مجید نفیسی: گرگانی و عشق ممنوع در «ویس و رامین»

مجید نفیسی

گرگانی و عشق ممنوع در «ویس و رامین»

منظومه‌ی «ویس و رامین» که در نیمه‌ی اول قرن پنجم هجری توسط فخرالدین اسعد گرگانی در اصفهان نوشته شده از قدیمی‌ترین نمونه‌های ادبیات ممنوع ماست که در آن از عشق میان ویس با برادر شوهرش رامین سخن می‌رود و بهمین دلیل مورد بی‌مهری اهل قلم در گذشته و حال قرار می‌گیرد. نظامی که نیم قرن پس از گرگانی منظومه‌ی خسرو و شیرین خود را تحت تاثیر کتاب گرگانی سروده، چنین از ویس فاصله می‌گیرد :

چو ویس از نیکنامی دور گردید
به زشتی در جهان مشهور گردید

و:

وگر لختی ز تندی رام گردم
چو ویسه در جهان بدنام گردم (از مقدمه‌ی محجوب، ص ۹۵) *

در میان معاصرین نیز شاعر اصفهانی وحید دستگردی از منظومه‌ی «ویس و رامین» چنین یاد می‌کند: «نظامی در نظم خسرو و شیرین و لیلی و مجنون عشق و عفت را به سرحد کمال تعریف و توصیف و ترویج کرده و گویی از نظم کردن فخر گرگانی، ویس و رامین را که در حقیقت افسانه‌ای است زشت و کتابی است دشمن ناموس و خصم تاریخ عظمت اخلاقی ایران بی‌نهایت متاثر شده و خواسته کسر آن بزهکاری و جنایت را با افسانه‌های عشق و عفت و پاکی جبران سازد و عظمت اخلاقی ایران را نگاهبانی کند. الحق ایرانیان هم عقیده‌ی حکیم نظامی را پیروی کرده و افسانه‌ی ویس و رامین را به دور انداخته…» (ایضا ص ۹۶)

گرگانی خود البته داعیه‌ی سرودن اثری ممنوع را ندارد و این عنوانی است که من با توجه به عکس‌العمل اهل قلم بر کار او می‌نهم. او اساسا شاعری‌ست خالی از هر گونه رسالت. نه مانند متقدم خود فردوسی (در شاهنامه) زنده کردن عجم را وظیفه‌ی خود می‌شمارد و نه مانند متأخر خود نظامی (در خسرو و شیرین) ضرورت عشق را مایه‌ی کار خود می‌داند. او این داستان را فقط بدان دلیل از نثر پهلوی به نظم دری بر می‌گرداند که آن را حدیثی زیبا می‌یابد :

مرا یک روز گفت آن قبله‌ی دین
چه گویی در حدیث ویس و رامین
که می‌گویند چیزی سخت نیکوست
درین کشور همه کس داردش دوست
بگفتم کان حدیثی سخت زیباست
ز گرد آورده‌ی شش مرد داناست
ندیدم زان نکوتر داستانی
نماند جز به خرم بوستانی (ایضا ص ۲۰)

