رضا سیدحسینی؛ به نام حکیم سخن در زبان آفرین

رضا سیدحسینی؛

به نام حکیم سخن در زبان آفرین

 

چنانکه می‌دانید موضوع اصلی سخن من در این محفل گرامی رمانهای رضا براهنی به عنوان یک اتوبیوگرافی یا حسب حال است. اما قبل از اینکه به این موضوع بپردازم مجبورم با کمال اختصار به جنبه های گوناگون این شاعر و نویسنده عالم ادب اشاره کنم. چون دکتر براهنی که من او را  نه تنها بزرگترین رمان نویس زبان فارسی بلکه یکی از بزرگترین رمان نویسان معاصر جهان می‌شناسم، گذشته از رمان نویس بودن چنانکه همه می‌دانیم، شاعر، منتقد و نظریه پرداز ادبی است. من قبل از اینکه به موضوع اصلی گفتارم یعنی رمانهای دکتر براهنی بپردازم، لازم می‌دانم که با اشاره‌ی مختصری به هر یک از جنبه‌های دیگر او سخنم را آغاز کنم. و بهتر است که در آغاز به براهنی منتقد اشاره‌ای بکنم، زیرا می‌توان گفت که شهرت او در جوانی بیش از هر چیز دیگری با نقدهای تند و تکان دهنده‌اش شروع شد. جالب اینجاست که هدف این نقدها، شعر نو فارسی بود که تازه از جنگ و جدال با شعر کهن پیروزمندانه فراغت یافته بود و معمولا کسی انتظار حمله به نمایندگان اصلی این شعر را نداشت. اما براهنی با قرار دادن بزرگترین نمایندگان شعر نو زیر عنوان “مربع مرگ” عده‌ای را شگفت زده  و عده بیشتری را آزرده کرد. من هر وقت به مقاله‌های آن روزگار براهنی (یعنی سالهای دهه چهل) می‌اندیشم بی‌اختیار به یاد ویکتور هوگوی جوان می‌افتم که در بیست و پنج سالگی با نوشتن مقدمه‌ی معروف خود بر نمایشنامه‌ی کرومول، جا افتاده‌ترین نوع نمایشنامه‌ی موجود در فرانسه یعنی تراژدی را به باد حمله گرفت و این نوع نمایشنامه را که زمانی تخلف از یکی از اصول آن ذنب یفغر بود و حتی نمایشنامه نویسان بزرگی نظیر کورنی را به سبب تخلف از یک تا چند دستورالعمل آن از زمره‌ی نویسندگان تراژدی بیرون رانده بودند، به قول معروف یک پول سیاه کرد و ادعا کرد که هنر نمایشنامه نویسی باید به کلی تغییر شکل بدهد و موفق‌ نیز شد. اینک چند سطری از آن مقدمه که همانطور که گفتم مرا به یاد نقدهای آن روزگاران دکتر براهنی می‌اندازد. (من دو پاراگراف از مقدمه کرامول ویکتور هوگو را برایتان نقل می‌کنم)

“نکته‌ی عجیب در اینجاست که عادت گرایان ادعا می‌کنند که قانون وحدتشان بر حقیقت نمائی استوار است و حال آنکه دقیقا خود حقیقت است که این حقیقت نمائی را می‌کشد. آخر چه چیزی غیرعادی‌تر و بیهوده‌تر از آن دالان، ایوان، یا سرسرا، از آن “مکان” متبرکی که تراژدی‌های ما حتما باید در آن جریان پیدا کند و معلوم نیست که چرا توطئه‌گران برای سخنرانی بر ضد جبار و جبار برای سخنرانی بر ضد توطئه‌گران، هر کدام به نوبه خود به همان مکان می‌آیند.

چنین دالان یا ایوانی در کجا دیده شده است؟

…در واقع همه ماجرا در پشت صحنه انجام می‌شود. ما روی صحنه تئاتر فقط اشاره به حادثه را می‌بینیم، خود حادثه جای دیگری اتفاق افتاده است. ما به جای صحنه حکایت داریم، به جای تابلو شرح تابلو….می‌آیند و برای ما تعریف می‌کنند که در معبد، در قصر یا در میدان شهر چه حادثه‌ای اتفاق افتاده است. به طوری که اغلب دلمان می‌خواهد فریاد بزنیم: راستی؟ پس لطفا ما را به آنجا ببرید. آنجا بهتر سرگرم می‌شویم. باید خیلی دیدنی باشد! ”

همانطور که می‌دانید ویکتورهوگو نیز شاعر و رمان نویس و منتقد و نمایشنامه نویس بود و نیز مبارز سیاسی، که نیمی از عمرش را در تبعید به سر برد.

