هژیر میرتیموری شرحی بر «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم»
هژیر میرتیموری
شرحی بر «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم»
بیش ازدودهه است که هرکجا نامی از رضا براهنی می شنوم یا مطلبی درخصوص او می خوانم، با این سخنان مواجه می شوم که براهنی می خواهد شعر را از معنی بطور کلی تهی کند و شعر را بی معنی می خواهد و از طرف دیگر، حتا بخشی از پیروان و شاگردانش نیز هنوز پیام و نظرات او را بدرستی در نیافته اند و از سخنان او در کتاب «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» به خلق آثاری خلاف هر آنچه او گفته است اقدام می کنند.
براهنی در کتاب «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» ضمن تحسین نیما بخاطر رهایی نسبی ِ زبان و بخصوص شعر ِ فارسی از قیود بسته و قطعی و استیدادی عروض و شاملو بخاطر گشودن ره تازه در این مسیر(شعرفارسی) هر دو آنان را مورد نقد و بررسی قرار میدهد و می گوید هر دو زبان را وسیله و ابزار بیان و موضوع (معنی) قرارداده اند. نیما زبان را قربانی و ابزار بیان و وصف زیبایی های طبیعت بیرونی و شاملو زبان را ابزار و سیله بیان فراروایتی که به آن اعتقاد داشت قرار داده است. آنان هر دو توصیف جدیدی از روایت رمانتیسم و روایت مدرنیسم را می دادند.
او ضمن نقد فنی نظریات آنان به تناقضات تئوریک شان اشاره می کند و این تضاد را در تئوی با اجرایشان به روشنی آشکار می کند. سپس با یادآوری گفته ی نیما که گفته است:«اصل معنی است و به انتظام طبیعی و دکلاماسیون طبیعی کلمات و اینکه شعر امروز باید وصفی باشد، نیما، نشان میدهد که چطور او به غلط معنی را از فرم جدا می کند. او با اشاره به الیوت که با تاسی از مالارمه موضوع را در شعرش غایب می کند خاطر نشان می شود که «موضوع » در شعر یک امر فرعی است و فرعیت دارد و با آوردن گفته دریدا که:« نه همه ژانرهای ادبی قصه هستند، ولی در هر نوع ادبیات قصویت هست» و تاکید می کند که شعر موقعی عالی است که در آن قصویت(روایت) به حداقل برسد، اما نه اینکه زبان، قربانی روایت بشود. او معتقد است که این انتقال معنا و قصویت در شعر فارسی یک نوع اتوماسیون و امر عادت گونه ایست که بر شعر فارسی مسلط گشته است و با نقد شعر چخ امروز، کاش از مادر نزاده بودم شاملو یادآور می شود که این شعر روایی، نشات گرفته از همان کلان روایتی است که تاریخ مارا از دیدگاه شاملو بیان می کند و معتقد است که شاملو بیان آن کلان روایت بسیار مهمرتر از خاستگاه شعر است و برای شاملو و صدها آدم شبیه او سهل شمردن فرم و ساختار به سود معنی مهمتر است.
او می گوید اگرچه شاملو برغم مخالفت شدیدش با روایت، شعرخودش را، به علت اعتقادش به استبداد فراروایتی بالاتر از خود شعر، اعتقادش به ارائه حتمی اجتماع و تاریخ و زیبایی و وجدان وعشق و دیگر چیزها، دراختیار چیزی غیر از شعر قرارداد و شعرش تنها تبدیل به نوعی فریاد اجتماعی می کرد و بدین ترتیب در بسیاری از شعرهایش مضمون را می ساخت و یا آن را بوسیله شعر منتقل می کرد. در بسیاری از شعرها، روایت هم با ناب مساوی شناحته می شد. مسئله این است که چون در روایت، مضمون وجود داشت و این مضون در طول زمان حرکت می کرد و ممکن بود به موتیف تبدیل شود ویا به آن تبدیل نشود، حتا اگر در پاره ای از بخشهای شعر، حالت شعری زبان غالب می شد، یا هم زبان انتقال معنی که خاستگاه مضمون بود، اجازه نمیداد که شعر از خارج از شعر مستقل شود. تنها استقلال یک اثر ازخارج از آن اثر است که آن را به صورت ناب در میاورد و یا آنرا از ناب بودن دور می کند و برای این کار ما باید هدف شعر را تعیین کنیم. اگر هدف شعر تغییر اجتماع توسط ردیف کردن قریب به هزار فعلاتن با حدود دویست و پنجاه پایان بندی در آخر هر سطر، مثلن از نوع شعر«پیغام» باشد، ما نه به تغییر اجتماع دست خواهیم یافت و نه به شعر. هدف شعر ایجاد تاثیر زیبای شناختی است. می گوید شاملو در جایی موفق به تاثیر زیباشناختی می شود که از انتقال معنی ومضمون وپیام و غیره دورمی شود و برخلاف تئوری های خودش، به زبان به عنوان موضوع شعرنگاه می کند.
براهنی در ادامه می گوید:« انتقال معنی را متعلق به نثرمی دانیم و به همین دلیل «آی آدمها» ی نیما و« پیغام» شاملو را نثر می دانیم… زبان شعر ارجاع به خود شعر می طلبد، و وقتی که گرفتاری انتقال معانی پیدا کنیم، خود به خود آن حس ارجاع به خود شعر را از آن گرفته ایم.
