معصومه حسینزاده: نگاهی بر عزاداران بیل
معصومه حسینزاده
نگاهی بر عزاداران بیل
برای تحلیل جامع و کامل یک اثر، باید شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن جامعه را شناخت؛ چراکه نویسندگان فرزندان زمان و مکان خویشند و نویسنده ی بزرگ و نابغه همانگونه که شرایط پیرامون خود را بازگو میکند فراتر از زمان و مکان خود می اندیشد. کتا ِب عزاداران بیل در سال ۱۳۴۳به چاپ رسید و شامل هشت قصه می باشد که مانند پلکانی قدم به قدم ما را به نهایت قعرِ چاهی فرومیبرد. شروع قصه بامرگ و میر و نبو ِد حداقل امکانات بهداشتی و فرهنگی شروع می شود.
در پله های اول و دوم با شناساندن شخصیت های اصلی داستان (مش اسلام ،کدخدا، پسر مش صفر،عباس، مش حسن) در حوادثی چون مرگ و میر، بیماری و سرگردانی با مضمون داستان آشنا می شویم. در پله ی سوم می بینیم که مردم از آمد ِن “گردبادی سیاه بهمراه چیزی سفید که به ده نزدیک و نزدیک تر می شود” خبر می دهند. در این پله با هجوم مردم به سوی دزدی، و اوج سوگواری و خالی شدن ده روبرو میشویم ساعدی با بیان “بادی سیاه به همراه چیزی سفید” از زبان ننه فاطمه ،ظاهرا به یک رویداد تاریخی که در آن سال ها مطرح بود، اشاره دارد. (طرح اصلاحات ارضی انقلاب سفید شاه). “در باغ اربابی کسی گریه می کرد” یا ننه فاطمه گفت :”فاتحه ی همه چیز خوانده شد؛ اول قحطی و بعدشم این.” پله ی چهارم کشته شدن مرموزانه ی گاو مش حسن و دیوانه شدن و به شکل گاو در آمدنش. پله ی پنجم، آمدن سگ خاتون آبادی بهمراه عباس و کشته شدن سگ بدست پسرمش صفر. پله ششم پیداکردن صندو ِق عجیب و مهر تقدس به آن زدن و برای درمان بیماران از آن شفاعت خواستن. پله ی هفتم، بیماری پرخوری موسرخه و تبدیلش به موجودی عجیب که نه حیوان است نه انسان. و در آخر پله ی هشتم دسیسهچینی و شایعهپراکنی علیه مش اسلام و ترک کردن روستا و آوارگی اش در شهر و بیماری اسبان. ساعدی قدم بقدم با طرح جهل و نادانی مردم روستا و اسارتشان در خرافات ،صدمات ناشی از آن را اول در مرگ و میر جسمی افراد نشان می دهد وکم کم دایره ی این صدمات وسیع و وسیع تر شده و روح و روان انسان را هدف می گیرد و انسان را به موجودی مسخ شده و گمگشته در ابتداییترین نیازهایش بدل می کند. و سرانجام به جامعه ای می رسیم که افراد نادان و شرور و قسیالقلب (پسر مش صفر) بر آن فرمان می رانند. و آوارگی و تر ِک وطِن انسانهای باوجدان جامعه.
طرح کلی و چهارچوبی که نویسنده قصد داشته نشان دهد کاملا روشن است. چه مکانی بهتر از انتخاب یک روستا با ابتدای ترین شخصیت های انسانی می تواند بازگوکننده ی یک جامعه ی بسته و غیرمتمدن باشد؟ اگر بخواهیم بر اساس نظریه ویل دورانت، روستای بیل و افرادش را مورد توجه قرار دهیم ، هیچ اثری از تمدن را در آن نمی یابیم. بر اساس این نظریه، در تمدن چهار رکن و عنصر اساسی را می توان تشخیص داد که عبارتند از: پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی، سازمان سیاسی، سنن اخلاقی، کوشش در راه معرفت و هنر. ما، در بیل هیچگونه فعالیت اقتصادی، سیاسی، هنری و خلاقانه نمی بینیم . حتی داناترین فرد روستا که مش اسلام هست، برای رفع آلام و درد و رنج پسربچه ای دوازده ساله می گوید برایش زن بگیر . روستایی را می بینیم که با جهل و نادانی افرادش به خود رها شده و هیچ سیستم بهداشتی، فرهنگی و افتصادی که به روستاییان آموزش دهد وجود ندارد. دانای روستا خود نیز از دریچه ای کوچک به حوادث نگاه می کند و خود نیز اسیر افکاری پوسیده و کهن می باشد. مردمی که برای هر مشکلی دست بگریبان ضریح و امامزاده و زاری و عزاداری هستند.