طرح داستان از این قرار است: شاه سالخورده‌ای در مرو به نام مؤبد منیکان از بزرگ‌زاده‌ای به نام شهرو تقاضای ازدواج می‌کند، اما زن صاحب شوهر و فرزند است. بالاخره هر دو توافق می‌کنند که اگر شهرو دختر بزاید، مؤبد او را به زنی بگیرد. نام این دختر ویس است که در کودکی همراه با برادر کوچک مؤبد، رامین، به دست دایه‌ای در خوزان پرورده می‌شود و پس از بلوغ به پیشنهاد مادرش به عقد برادرش، ویرو در می‌آید . مؤبد برای تصاحب ویس به مهاباد سرزمین شهرو لشکر می‌کشد و شوهر او، قارن را می‌کشد. ولی از ویرو شکست می‌خورد. پس از مدتی شاه موفق می‌شود که شهرو را به مال بفریبد. مادر درهای دژ را گشوده و ویس و دایه را به مؤبد می‌دهد. در هنگام بازگشت به مرو بادی پرده‌ی عماری ویس را کنار می‌زند و رامین با دیدن چهره‌ی ویس دل‌باخته‌ی او می‌شود. از اینجا تا نزدیک به پایان کتاب صرف بیان ماجراهای عشق پنهان و گاه آشکار ویس با برادر شوهر خود می‌شود. در پایان وقتی که دو برادر برای تسویه حساب نهایی لشکر آراسته‌اند، گرازی به سراپرده‌ی مؤبد حمله می‌کند و او را می‌کشد. سلطنت به رامین می‌رسد و او و ویس هشتاد و سه سال در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند. رامین پس از مرگ دلدارش از سلطنت کناره می‌گیرد و برای سه سال در کنار دخمه گور ویس به ریاضت می‌پردازه و در همان جا می‌میرد .

آنچه بر این سرگذشت برچسب ممنوع می‌زند صحنه‌های بی‌پرده‌ی هم‌آغوشی یا بی‌پروایی زبان آن نیست. از این لحاظ منظومه فخرالدین اسعد گرگانی را مطلقاً نمی‌توان پرنوگرافیک خواند. ریشه‌ی این به اصطلاح بدنامی را باید در خلاف عرف بودن برخی روابط جنسی موجود در داستان شمرد؛ بطور مشخص: رابطه‌ی ویس با ویرو، رامین با دایه و از همه مهم‌تر ویس با رامین.  در زیر به این سه رابطه و همچین رابطه‌ی میان ویس و موبد می‌پردازیم.

ویس و ویرو

محیط داستان پارتی (و شاید ساسانی) است. ظاهرا در دوره‌ای از آن عصر، ازدواج بین برادر و خواهر یا پدر و دختر در میان اشراف، زنای با محارم شمرده نمی‌شده است، همچنانکه انعکاس اساطیری آن را در “شاهنامه” در ازدواج بهمن پسر اسفندیار با دخترش هما می‌بینیم و در منظومه‌ی گرگانی به ازدواج ویس با برادرش ویرو برمی‌خوریم. هنگام طرح موضوع شاعر نه تنها به طعن و لعن شخصیت‌های اثر خود نمی‌پردازد بلکه می‌کوشد تا از زبان شهرو که پیشنهاد دهنده‌ی این وصلت است برای این کار خلاف عرف دلیل آورد :

چو مادر دید ویس دلستان را
به گونه خوار کرده گلستان را
بدو گفت ای همه خوبی و فرهنگ
جهان را از تو پیرایه‌ست و اورنگ
ترا خسرو پدر بانوت مادر
ندانم در خورت شویی به کشور
چو در گیتی ترا همسر ندانم
به ناهمسرت دادن چون توانم
در ایران نیست جفتی با تو همسر
مگر ویرو که هستت خود برادر
تو او را جفت باش و دیده بفروز
وزین پیوند فرخ کن مرا روز
زن ویرو بود شایسته خواهر
عروس من بود بایسته دختر (ص ۳۲)

با وجود این که این دو با یکدیگر ازدواج می‌کنند ولی در شب زفاف چون ویس قاعده است هماغوشی صورت نمی‌گیرد و ویس دوشیزه می‌ماند . اشاره به دوره ماهیانه زن یکی از نمونه‌های کار ممنوع در اثر گرگانی است:

کجا آن شب که ویرو بود داماد
به دامادیش هر کس خرم و شاد
عروسش را پدید آمد یکی حال
کزو داماد را وارونه شد فال
فرود آمد قضای آسمانی
که ایشان را ببست از کامرانی
گشاد آن سیم‌تن را علت از تن
به خون آلوده شد آزاده سوسن
دو هفته ماه یک هفته چنان بود
که گفتی کان یاقوت روان بود
زن مغ چون برین کردار باشد
به صحبت مرد از او بیزار باشد
اگر زن حال از او دارد نهانی
بر او گردد حرام جاودانی (ص ۵۴)

