علیرضا آبیز ساعتِ سعد

علیرضا آبیز

 

ساعتِ سعد

ای پسرِ پدرت، ای شاعرِ سرگردان

بدان و آگاه باش که قمر در عقرب است و ساعتِ زُحَل است و نحسِ اکبر است

پس لب فروبند و دیده فروبند و دل فروبند

تا خورشید چون تشت خونینی  از چاهِ مغرب برآید

قویی سپید از جانب شمال به هوا پرد

و مردمان چون برگ پاییزی بر زمین افتند

 

بهرام را ببین که پیچ و تاب می‌خورد و هردم سرخ‌تر می‌شود

و به یاد آر که دوزخ در این ساعت آفریده شد

و بشارت یافته‌ایم که طوفان فراخواهد رسید

و جنگ و خرابی‌ها که مقرر شده  خواهد آورد[۱]

 

پس ای پسرِ پدرت ای شاعرِ تبعیدی

بگو که جامه‌ی نو ندوزند

و خانه و سرای نروبند

و به کس دل نبندند

که جهان چون گوی گردانی از منجنیق رها شده‌است

و ما از کناره‌های زمین آویخته ایم

 

در ایستگاه تاتنهام کورت رود

مرد ژنده پوش بر کلیدهای پیانو می‌کوبد

 

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره

[۱] کتاب دانیال، ۹:۲۶