومت در عربدهکشیِ » خیابانها جای خود را به همان چیزی میدهد که فرانسوا ونسان راسپی، آزادیخواه فرانسوی، آن را نامید. راسپی این عبارت را برای سرکوب لومپنی و (Les orgies infernales des cass‐tetes) « اهریمنیِ باتومها رعب انگیز اعتراض کارگران پاریس به انتخابات سال ۱۸۶۹ در دولت لویی بناپارت به کار برد. حکومت لویی بناپارت، که با غفلت تاریخی طبقه کارگرِ فرانسه در سال ۱۸۵۲ روی کار آمده و سپس با تقلیدی مضحک و نامیده بود، در سال ۱۸۶۹ صرفاً متکی به لومپنها و « امپراتوری » مبتذل از حکومت ناپولئون بناپارت خود را اوباشیگریِ آنها بود، به گونهای که درحالی که از جنبش کارگران پاریس در هراس بود میکوشید با ایجاد رعب و وحشتِ صرف در مرئا و منظرِ مردم این جنبش را با توسل به عربدهکشیهای هراسافکنانه در خیابانهای پاریس سرکوب کند. همین اتکای صرف به هراسافکنی برای سرکوب جنبش کارگری فرانسه – و البته حماقت اعلام جنگ به دولت پروس – بود که آخرین میخها را بر تابوت امپراتوری لویی بناپارت کوبید و کمتر از دو سال بعد به جایگزینی این امپراتوری با کمون پاریس انجامید.
شاید بتوان گفت که جمهوری اسلامی نیز در سالهای اخیر و به ویژه پس از اوج گیری جنبش آزادیخواهانه کنونی در وضعیتی شبیه حکومت لویی بناپارت قرار گرفته است، یعنی در حالی که از این جنبش هراسان شده با بزن و بکوب و بگیر و ببند و بکش و توحش فوق تصور انسان در خیابانها از یک سو و صدور حکم اعدام برای بازداشتشدگان از سوی دیگر میکوشد هر طور شده مردم معترض را مرعوب و جنبش آنان را سرکوب کند. حمله چند شب پیشِ سرکوبگران به مردم ساکنِ شهرک اکباتانِ تهران نمونهای از این دست است. در این حمله، که دوشنبه شب به تاریخ ۹ آبان ۱۴۰۱ روی داد و همراه بود با تیراندازی، پرتاب گاز اشکآور، بمب صوتی، لیزر، شکستن شیشهها و تخریب ورودیِ بلوکها، فردی که به احتمال زیاد فرمانده مهاجمان بود با بلندگو و بیان رکیکترین و کثیفترین توهینها و فحاشیها به ساکنان شهرک، که از داخل خانههای خود شعار ۴۰ تا کشور آمدند سوریه اما هیچ غلطی نتونستند بکنند. گفتند ایران جلومان » : میدادند، از جمله چنین گفت وایساده. برای مملکت خودمان جانمان و خونمان را هم میدیم. به والله قسم اگر پاش برسه سر ناموس و زن و «. بچههای خودمان را هم میبُریم، اما نمیگذاریم به این مملکت آسیبی برسه چنانکه پیداست این فرمانده علیالظاهر از موضع قدرت و قاطعیتی سخن میگوید که به خیال خود جای هیچگونه امکانی برای پیروزی مخالفان باقی نمیگذارد. اما اگر زیر پوست سخنان او را بکاویم خواهیم دید که، برعکس، در پس هَلمَنمبارز خوانیِ این فرمانده هراس و خودزنیِ عمیقی نهفته است که از ناتوانی و درماندگی او و کل نیروهای مسلح حکایت میکند.