رامین و دایه

هم‌خوابگی رامین با دایه از ازدواج ویس و ویرو غیر مترقبه‌تر است. رامین شیفته‌ی زن برادر خود شده و برای گشایش دل تنگ خود به باغی پناه می‌برد. در آن‌جا دایه را می‌بیند و از او کمک می‌خواهد. ولی از دایه جز سرزنش نمی‌شنود. آنگاه دایه را عاجزانه در آغوش می‌کشد و تماس بدنی کار را به همخوابگی می‌کشاند :

بگفت این و پس او را تنگ در بر
کشید و داد بوسی چند بر سر
وزان پس داد بوسش بر لب و روی
بیامد دیو رفت اندر تن اوی
ز دایه زود کام خویش برداشت
تو گفت تخم مهر اندر دلش کاشت (ص ۹۱)

در توجیه این کار شاعر، از خرافات متداول ضد زن بهره می‌جوید :

چو بر زن کام دل راندی یکی بار
چنان دان کش نهادی بر سر افسار
چو رامین از کنار دایه برخاست
دل دایه به تیمارش بیاراست
دریده شد همانگه پرده‌ی شرم
شد آن گفتار سردش در زمان گرم (ایضا)

کام‌جویی تنها دلیل عشق جنسی است و چون مرد از این زاویه به زنان نزدیک می شود، همه‌ی زنان در نظر او یکسان می‌رسند:

بدو گفت ای فریبنده سخنگوی
ببردی از همه کس در سخن گوی
دلت از هر کسی جویای کام است
ترا هر زن که بینی ویس نام است
مرا تو دوست بودی ای دل‌افروز
ولیکن دوست‌تر گشتم از امروز (ایضا)

گسسته شد میان ما بهانه
که شد تیر هوا سوی نشانه
از این پس هر چه تو خواهی بفرمای
که از فرمانت بیرون ناورم پای (ایضا)

دایه تقریباً همه کاره است. او ویس و رامین را هر دو خود بزرگ می‌کند و تا پایان داستان نقش دایگی را از دست نمی‌دهد. در اثرجادوی دایه است که میان مؤبد و ویس جدایی دایم می‌افتد، و با تردستی هموست که ویس به معاشقه با رامین تن در می‌دهد. در این‌جا می‌توان با استفاده از نظریات فروید دایه را نماینده‌ی مادر شمرد و همخوابگی او و رامین را به حساب عقده‌ی ادیپ گذاشت یا اینکه آن را انعکاس ساده روابط درون خانه‌های اربابی شمرد. ولی نتیجه در هر صورت یکسان است: رامین برای این که بتواند به عشقی پخته برسد باید از دوره‌ی عشق‌های نابالغ بگذرد. همین امر در مورد ویس نیز صادق است.

ویرو می‌تواند نماینده‌ی پدر ویس شمرده شود و عشق ویس به او چون عقده الکترا به حساب آید. اما عشق‌های کود‌کانه تنها مانع راه نیست.

ویس و مؤبد

ویس برای پخته شدن در عشق نه تنها باید از عشق‌های نابالغ بگذرد بلکه مجبور است در برابر ازدواج اجباری نیز بایستد. عقد این وصلت حتی قبل از اینکه نطفه‌ی او بسته شود بین مؤبد شاه و مادرش برقرار گردیده و تمایل او مطلقاً نادیده گرفته شده است. شاه ویس را کلیددار خزائن خود می‌کند ولی با وجود این مهر پیرمرد هرگز در دل
دختر نمی‌گیرد. ویس یک جا احساسات خود را چنین بیان می‌سازد:

مرا شاه جهان سالار و شوی است
ولیکن بدسگال و کینه‌جوی است
اگر شوی‌ست بس نادلپذیر است
کجا بدرای و بدکردار و پیر است (ص ۱۲۶)

مؤبد مردی سست اراده و شاید هم به تعبیری آسان‌گیر است و با وجود این که از ماجرای عشق رامین و ویس باخبر می‌شود ولی از حد تبعید کردن و تازیانه زدن ویس (در ماجرای دژ اشکفت دیوان) یا خنجر نهادن بر گلوی برادر (پس از سرود گوسان) فراتر نمی‌رود ولی عشق او در دل ویس نمی‌گیرد زیرا پایه‌ی آن بر اجبار و مقتضیات سیاسی قرار دارد.