حال بد نیست اشاره‌ای به شعر براهنی بکنیم و بعد به موضوع اصلی‌مان که رمان است بپردازیم. براهنی در کار شعر نیز پیوسته به نظریه پردازی نظر داشته و طبعا مانند سوررئالیست‌های فرانسه چون اولین نمونه‌ها را خودش ارائه داده، طبعا خودش اولین قربانی نظریه تازه اش شده است، البته این نکته عمومیت ندارد و اغلب شعرهایی که گفته است در تاریخ شعر معاصر ما ماندنی خواهد بود. هر چند که همان شعرهای ماندنی او نیز بین روشنفکران زمان ما منکرانی دارد. به عنوان مثال به شعر دف اشاره می‌کنم که به نظر من شاهکاری است اما کم نیستند دوستانی که به شنیدن آن دهن کجی می‌کنند. من باید از دکتر اجازه بگیرم و وقتی به تهران برگشتم برگزیده‌ای از اشعار او را به سلیقه خودم آماده و منتشر کنم. هر چند که بعید نیست سلیقه انتخاب من باب طبع خود او هم نباشد.

در هر حال توانائی دکتر براهنی در نوشتن معمولا نسل جوان را به سوی نظریه‌های جدید او می‌کشد. و این نسل جوان مشغول اثرآفرینی و ادامه تجربه‌های تازه ی وی هستند. و چه بسا که در آینده از همین زبانیتی که هنوز تکلیفش معلوم نیست شاهکارهای فناناپذیر به وجود آید. خود او وقتی از کلاسهایی که برای تدریس ادبیات به جوانان تشکیل می‌داد سخن می گوید عبارت مربوطه را چنین پایان می‌دهد: ارتباط من با نسل جوان که نخست در منزل این یا آن دوست برقرار شد و بعد به جلسات مرتب منازل دوستان و بعد به زیرزمین آپارتمان مسکونی خودم کشید، مرا به تجدیدنظر در کلیه‌ی مسائل ادبی واداشت. حاصل آن ادراکات که اهم مسائل ادبی ــ فلسفی صدو پنجاه سال گذشته را در بر می‌گیرد…و همگی در بیش از هشتصد نوار ضبط شده است، من و قافله‌ی کوچکی از دوستان جوانم را در مسیر دیگری انداخت. و حالا “تنها نه منم کعبه دل بتکده کرده/ در هر قدمی صومعه‌ای هست و کنشتی.”