در این نمونه، که روزنی است که اوضاع درونیِ کل نیروهای مسلح حکومت را از خلال آن میتوان دید، دست کم ۳ نکته هست که این هراس و خودزنی را نشان میدهد: -۱ مقایسه ایران با سوریه و این نتیجهگیریِ تلویحی که گویا ایران هم اکنون با تهاجم و تجاوز دشمنان خارجی رو به روست، جدا از اینکه مستمسکی به دست حکومت میدهد برای سرکوب جنبش آزادیخواهانه کنونی، بیانگر هراس فرمانده است. روشن است که تشبیه مردمی بیدفاع، بیسلاح، پراکنده، و سازماننایافته – که جان به لب شده و صرفاً برای اعتراض به انواع ستمگریهایِ بیحد و حصر حکومت به خیابان آمدهاند – به نیروی نظامی ۴۰ کشور جنگ افروزِ کشورگشایِ مجهز به پیشرفتهترین سلاحهای مرگبار، هراس فرمانده را از این مردم بیدفاع و بیسلاح نشان میدهد. نشان میدهد که فرمانده « اگر پاش برسه سر ناموس و زن و بچههای خودمان را هم می بریم » -۲ این گفته که امکان سرایت جنبش کنونیِ مردم به درون خانواده خود را منتفی نمیداند. به عبارت دیگر، او میترسد که همسر و دخترش همچون زنان و دخترانِ دیگر حجاب و روسری از سر بردارند، آن را آتش بزنند، علیه حکومت شعار بدهند و رو در روی نیروهای سرکوب بایستند. اما او این ترس را در زیر انبوهی از جار و جنجال و عربدهکشی اند پنهان میکند تا به خیال خام خود کسی « پیاده نظام دشمن » یا « دشمن » و فحاشی و تهدید کسانی که به زعم او « دشمن » به آن پی نبرد. غافل از اینکه او با مطرح کردن این سر بریدنِ احتمالی در واقع دارد خود را میزند و نه را. این خودزنی از سر ضعف و ناتوانی در پوشش شعارهای پرطمطراقِ توخالی را بهویژه در سیاست خارجیِ سخن میگفت « انتقام » جمهوری اسلامی میتوان دید. مثلاً پس از ترور قاسم سلیمانی، جمهوری اسلامی مدام از و پیوسته شعار توخالی میداد. اما آنچه در عمل روی داد شلیک چند موشک به یک پایگاه تخلیهشده آمریکا در عراق بود، زیرا خودِ جمهوری اسلامی شلیک موشک را قبلاً به دولت عراق اطلاع داده و عراق هم طبعاً آمریکا را در جریان گذاشته بود و، به همین دلیل، موشکهای ایران در واقع به پایگاهی شلیک شد که احدالناسی در آن ختم میشد. جمهوری اسلامی، که در « انتقامگیری » وجود نداشت. اما ای کاش ماجرا به همین ژست توخالیِ وحشت از واکنش تلافیجویانه آمریکا به سر میبُرد، دو موشک دیگر شلیک کرد، اما این بار هدف نه پایگاه خالی از سکنه آمریکا بلکه هواپیمایی مسافری بود با بیش از ۱۷۰ سرنشینِ بیگناه، که همه بدون استثنا قربانی ای که اساساً آمریکا در پی اجرای آن نبود، زیرا ضربه « حمله » ، آمریکا شدند « حمله » هراس جمهوری اسلامی از خود را به جمهوری اسلامی زده بود بی آنکه متحمل ضربهای شود. نمونه دیگرِ مبارزه خودزنانه جمهوری اسلامی با دشمنان خارجیاش سیاست او در زمینه امتناع ورزشکاران ایرانی از رویارویی با ورزشکاران اسراییلی است. از حکومتی که مدعی است نمیخواهد رژیم اسراییل را به رسمیت بشناسد انتظار میرود سیاست امتناع رویارویی ورزشکاران ایرانی با ورزشکاران اسراییلی را به صراحت اعلام کند و تمام هزینههای آن را نیز بپردازد. اما جمهوری اسلامی به جای اینکه به ورزشکار ایرانی بگوید مثلاً روی تشک کشتی برود و اعلام کند با ورزشکار اسراییلی کشتی نمیگیرد زیرا دولت اسراییل را به رسمیت نمی شناسد به او میگوید بگوید پا یا دستاش شکسته است و نمیتواند کشتی بگیرد، یا به دلیل اضافه وزنِ عمدی خود را از رویارویی با کشتیگیر اسراییلی محروم سازد. است! « مبارزه با رژیم اشغالگر صهیونیستی » اسم این گونه فرار از مبارزه هم طبق پروپاگاندای جمهوری اسلامی -۳ ماشین نظامیِ جمهوری اسلامی علیالقاعده باید نقش ضابط یا مجری را داشته باشد، خواه از قوای سهگانه دستور ضبط یا اجرا را بگیرد یا از ولی فقیه. برای مثال، نیروی انتظامی باید نقش ضابط قوه قضاییه را ایفا کند، یعنی فرد یا افرادی را که بهزعم او مرتکب جرمِ مشهود می شوند بازداشت کند و تحویل قوه قضاییه دهد تا این قوه در باره اتهام منتسب به آنان تصمیم بگیرد. به عبارت دیگر، نیروی انتظامی حق قضاوت و صدور حکم برای بازداشتشدگان را ندارد. اما اکنون این نیرو طوری عمل میکند که گویی تمام حکومت در او خلاصه شده، یعنی، همان گونه که این روزها و شبها در خیابانهای اکثر شهرها میبینیم، هم حکم صادر میکند و هم حکم را اجرا میکند: معترضان را نه فقط بازداشت بلکه ضمن ضرب و شتم و جرح و توهین در همان خیابان میکُشد. این خلاصه شدن تمام بوروکراسی جمهوری اسلامی در ماشین نظامیِ او برای کشتار مخالفان در خیابان مصداق بارز هراس حکومتی است که برای حفظ خود چارهای جز هراسافکنی از طریق کشتارِ بیش از پیش ندارد.
محسن حکیمی ۱۳ آبان ۱۴۰۱
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