ویس و رامین

با وجود این که عشق رامین به ویس با یک نگاه ناگهانی (پرده عماری) شعله‌ور می‌شود، ولی زمینه‌ی آن در معاشرت‌های قبلی آن دو ریخته شده است، هنگامی که هر دو در خوزان نزد دایه به سر می‌برند. شاعر البته از این زمینه‌ی قبلی در کار خود استفاده نمی‌کند و فقط به اشاره از آن می‌گذرد، ولی به اعتقاد من برای درک عشق ویس و رامین، تامل بر آنمهم است. دو عاشق قبل از این که درگیر روابط عاشقانه شوند با یکدیگر معاشرت دارند و از حالات هم باخبر هستند. تازه پس از آغاز جرقه‌ی عشق، ویس و رامین باید از موانع بسیار بگذرند تا بتوانند عاقبت به عشق ممنوع خود مشروعیت دهند.

رامین مردی است عاشق‌پیشه و طنبورزن و سازنده‌ی چنگی بنام رامتین. او با وجود این که بارها به برادر قول می‌دهد که دیگر گرد همسر او نگردد ولی نمی‌تواند در برابر تمایل آتشین خود تاب آورد و حاضر است از سخت‌ترین راه‌ها بگذرد و از بلندترین دژها فراز آید تا به دلداده‌ی خود برسد. ویس و رامین حتی یکبار تصمیم به جدایی می‌گیرند و رامین به گوراب می‌رود و با زنی به نام گل ازدواج می‌کند ولی تجربه‌ی این پیوند نیز به او می‌آموزد که دلدار واقعی او کیست.

ویس ابتدا در برابر اصرار دایه مقاومت می‌کند و نمی‌خواهد پا را از دایره‌ی به اصطلاح عفاف بیرون بگذارد ولی هنگامی که دلباخته‌ی رامین می‌شود عشق خود را آشکارا اعلام می‌کند و از خشم مؤبد نمی‌ترسد:

مر او را گفت شاها مرو آباد
اگر نیک است ور بد مر تو را باد
من اینجا دل نهادستم به ناکام
که هستم گوروار افتاده در دام
اگر دیدار رامین را نبودی
تو نام ویس از آن کیهان شنودی
چو بینم روی رامین گاه و بیگاه
مرا چه مرو باشد جای و چه ماه
گلستانم بود بی او بیابان
بیابانم بود با او گلستان
مرا گر دل نه با او آرمیدی
تو تا اکنون مرا زنده ندیدی
ترا از بهر رامین می‌پرستم
که دل در مهر آن بی‌مهر بستم
منم چون باغبان اندر پی گل
پرستم خار گل را بر پی گل
شهنشه چون شنید از ویس پاسخ
پدید آمدش رنگ خشم بر رخ (ص ۱۲۹)

و در جای دیگر:

مر او را گفت شاها کامکارا
چه ترسانی به پادافراه ما را
کنون خواهی بکش خواهی برانم
وگر خواهی برآور دیدگانم
وگر خواهی ببندم جاودان دار
وگر خواهی برهنه کن به بازار
که رامینم گزین دو جهان است
تنم را جان و جانم را روان است
چراغ چشم و آرام دلم اوست
خداوندست و یار و دلبر و دوست
چه باشد گر به مهرش جان سپارم
که من خود جان برای مهر دارم (ص ۱۳۲)