او با تاسی از نظریات فلاسفه پست مدرن مانند دریدا، لیوتار، پل ریکور، بارت، گادامر و غیره نه وجود معنا درشعر(نوشتار) را نفی و رد، بلکه با وجود معنای نهایی و از قبل تعیین شده در نوشتار(شعر) مخالف است و وجود تکمیل شده ی آنرا را در شعر رد می کند. او براساس نظریات پست مدرنیستی معتقد است که هیچ نوشته ای بدون معنا نیست، اما این معنا را نه آفریننده ی اثر تعیین می کند و نه بهمراه نوشتار بطور شسته رفته و از قبل تعیین شده برای انتقال به مخاطب وجود دارد، بلکه درامرخوانش است که هرمخاطب براساس دانش، تجربه، جنسیت، سن، زمان و مکان خاص خودش آنرا بازیافت می کند که این تولید معنا به تعداد هرمخاطب نیز متفاوت و متکثر است.
او با اشاره ی سربسته به «بارت»خاطرنشان می کند که مخاطب وخواننده جرئی از متن و تکمیل کننده آنست و به قول «دریدا» معنی در نزد مخاطب شکل می گیرد و نوشتار چونان نوزادیست که از زهدان مادر رها می شود ومؤلف دیگر کنترلی برآن ندارد و بقول «بارت» خود مؤلف نیز درمتن یک مهمان است وحتا اگر هربارکه او بسراغ آن متن برود، با هرخوانش برداشت تازه و معنای یا معناهای تازه تر و متفاوت تری را بازیافت خواهد کرد. پس هیچ نوشتاری بدون معنا نیست. حتا اگر فقط یک جمله بنویسیم بدون شک در نزد مخاطب آن تولید معنایی خاص خواهد کرد.
پس براهنی وجه معنایی شعر را نفی نمی کند، بلکه با توضیحاتش این نکته را یادآور می شود که باید معنا را تا حد ممکن که می توان به عقب انداخت وهرجا که زبان بسوی معنا دهی میرود آنرا قطع کرد و از معنادهی طفره رفت می گوید«بطور کل معنا در شعر فرعیت دارد. به دلیل اینکه انتخاب مترادف برای بیان بهتر معنا نیست. بلکه گاهی دورترین مترادف را انتخاب می کنیم تا درک معنای مورد نظر راعقب انداخته باشیم و در عین حال ممکن است ازطریق آن، قدرت آوایی شعر را تقویت بیشتری کرده باشیم. به جای آنکه کلمه را درخدمت القای مفهوم بکارگرفته باشیم.
او معنا دهی و ارجحیت مضمونی بر شعر ایران را نوعی اتوماسیون میداند که از گذشته تا کنون برشعر فارسی مسلط بود است و راه رهایی از این اتوماسیون را فاصله گرفتن از آن میداند و می گوید اگر ارجاع پذیری شعر به بیرون قطع شود، شما از زمان روایت دور شده اید. می گوید:« وقتی رشد معنی شناختی وحرکت معنی شناختی را قطع می کنیم، زبان معنای زبان بودن خودرا در برابر ما می گذارد. اگر این سطر لذتی داشته باشد، لذتی ناشی از رفتاری است که با زبان است.
درجای دیگرمی گوید:« زبان شعر هرگز به دنبال آفریدن معنی نیست، توهمات معنی شناختی، در ذات شعر است، ولی ذات شعر در ترکیب مکانیسم های بیان از طریق شکستن مکانیسم های اعتیادی آن است.
در مورد فروغ هم می گوید: «گرچه فروغ بصورت جدولی، زبان را کالای معنی نمی کند و گرچه زبانش زیباتر است و وزن هایش کشیدگی و رعنایی خاصی دارند، ولی سراسر شعرش درخدمت معنی است.
او با بیان غیرمستیم این نکته که برای انتقال معنی و پیام، آفریننده ناگزیر می بایست از قواعد منطقی و دستوری زبان پیروی کند تا پیامش به مخاطب برسد و درحالیکه شعر با سرپیچی از قواعد استبدادی زبان است که بوجود می آید. معتقد است که و برای گریز از معنا دهی می بایست قوانین زبان را بهم ریخت و برخلاف نیما علیه انتظام طبیعی کلمات قیام کرد و به بازی یا بازهای از قبل ساخته شده و قواعد از قبل تعیین شده دستوری تن نداد و بازیگر بازی و بازیهای دیگران نشد، بلکه خود آفریننده بازی و بازها شد و قواعد بازی خویش را خود باید ساخت و واژگان را به نقش آفرینی در بازی تازه وا داشت و به آنها نقشهای تازه محول نمود.
براهنی تسلط دیدگاه هرمنوتیک سنتی از طرفی و از طرف دیگر آرمانگرایی مدرنیسم مسلط بر ادبیات و بخصوص شعر فارسی (مؤلف و مخاطب) را اسف بار می داند و فاصله گرفتن از آن راه رهایی و رشد و شکوفایی و حرکت در زبان و شعر میداند.
عقاید براهنی در این کتاب، اگرچه تازگی ندارد و قطره ایست از اقیانوس نظریات ادبی فلاسفه پست مدرن، اما چنان قطره ای موجزه گر است برادبیات ما بخصوص شعر فارسی قطعن موثر و کارساز است.
هژبر/٢۰۱٢ /لاهه
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۴