اکنون به رمانهای براهنی بپردازیم. دوستان جوانم مقالات جالبی درباره آنها نوشته‌اند و در هر مقاله‌ای به قدری از هایدگر و دریدا و بودریا و دیگران سخن گفته‌اند که اصل قضیه در میان پیچیدگی‌های فرعی گم شده است. البته برای منتقد اشکالی ندارد که اثر ادبی را با تکیه به فرضیه‌های جدید نقد ادبی و حتی فلسفی تحلیل کند، اما دو خطر در اینجا این دوستان به اصطلاح باسوادمان را تهدید می‌کند؛ اول منتقدان را که دچار خودشیفتگی شوند و به جای اینکه اثر را معرفی کنند همه معلومات خودشان را در مقاله به رخ بکشند و خواننده را گیج کنند. دوم نویسندگان را که قصد اصلی خود را از رمان نوشتن فراموش کنند و بخواهند به اصطلاح رمان پست مدرن یا فلسفی یا جدیدالولاده بنویسند. فراموش نکنیم که نویسنده بزرگی مانند بالزاک ناموفق‌ترین آثارش آثار فلسفی او است ــ رمان نویس بزرگ کسی است که قدرت آفرینندگی او مایه آفرینش چنان اثری شود که نظریه پردازان با تکیه به آن و با تحلیل آن، نظریات تازه‌ای ارائه دهند. به نظر من دکتر براهنی یکی از این رمان نویسان است. هر حادثه‌ی کوچکی که ممکن است اصلا جلب نظر آدمهای عادی را نکند بهانه‌ای برای آفرینندگی او می‌شود و مسائل روزگار، هرگز از نظر او دور نمی‌ماند. و چون خود او درگیر این مسائل بوده است می‌توان گفت که مجموعه این آثار از زندگی خود او مایه گرفته‌اند و همه آنها جنبه‌ی اتوبیوگرافیک یا حسب حال دارند. اولین رمان مهم براهنی که اصلا در ایران فرصت انتشار پیدا نکرده است و فقط قسمتی از آن در آغاز برگزیده آثار براهنی، با عنوان “جنون نوشتن” آمده است، روزگار دوزخی آقای ایاز است که در عین حال اولین رمانی است که از براهنی به فرانسه چاپ شد و چه سلیقه‌ای مترجم و ناشر در ترجمه اسم این کتاب به خرج داده‌اندLes Saisons en Enfer du Jeune Ayyaz”فصلی در دوزخ ایاز جوان” که ترکیبی است از فصلی در دوزخ رمبو و سرگذشت ورتر جوان اثر گوته. در هر حال رمان سبک پیچیده غریبی دارد. چنانکه می‌دانید با جمله “اره را بده بالا” آغاز می‌شود و سلطان محمود است که به کمک ایاز اعضاء محکوم به چارمیخ کشیده‌ای را با اره قطع می‌کنند. همه مردم شهر که به تماشا نشسته‌اند دچار نوعی هیجان شهوی می‌شوند و فریاد زنان آنها را به بریدن اعضاء دیگر تشویق می‌کند. این کتاب غریب ساختار نحوی خاصی دارد که می‌توان آن را تا اندازه‌ای شبیه “پائیز پدرسالار”اثر معروف گابریل گارسیا مارکز به حساب آورد. اما جالب اینجاست که ترجمه فصل اول آن به انگلیسی در آمریکا چند سالی پیش از انتشار پائیز پدرسالار انجام گرفته بود. کتاب به صورت اول شخص مفرد و از زبان ایاز حکایت می‌شود و ساختار نحوی آن چنان است که گوئی سرتاسر کتاب فقط یک عبارت است که از صفحه اول شروع و در صفحه آخر ختم می‌شود. این کتاب براهنی دشواری ویژه‌ای دارد که در آن تاریخ ایران به صورت پیچیده مطرح می‌شود. کتاب از زمان سلطان محمود و ایاز تا شاه سابق را که معاصر نویسنده بوده است در بر می‌گیرد. گاهی درهم آمیختگی داستان جذابیت آن را افزایش می‌دهد. هر چند که چنین رمانی ظاهرا نمی‌تواند اتوبیوگرافیک شمرده شود اما همان خصوصیت اتوبیوگرافیک را که در کتابهای دیگر نویسنده بسیار روشن و مشخص است در این اثر نیز می‌توان به نحو دیگری دید. درست است که راوی ایاز محمود است اما همه شکنجه دیدگان سابق و لاحق برادران او هستند و یکی از آنها صمد است که در رودخانه غرق شده است و برادران برای دفن او آمده‌اند. در آنجا راوی در میان سبک فخیم اثر، ناگهان نوحه‌ای را به ترکی آغاز می‌کند، چنان سوزناک که مو به تن خواننده سیخ می‌شود. اگر بخواهیم درباره این کتاب صحبت کنم وقتی برای آثار دیگر نمی‌ماند اینست که فعلا به همان پیام هلن سیکسو، یکی از بزرگترین نویسندگان فرانسوی که برخی او را دریدای مونث می‌خوانند قناعت کنیم و به آثار دیگر دکتر براهنی بپردازیم.

براهنی بعد از “روزگار دوزخی آقای ایاز” چهار رمان بزرگ دیگر دارد: “آواز کشتگان”، “رازهای سرزمین من”، “آزاده خانم (چاپ دوم) و آشویتس خصوصی دکتر شریفی”، و “الیاس در نیویورک”. هر کدام از این رمانها ساختار متفاوتی دارد و من به این نتیجه می‌رسم که براهنی برخلاف اغلب نویسندگان که به تکرار خودشان می‌افتند، اگر کشف تازه‌ای نکند رمان نمی‌نویسد. اما با همه این حرفها هر یک از این رمانهای متفاوت را می‌توان نوعی اتوبیوگرافی یا حسب حال شمرد. فرق براهنی با دیگران اینست که هر آنچه می‌بیند و می‌شنود و می‌خواند برای او جالب است و مخیله‌اش را تحریک میکند. بگذارید مثال کوچکی برای شما بزنم. همین چند روز پیش که پس از سالها همدیگر را دیدیم داستان بلند تازه‌ای را که نوشته است برای من تعریف کرد و من با کمال حیرت دیدم آنچه مخیله‌ی براهنی می‌سازد برای کمتر کسی ممکن است اتفاق بیفتد. حتما شنیده‌اید و می‌دانید که بعد از انقلاب عده‌ای که می‌خواستند از مملکت فرار کنند به قاچاقچیانی متوسل می‌شدند که آنها را با کشیدن پوست گوسفند روی سرشان وسط گله‌ی گوسفندان همراه یک چوپان از مرز عبور می‌دادند. ولی آیا کسی تا حالا به فکرش رسیده است که ممکن است گرگ به این گله حمله کند؟ خوب فقط براهنی است که می‌تواند از چنین صحنه‌ای باز داستانی متفاوت بسازد. برگردیم به رمانها.