در بیشتر موارد وقتی که ماجراهای عشقی آنان آشکار می‌شود این رامین است که از صحنه می‌گریزد و ویس را در برابر خشم مؤبد تنها می‌گذارد. با این وجود ویس به عشق ممنوع خود ادامه می‌دهد. او در ده نامه‌ای که پس از ازدواج رامین با گل برای دلدار خود می‌فرستد (و چند نامه‌ی اول آن از قسمت‌های درخشان کار فخرالدین اسعد گرگانی است)، چنین به ابراز عشق می‌نشیند:

اگر چرخ فلک باشد حریرم
ستاره سر به سر باشد دبیرم
هوا باشد دوات و شب سیاهی
حروف نامه برگ و ریگ و ماهی
نویسند این دبیران تا به محشر
امید و آرزوی من به دلبر
به جان من که ننویسند نیمی
مرا در هجر ننمایند بیمی (ص ۲۶۳)

هنگامی که رامین بالاخره از گوراب به نزد ویس باز می‌گردد دلدار، او را نمی‌پذیرد و چنین دل‌سوخته با اسب او، رخش به گلایه می‌نشیند:

دگر ره گفت با رخش ره انجام
نهی رخشا همی بر چشم من گام
مرا هستی چو فرزند دل‌افروز
به تو نپسندم این سختی این روز
چرا همراه بد جستی و بدخواه
تو نشنیدی که همراه هست و پس راه
اگر با تو نه این همراه بودی
ترا بر چشم من بر راه بودی
کنون بر باد شد اومید و رنجت
نه بارت هست نی ماده سپنجت
برو بار و سپنج از دیگران خواه
دل گم‌گشته را از دلبران خواه (ص ۳۱۷، چاپ بانک ملی)*

عشق درباری

عشق رامین و ویس تا حدی به عشق درباری Courtly love شباهت داردکه در ادبیات دوره‌ی قرون وسطی در اروپا رواج داشت. در آن عشق معمولاً شوالیه‌ای آشکارا به همسر ولی‌نعمت خود ابراز عشق می‌کند و در وصف او شعر می‌گوید و در زیر پنجره‌ی اتاق او ساز می‌زند. کلیسا عشق درباری را مذموم می‌دانست ولی با این وجود مقبولیتی عام داشت.*

برخی از گویندگان اروپایی (به خصوص دانته در کمدی الهی) کوشیدند تا میان مذهبِ عشق درباری و عشق مادر مقدس کلیسا وحدتی به وجود آورند. منظومه‌ی ویس و رامین یکی از جلوه‌های همین عشق ممنوع است که بعدها در آثار شعرای عرفان پیشه‌ی ایرانی مانند عطار و مولوی (و تا حدی حافظ) با مفاهیم روحانی و رموز عرفانی در هم آمیخته شده است.

کار فخرالدین اسعد  گرگانی در منظومه‌ی ویس و رامین دارای کاستی‌های بسیار است و به خصوص از لحاظ زبان شعر و فن داستان‌پردازی قابل مقایسه با کار نظامی در خسرو و شیرین نیست. با این وجود آنچه این کتاب را نمونه می‌کند، بی‌پروایی شاعر در بیان عشق ممنوع است که هنوز هم پس از هزار سال از درون حصارهای عرف و شرع، ما را به خود می‌خواند*.

اکتبر ۱۹۹۱

* فصل ششم الحاقی به کتاب «در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگ‌پرستی و مردسالاری در ایران»، نشر باران، سوئد، ۱۳۷۰مقدمه کتاب — فصل اول — فصل دوم – فصل سوم – فصل چهارم – فصل پنجم
* به نقل از: ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی به اهتمام محمد جعفر محجوب، ۱۳۳۷.

* به نقل از: ویس و رامین چاپخانه‌ی بانک ملی، ۱۳۵۵.

* رجوع کنید به:

The Allegory of love (study in medieval tradition) by C.S. Lewix, Oxford University Press.

* این مقاله نخستین بار در گاهنامه‌ی «بررسی کتاب»، سال دوم، شماره هشت، زمستان ۱۹۹۱-۱۹۹۲ در لس‌آنجلس به چاپ رسیده است.