چند شعر از افشین بابازاده
چند شعر از افشین بابازاده
نقشه جهان
امروز صبح نقشه جهان را نگاه می کردم
دستانم را بروی دو قطب آن نهادم
و حصار مرزها را آنگونه در هم ریختم
که موانع دوست داشتن را زیر پا گذاشتم
اقیانوس را با صورتم لمس کردم
و – تنها برای تو –
آرامش و خروشم را در قطره ای بر اقیانوس ریختم.
امروز صبح دستانم را بروی دو قطب گذاشتم
نیمی از من سردو نیمی دیگر استوایی بود
و برای لحظه ای – مست و هوشیار –
بروی مرزها و ملتها ، عشقها و دوستان ،
آسیا و افریقا بخواب رفتم.
به فهرست شهرها و پایتخت ها نگاه کردم
و – بدون اینکه تمام واقعیت را بخواهم –
درتک تک سلولها را گشودم
و همه عاطفه های زندانی را
آزاد کردم.
امروز صبح -از گوشه دو قطب –
سرما و مرزهای جهان را تا کردم
و میان یادداشتهای گمشده گذاشتم
این ابجو
این ابجو را می نوشم
با بطرى پر از حرف
که می خواهد لب باز کند
وقتی دندانش را با در بازکن مى کشى
گویى نفس می کشد و دهانى کف می کند
دندان من را هم سالهاست با دربازکن سکوت کشیده اند
صداى من را در تمام شعرها خوانده اند
چون آدم معمولى از نقشه مشخصى
از آنجایى که فریاد زدم
نامش نه خاور میانه است
نامش نه آسیاست
نامش نه جهان سوم است
یک نام بیشتر ندارد
بطرى ابجوى بی دندان
در گلوى من فریاد مى زند
سرزنشش نکنید
مست نیست
مست نمی شود
فقط نفس می کشد
تا بگوید از کجا آمده بود
تازه های کهنه
همین خبرهای تازه
همین
آی سر نوشته های روزانه
روی روزنامههای مچاله
چه می کنید
تنها پیام شما
همیشه بزرگ
دلخراش
از لای بیشه های واژه ها
سر می کشد
ای پیام های تازه نفس
بوی چشمه ها می دهید
کدام تن
کدام زخم
را
می شویید
آه
گرفتم
پیامتان را دوباره از همان
مرگ های همیشگی
نه گرسنگی
نه بیکاری
نه مرگی خودخواسته
این ها کهنه شده اند
با دوچشمانم
می خوانمتان
سر نوشته ای نخواستنی
گرسنگی اجباری
مهاجرتی به بار نهاده ..
چه پیغام جالبی
در کدام صفحه گذاشته ای
گوشه کدام ستون پرتابش
می کنی
شاید در گنجه نفرت
امن ترین جاست
شاید در پرده
انتقام بهترین
و آرام ترین جاست
هی
همین سگ
وزن و قافیه را
پارس می کند
این واژه ها سوسک بی آزار را
له می کنند
به جایی نمی رسی
نفس
نفس
خودت را برسان
به نیمای خودمان
با کمانچه ای
که به ته ته ته
تارها کشیده می شود
همین خبرهای تازه
همین
کمانچه های
سوزناک
همین
شگفتی های
پیش و پا افتاده ای
که به آنها خو گرفته ام
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۴