دو شعر از جواد طالعی

دو شعر از جواد طالعی

 

به ققنوس ها

 

آب از سرم گذشت.

گذشت؟

نه نمی دانم‌

فریاد هست،

و تا که هست فریاد

داد هست و نفس می کشیم.

پس زنده ایم تا که داد بخواهیم.

داد مرا تو می ستانی

در هفت حوض خون.

از من به بچه های خیابان درود

که بچه خیابان بودم تا بودم.

فردا که غول به شیشه برگشت

رقص مرا می بینی

در ازدحام‌ خیابان.

آب از سرم‌گذشت؟

نه.

من زنده ام

تا دشمن تو بمیرد

ای بچه خیابان!

۵آبان ۱۴۰۱

 

به گربه های ایرانی

 

ملوس نازنین بزمخواه رزمجوی من!

سگ هار ولایت از تو می ترسد

ببین!

آن گوشه کز کرده است و می لرزد

تو را تا ریزش دیوار آخر

گربه خیز اندکی مانده است

در آغوش امید من‌ نفس نو کن

ملوس نازنین رزمجو

ای گربه زیبای ایرانی!

 

 

میان قهقهه و بغض

پرنده بال به دیواره قفس می کوبد.

او را

هزار هزاران شب

با آرزوی پرواز

و حسرت سپیده گذشته است.

اکنون‌که فوج‌ فوج پرستوها

به خانه بر می گردند،

دست تو می گشاید

درهای این قفس را؟

۸ اکتبر ۲۰۲۲، کلن

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