علی آشوری؛ بهار امسال

 علی آشوری 


بهار امسال
 اگر از سنگ بپرسی 
آوای گر گرفته ی سکوتش را 
 دود کرده است 
 اگر رودبار را پرسشی کنی 
 هر هری به خون نشسته ا ست ‌ و‌ اگر از درخت بشنوی 
جوانه های بغض گرفته اش را می شمارد ‌ اگر از کودکان به خواهی 
 چشم رنگینی از ارزوها را
 در گورسنان ها به پچ‌پچ‌اند
از زنان ، اه 
 سرودی اند که در تار تار موی شان 
حلقه حلقه از خون ماسیده است ودستانشان به فریادی 
 که خدا را 
 به آتش کشیده است 
 چنانچه نوروز به دادخواستی
 شقایق و آینه ای لالایی خوان را 
 به باد می سپرد 
 در نم نم بارانی