“آواز کشتگان” یک رمان کلیدی است. واقع گرایانه‌ترین رمان براهنی است. دکتر محمود شریفی استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه را به راحتی می‌توان شناخت. کتاب با دستگیری او آغاز می‌شود و پس از مدتی که آزادش می‌کنند زیباترین صفحات را درباره برخورد آدمهای گوناگون با زندانی آزاد شده می‌بینیم. طنز براهنی و قدرت تقلید او معرکه می‌کند و این قدرت تقلید وقتی بیشتر جلوه میکند که قرار است در دانشگاه مراسمی با شرکت فرح پهلوی برپا شود و سخنرانی‌هایی انجام گیرد. مدیر دانشکده، استادان و سخنرانان عالی مقام هر کدام به نوبه‌ی خود به صحنه می‌آیند. تقلیدی که براهنی از حرکات آنها، سخنانشان و نقاط ضعف و گرفتاریهایشان ارائه می‌کند چنان واقعی و در عین حال چنان مضحک است که انسان را به حیرت می‌اندازد و من مجبورم بگویم برخلاف آنچه در آغاز کتاب نوشته شده است هیچیک از شباهت‌ها با اشخاص واقعی محصول تصادف نیست بلکه سندی است درباره خصوصیات هر یک از اشخاص واقعی آن روزگار که باعث شد خود آنان و طرفدارانشان از هیچ ظلمی درباره‌ی دکتر براهنی دریغ نکنند و با اینکه دانشگاه به وجود چنین استادی نیاز مبرم داشت امکان تدریس را از او بگیرند و زندگی را بر او چنان دشوار کنند که تصور آن آسان نیست و باز خود براهنی است که توانسته است از این ماجراها “آشویتس خصوصی دکتر شریفی” را در کتاب آزاده خانم بسازد. نکته جالب اینجاست که اگر در همین سالها رساله‌های دانشجوئی یا تحقیق‌های دیگری درباره این کتاب صورت نگیرد و همه اشخاص آن با خصوصیات اصلی‌شان معرفی نشوند ممکن است در آینده دیگر کشف آنها ممکن نباشد و آواز کشتگان مانند کمدی‌های اوریپیدس که امروزه معلوم نیست چرا کمدی است اهمیت اصلی‌اش را از دست بدهد.