سبک داستان رئالیسم است که دربخش هایی با نگرش انتزاعی ساعدی تبدیل به رئالیسم جادویی می شود .در قصه هفتم تبدیل موسرخه به حیوانی عجیب – که بر اثر پرخوری به این روز می افتد- تلفیق واقعیت با خیال می باشد. که این تلفیق رابطه ای منطقی را داراست. کشمکش ها فقط برای بر طرف کردن ابتدایی ترین نیاز یعنی سیر کردن شکم و برپا کردن مراسم عزاداری و دخیل بستن و دعا کردن می باشد و هیچگونه تغییر و دگرگونی مثبتی صورت نمیگیرد..هیچگونه تفکر خلاقانه و فعالیت ثمرساز را در بیل نمی بینیم .کدخدای ده همیشه خالی از هر فکر و اندیشهای برای رفع مشکلات مدام به مش اسلام متوسل می شود. هیج تصویر ذهنی از قبل تعیین شده برای انجام امور ندارند. مثلا در قصه ی دوم برای بردن تابوت به حیاط ،آزمون وخطا می کنند.
ابتدایی ترین رفتار را می توان در قصه ی ششم دید، زمانی که با جعبه ی مرموز روبرو می شوند .مش اسلام، دانای ده، صدای گریه و زاری را در آن می شنود و بعد به مردم می گوید امامزاده هست. ساعدی با نشانه ها، وقوع حادثه را به خواننده اش می نمایاند: “صدای زنگوله ها دور ونزدیک می شدند و مدام دور بیل می چرخیدند.” که خبر از مرگ ومیر میدهد. یا در جایی دیگر:”یه دونه شمع می برند وعوضش دو خروار گندم می خورن” آمدن قحطی را نشان می دهد. از دنیای متمدن فقط ژنراتور را می بینم که آن هم متعلق به امریکایی هاست. ساعدی با توصیف های زبیا به اشیا جان میبخشد و بین حیوان و شخصیت انسانی داستانش هماهنگی ایجاد می کند حتی در بعضی از جاها حیوان خصلت انسانی تری از انسان قصه اش می گیرد. ” خاتون آبادی ایستاده بود وسگ های بیل را نگاه می کرد که با مهربانی به او نگاه می کردند” آن شب دستهای بیل رو به آسمان دعا می خواند” ” در کل تمام حوادث هشت قصه کتاب با روابط منطقی علت و معلولی با طرح کلی (پیرنگ) داستان هماهنگ می باشند . روانکاوی شخصیت ها یکی از جنبه های بارز داستان های ساعدی و آشنایی با شخصیتها از طریق گفتگوی بین آنها صورت می گیرد نه از طریق بیان حالاتشان. داستان از دید دانای کل بیان می شود. شخصیت های داستان افرادی ایستا و بی سواد و نادانی هستند که بر اساس خرافات رفتار می کنند. پایان قصه ها بامرگ یا گمگشتگی شخصیت هایی می انجامد که کمی با افراد روستا فرق دارند و در چارچوب تنگ عادات وسنن عقب مانده ی روستا قرار نمی گیرند. ساعدی با طرح هشت قصه در یک مجموعه با شرح حوادث گوناگون اما با درونمایه مشترک نشان می دهد که از نویسندگان خلاق و بزرگ معاصر کشورمان می باشد. تعلیق در پایان هرقصه اتفاق میافتد که نویسنده با زیرکی انگار قصه را نیمه تمام گذاشته و سراغ قصه ی بعدی می رود و خواننده به امید اینکه به سوالاتش در داستانهای بعدی برسد داستان را ادامه می دهد. سرانجام قصه هشتم با طرد شدن و رفتن شخصیت دانای روستا از بیل و بیماری اسبان که سمبل نجابت هستند، پایان می یابد، پایانی که نتیجه ی طبیعی رفتارهای سالوسانه و ریاکاری و دروغ وخشونت در جوامع عقب مانده است.
حسین زاده ۹۸/۵/۲۱
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۴