علی سرکوهی؛ زن، زندگی، آزادی

علی سرکوهی؛

زن، زندگی، آزادی

 

تقدیم به‌ مهسا

 

چشمانت، آینه ی دنیا!

گیسوانت، چهار فصل

صورتت، آفتاب

دست هایت، نیلوفر رونده

قلبت…

آه

این آبی بیکران!

 

ای زن،

معنای هستی

سرآغاز زندگی،

سرچشمه آزادی …

برای تو

شعری خواهم سرود،

شعری که جنگل دارد،

کوه دارد،

طوفان و کلبه ای!

شعری که هیبت دریا و موجهای خروشان دارد،

و قایقی.

شعری که هم تو را دارد،

هم مرا.

 

من و تو‌‌ که ما میشویم

این شعر دیگر هیچ کم ندارد،

هیچ!

تا آن زمان که تو باشی!

 

ای زن، زندگی، آزادی!

 

آواز هر گلو شدی،

بی آنکه بخواهی!

بی آنکه بدانی!

 

مردی,

اما جاودان شدی!

 

جاودان شدی و جهانی از تو زنده شد!

 

نسیم بهاری

در شاخسار درختان!

از کوه و دشت و شهر که می گذری

بر قلب ما،

جان تازه جوانه می زند!

 

رفتی،

جان بخشیدی،

جاودان شدی!

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