یاد یاران: فریبرز رییس دانا
فریبرز رییسدانا
ای رفیق آمده و رفته در زمستانم
که نه مُردی و نه ماندی.
صبور زندانها و بیمارستانها
شکستناخوردهی محکمههای ناعدل
به سلامتی تو
که خواب زمستان را
به بهاری از شکوفه و شادی تعبیر میکردی.
حالا شهر،
عطر گرگومیش صبحگاهان بیتو را
بینور آفتابگرانهای باغچهات
خواهد وزید.[۱]
تقویم روزهای پرتلاطم و پربحران ایران، جای خالی فریبرز رییسدانا را هرروز به یاد میآورد. ذهن خلاق و پرشور، سخن رسا، بیتعارف و جسور او، روح شاعرانه و مهربانش، حس میهندوستی و تلاش هرروزهاش برای انسان زیستن و انساندوستی، تنها چند سویه از آن شخصیت یگانه و یکتا را به تصویر میکشد.
فریبرز رییسدانایی در دیماه ۱۳۲۳ در روستای ابراهیمآباد (بویینزهرا) به دنیا آمد. خودش اول ماه مهر را برای تبریک روز تولدش دوست میداشت. از کودکی و نوجوانی، هنگامی که بر اسب خود در دشتهای سرسبز قزوین میتاخت، رنج کارگران و دهقانان را میدید و آیندهای را تصور میکرد که بتواند به عدالت و برابری در جهان یاری برساند. آرمانش در تمام سالهای حیات، رسیدن به سوسیالیسم و عدالت بود. همان روحیهی آرمانگرا بود که پس از پدر، که خان و زمیندار روستا بود، زمینهای بهارثرسیده را به دهقانان و کارگران بخشید و تنها در یک زمین، خانهای ساخت؛ به قصد نوشتن و خواندن و گردآوردن رفیقان. عمر سبزش به آن قد نداد.
دوران تحصیلش را در دبستان مولوی در محله شاپور تهران و دبیرستان حکیم نظامی در محله خانیآباد سپری کرد. هرکس پا به خانهی گرم رییسدانا گذاشته باشد، عکس محمد مصدق را بهیاد میآورد. ارادت او به مصدق موجب شد که در ۱۶سالگی به شاخهی جوانان جبههی ملی ایران بپیوندند. عشق به میهن و استقلال وطن تا آخرین دم، همنفسش بود. به دانشگاه ملی رفت و سپس دکترای خود را در مدرسه اقتصاد لندن گرفت. رییسدانا در لندن به همکاری با کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی- اتحادیه ملی و سازمانهای چپگرا مشغول شد. پس از بازگشت به ایران چه در کسوت استادی و چه در جایگاه اقتصاددان چپگرا و سوسیالیست و چه در مقام شاعر و نویسنده و مترجم و عضو فعال کانون نویسندگان ایران، همواره از رنجدیدگان و محرومان سخن راند و نوشت و مبارزه کرد.
فریبرز رییسدانا، دبیر ستاد سازمان غیردولتی یاری به کودکان و نوجوانان زلزلهزده شهرستان بم در سال ۱۳۸۲ و از راهاندازان کارزار لغو گام به گام اعدام ( لگام) بود. او بارها به زندان رفت و هیچگاه، حتی برای ماندن در کنار پسر کوچک دلبندش فرداد نیز سرسوزنی از آرمان خود عقب ننشست. او را در سال ۱۳۹۱ به جرم عضویت در کانون نویسندگان ایران، صدور بیانیه علیه سانسور و دفاع از آزادی بیان و ابزار انتقادهای اقتصادی به دولت وقت، به زندان اوین بردند. یکسال حبس او مصادف بود با آمدن میهمان ناخوانده و نادخ بیماری مهلک بر تن سترگ او.
رییسدانا، در تمام سخنرانیها، مقالهها، مصاحبهها و کتابهای خود، حقطلبی را فریاد زد. او بود که بر مزار شهیدان راه آزادی و قلم، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده دادخواهی کرد از بیداد حاکمان. او بود که هرساله سینه ستبر میکرد در برابر گروههای فشار برای ممانعت از برگزاری مراسم احمد شاملو. او بود که با فریاد در قامتی بلند، بر خاک صفر قهرمانی قسم خورد بر دفاع از میهن. خانهاش، مأمن امن و نوازشگر جلسات و مراسم کانون نویسندگان ایران بود. عاشقانه، همچو نهالی که خود کاشته و شاهد نمو و قد کشیدنش باشد، کانون نویسندگان را دوست میداشت و بر مواضع ضدسانسور و مبارزه برای تحقق آزادی اندیشه و بیان کانون پا میفشرد.
آثارش، سخنگوی شخصیت مبارز، مقاوم و آرمانگرای اوست:
پول و تورم، کمتوسعگی اجتماعی- اقتصادی، اموز و نیها: چهارده مقاله در گسترده ایران و جهان، بررسیهایی در آسیبشناسی اجتماعی ایران، بررسیهای کاربردی توسعه و اقتصاد ایران (۳ جلد)، اقتصاد سیاسی توسعه، دموکراسی در برابر بیعدالتی، جهانیسازی قتل عام اقتصادی، رویکرد و روش در اقتصاد، گفتآمدهایی در شعر معاصر ایران: زمینههای اجتماعی و سیاسی، آزادی و سوسیالیسم: چند بحث و نظر، یادی از خیالی (دفتر شعر)، گفتآمدهایی در ادبیات، چند کاوش در سیاست و جامعه، منش روشنفکری، رهایی بشر: عدالت، آزادی و دولت و ترجمه کتابهای اقتصاد سیاسی شهری و منطقهای و بربریت واقعاً موجود.
فریبرز رییسدانا خود را « فیلسوف زندگی تودهها» وصف میکرد. رییسدانا سوسیالیسم را «نه یک آرزوی خطاطیشده و قابگرفته بر دیوار» که سوسیالیسم را «جوانههای اعتراض نسبت به نظم موجود به سرمایهداری» مینامید.
آن فکر و جان عزیز، دنیای ناعادلانه را تاب نیاورد و در ۲۶ اسفندماه ۱۳۹۸ ترک جهان گفت.
دو فیلم درباره او ساخته شد که هر دو پس از درگذشتش منتشر شد. فیلمی با عنوان « فریبرز رییسدانا» از زندهیاد بکتاش آبتین و فیلم « قلبی اینچنین عاشق» که توسط چند تن از رفیقانش ( کامران طاهباز، مونا محمدزاده، میلاد جنت و نگار آذر) تهیه و تدوین شد.
قلب بزرگ، مهربانی و رأفت، آرمانگرایی و قلم و زبان صریح و شجاع او را، تمام تقویمها کم خواهند آورد، چراکه او انسان را زیست. باشد که آثارش، چراغ راه آزادیخواهان و حقطلبان بماند.
[۱] شعری با نام «گیشا پلاک ۵۲» از مجموعه شعر دامون به قلم مونا محمدزاده
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