دو شعر از عسگر آهنین
دو شعر از عسگر آهنین
چتری به دست گیر
لبخند هایت را
در کدام گورستان
به خاک سپرده ای
که هیچ سنگ قبری
یادآور آنان نیست؟
آواز هایت را
در کدام مرثیه خوانی
سیه پوش کرده ای
که هیچ یک از آنها
در قالب چکامه ی شادی نمی گنجد؟
آن ذهن روشن ات را
کدام معبد ظلمت
در سایه فرو برده است
که آفتاب را
در آن آینه راهی نیست؟
از ابرهای تیره ایمان
غیر از دروغ نمی بارد
چتری به دست گیر
وقتی، که به ناچار
گذارت به شهرهای مقدس می افتد
۲
زادروز
مردی
کنار پنجره
مکثی کرد:
-امروز آسمان چه دلگرفته و سنگین است!
مشتی کتاب کهنه
در گوشه و کنار اتاقی
از خاک خوردگی گله دارند
با حلقه های دود، گلی
روشنای حافظه اش را
از دست می دهد
مردی که روی دایره می چرخد
دنبال یک سرود گمشده، انگار
در کوچه باغ های مه زده از یاد رفته است
امروز، زادروز گمشده مردیست
که در کشاکش دستان و عقربه ها
اعصاب و ثانیه هایش
فرسوده می شوند
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۴