چند شعر از معصومه حسین‌زاده

چند شعر از معصومه حسین‌زاده

شناور در زمانم

در یونان ،ایتالیا ،پاریس انگلستان ، بغداد، ایران

در سراسر جهان در طول تاریخ در حرکتم

من سقراطم

گالیله ام

جوردانو برونو ام

حلاجم

بابکم

من فریادم

نمی توانی من را حبس کنی

شکنجه کنی

اعدامم کنی

من اندیشه ای انسانی ام

۴/۳/۱۴۰۱

بی حس شدم

ماتم

مبهوتم

فقط نگاه میکنم

خون جاریست

شما روانشناس

بگو الان در چه مرحله ای از زندگی هستم.

۲۶/۸/۱۴۰۱

در من زنی مدام گریه می کند

زنی ناتوان .

در من زنی مدام فریاد می زند .

زنی پر توان

در من تاجریست سود و زیانش را محاسبه می کند

در من بازاری بی غیرتی ست

ایستاده تماشا  می کند

در من صدای دانشجویی ایست که مثل شکاری بی دفاع بر زمین کشیده می شود و از دوستانش کمک می خواهد.

در من صدای دخترانی کتک خورده ست که فریاد می زنند:« تماشا چی نمی خواهیم به ما ملحق شوید»

در من روشنفکریست که پشت کلمات فلسفی و ادبی نشسته و کاری نمی کند

در من فرد رذلی یست که چشم و گوشش را بر همه ی جنایات بسته و سکوت می کند

در من زنیست پرتوان

فریاد شما را می خواهد‌ .

من ایرانم

مرا نجات دهید.

آبان ۱۴۰۱

من یک زنم

زنی از دیار کار و بیکاری

سالها کار کردم

زمانی رخت شستم با دستهایم

قالی شستم با پاهایم

نظافت کردم

آشپز شدم

مدیر شدم

پا بپای معلم

فرزندانم را آموزش دادم

دست هایم پینه نبست

اما روحم پینه بست

کم کم یخ زد و فسرد

کاش یک زن کارگر بودم با دستهای پینه بسته

اما زنی از دیار کار و بیکاری نبودم

سال ها کار اما وابسته

سالها کار بدون بیمه

سال ها کار اما

بیکار

زن خانه دار.