کتاب بعدی “رازهای سرزمین من” است که کتابی است پلی فونیک(چندصدایی) و ماجراهای تسلط امریکایی‌ها بر ارتش شاهنشاهی و فساد مقامات بالا، داستان کینه ازلی و گرگ اجنبی کش که سرآغاز کتاب است و سرانجام شروع انقلاب و عملا صحنه‌های مستندی از جنگ خیابانی جوانان و به طور کلی کتابی است تقریبا مستند. قول مسلط در آن قول حسین میرزا است که در کم سالی به مترجمی نزد امریکائی مشغول شده و با کتابهایی که یکی از افسرها به او میداده با ادبیات جهان آشنا شده است. وقتی از سالهای نوجوانیش حرف می‌زند و ماجرای قرآن خواندنش در مسجد و بالاخره ظهور چهره‌ای مقدس در برابر چشمان او که تا حدی صورت رئالیسم جادوئی دارد که همین قسمت را من در مکتبهای ادبی  در میان نمونه‌های رئالیسم جادوئی آورده‌ام. زندگی حسین میرزا در واقع زندگی سالهای جوانی براهنی است و نیز ماجراهای پیش از انقلاب و بعد از انقلاب. کتابی است جذاب و خواندنی و ساده. اما از این به بعد به طور کلی جهشی در کار و رمان نویسی براهنی روی می‌دهد. براهنی که موضوع چند کتاب دیگرش را برای آینده آماده داشت و هر کدام آنها می‌توانست کتاب جالب و ساده‌ای باشد، در عین حال که مشغول تدریس نظریه‌های ادبی است، ناگهان برای نوشتن رمانی چند جنبه ای درهم می‌آمیزد و عملا می‌خواهد نوشتن یک رمان بی‌نظیر را به دانشجویانش یاد بدهد. رمان بی‌نظیرش را می‌نویسد هر آنچه را در دل دارد می‌گوید و آزاده خانم را به صورت مظهر زن ایده آل و در عین حال قربانی می‌سازد که بیب اوغلی مردی بدبخت و ناتوان انتقام ظلمی را که تیمسار شادان با او کرده است به صورتی فجیع‌تر از این موجود ظریف و فرهیخته می‌گیرد. اما کتاب دیگر یک کتاب ساده با روایت خطی نیست. در آغاز کتاب دکتر رضا از دکتر اکبر نامی که طبیب معالج مادرش است سفارشی برای نوشتن یک داستان می‌گیرد و شروع به نوشتن داستان می‌کند و می‌خواهد شاید به کسانی که با او نظریه‌های ادبی دروس داستان نویسی می‌خوانند نشان دهد که داستان در عین حال دارد نوشته می‌شود. پسر دائی جوان دانشجوئی که چندی در خانه بیب اوغلی زندگی کرده است کیست که تیمسار شادان دیوانه‌وار در جستجوی اوست تا او را از میان بردارد زیرا می‌داند که این جوان در کتابی که می‌نویسد قصد کشتن او را دارد. پسر دائی کیست؟ آیا غیر از دکتر براهنی است که در کتاب رازهای سرزمین من تیمسار شادان را کشته است؟ و بالاخره دکتر محمود شریفی که آشویتس خصوصی او دقیقا شرح زندگی فجیع سالهای آخر زندگی براهنی در ایران است و کتابهای دیگری که براهنی قصد داشت بنویسد “مردگان خانه وقفی” و “خاطرات ترکیه” همه در این داستان ادغام می‌شوند به اضافه‌ی دنیائی از آنچه براهنی در طول عمر خود خوانده و پسندیده است از بزرگان ادبیات جهان و کتاب چنان زیبایی درخشانی پیدا می‌کند که سابقا نیز گفته‌ام می‌توان آن را به عنوان کتاب بالای سر به قول فرانسوی‌ها Le sere de chevet کنار تخت خود گذاشت و هر صفحه‌ای از آن را که باز کنی مانند دیوان حافظ زیبا و خواندنی است. بحث درباره‌ی این کتاب آسان نیست. فقط باید آن را خواند.

اما من با خواندن این کتاب و بخصوص با خواندن الیاس در نیویورک به یک نتیجه جالبی رسیدم. براهنی غیر ممکن است خودش را تکرار کند. هستند نویسنده‌هایی که شما سه چهار کتاب از آنها بخوانید می‌گوئید می‌شناسمش دیگر. براهنی اگر تکنیک جدید، سبک جدید، شکل جدید، ساختار جدید برای اثری نداشته باشد آن اثر را نمی‌نویسد. الیاس که دیگر تکنیک حیرت آوری دارد یعنی یک ماجرایی در نیویورک است که آن شب خاموشی بوده. یک آقای ایرانی آمده در ساختمان چند طبقه‌ای بخوابد و داستان را می‌نویسد، بعد می‌آید پائین و دوستی به نام سید هم دارد که دکتر ساعدی است طبعا و ماجرا را به صورتی می‌نویسد تمام میشود، بعد ورسیون دیگری را می‌نویسد و بعد ورسیون دیگر. هفت ورسیون از این حادثه را می‌نویسد. درخشان است یک چیزهایی در آن هست که من تا کنون در هیچ اثر دیگری ندیدم. البته گمان میکنم کتاب قابل ترجمه در ایران نیست ولی ترجمه بسیار زیبایی از آن به فرانسه شده و نکته‌ای را که گفتم باز هم به این نتیجه میرسم که دکتر براهنی کافی است از زندگی خودش چنان برداشت‌هایی بکند که همیشه تازه است.

الیاس هم باز این را به من نشان داد. آنجا هم رحمت نویسنده‌ای که گرفتاریهایی داشته رفته آنجا و رفیقش هم دکتر صالحپور که همیشه بوده و بالاخره رحمت و سید در خیابان هستند و این ماجراها باز به صورت تازه اتفاق می‌افتد. و تازه بقیه‌اش هم باز به هفت صورت اتفاق می‌افتد. کاملا تازه است. چنین کتابی در دنیا دیده نشده. دکتر براهنی وقتی میتواند چیزی مانند آزاده خانم را بنویسد که نظیر نداشته و به دنبال آن دیگر  به دنبال چیزی مانند آزاده خانم نیست و الیاس در نیویورک را می‌نویسد و دیگر یا چیزی نمینویسد یا اگر بنویسد باز هم تازه است.

متن سخنرانی رضا سیدحسینی در مراسم بزرگداشت دکتر رضا براهنی

۲۵جون ۲۰۰۵ ــ دانشگاه تورنتو

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۲