ا. مازیار ظفری:   فریدریش نیچه و شعر «به سوی دریاهای نو»

ا. مازیار ظفری

 

فریدریش نیچه و شعر «به سوی دریاهای نو»*

 

به سوی دریاهای نو

 

بدانجا – خواهم رفت، و دارم

ایمان به خویشتن و پنجه‌ام.

گُشاده آرمیده دریا، در بی‌کرانه‌ی نیلی

شناور اَست کشتی جِنُوایی‌ام.

 

همه چیز نو‌ و نوتر می‌درخشد،

نیمروزان خفته است بر زَمین و زَمان -:

و تنها چشم تو – مهیب

مرا می‌نگرد، بی‌کران!

 

اندیشه‌ی او درگیر قطعیت‌ها نبود. در شعرِ «به سوی دریاهای نو»، فریدریش نیچه با واژگانش آهنگِ سفری به بی‌کران را می‌سُرود. نیچه می‌خواست تمام پُل‌های سرزمین اصلی را بسوزاند. او با سردردهای همیشگی‌اش، شهرهای ساحلی ایتالیا را به جاهای دیگر ترجیح می‌داد تا بتواند به سرزمین هموار روشنفکری اروپا – آلمان – پوزخند بزند و «دانش‌های شاد» خود را به عنوان گُسَستی از همه پیوندهای ثابت و همچنین «اخلاق» سُنَتی، به عنوان “حقیقت” معرفی کند. او به همان اندازه مست و خطرآفرین، ارزیابی مجددش از همه ارزش‌ها را به عنوان یک سفر هوانوردیِ جان که از همه‌ی مرزها فراتر می‌رود و به دریای آزادِ اندیشه می‌رسد، درمی‌یافت.

 

هنگامی که نیچه در سال ۱۸۸۷ کتابش “دانش‌های شاد”  را در چاپ دوم منتشر کرد، با افزودن پیش‌گفتار و بخش پنجمی به نام “ما بی‌باکان” آن  را گسترش داد، از جمله با مجموعه‌ای از شعرهایش به نام “ترانه‌های شاهزاده‌ی یاغی” که شعر «به سوی دریاهای نو» یکی از این شعرهاست. در ابتدا به نظر نمی‌رسید که نیچه دیدگاه کریستُف کُلُمب، دریانوردی از جِنُوای ایتالیا را بپذیرد که چند سده‌ی پیش از او در خدمت اسپانیا به سمتِ قاره‌ای غنی از غنایم سفر کرده بود. به نظر می‌رسید که سفر کریستف کُلُمب بر این فرض ساده‌لوحانه که زمین برای مردمان ساخته شده است و اگر سرزمین‌هایی وجود دارند، باید در آن‌‌ جاها ساکن شوند، انجام شده باشد. نزدیکی نیچه به دریا در جِنُوا، هویتی قوی با شهروند نامدار جِنُوایی، کریستُف کلمب، برانگیخت، شخصیتی که نیچه قبلاً در سن ۱۳ سالگی در سال ۱۸۵۸ با سرودن شعر «کلمبو» او را تحسین کرده بود. او با بازیافتن سلامتی‌اش و روحیه‌‌ای پرتوان در دوران نقاهتش در جِنُوا به سال ۱۸۸۲ به جنوب اروپا و ایتالیا به سرچشمه‌ی الهام و کشف‌های نو‌ می‌نگریست. در همین ایام نیچه در سلسله‌ی کاملی از دست‌نوشته‌ها، پیش‌نویس‌ها، نامه‌ها و شعرهایی که به دوست و محبوبش، لو سالومه پیشکش کرده، از شخصیت “دریانورد بینا” به عنوان نقاب زبانی استفاده کرده است. در واقع، زمانی که نیچه پس از چندین هفته از یگانه سفر دریایی‌اش به سیسیلی به رُم بازگشت، با لو سالومه ۲۱ ساله آشنا شد و دیدار کرد و نماد دریا به طرز چشمگیری در اندیشه‌هایش افزایش یافت. در ذهن نیچه، لو تبدیل به یک همراه ایده‌آل شد که او را در سفرهای بلندش همراهی خواهد کرد. شاید تحت تأثیر لو سالومه بود که نیچه شعر “به سوی دریاهای نو” را پشت برگ کاغذی که شعر “کریستُف کُلُمب نوین”  را که به لو سالومه پیشکش کرده بود، در تابستان ۱۸۸۲ نوشت.

شعر دو بندیِ «به سوی دریاهای نو» بدین ترتیب در پایان یک فرآیند فشرده قرار می‌گیرد که در ابتدا به شجاعت و اعتماد به نفس دریانورد ماجراجویی می‌پردازد که با بخت و اقبال و امیدِ به شهرت، به دوردست‌ها کشیده می‌شود ولی کِشِش و جاذبه‌ای که به تدریج نیچه را با کریستُف کُلُمب پیوند می‌دهد، او را – در مرحله‌ی بعدی – به شخص دیگری تبدیل می‌کند، “کریستُف کُلُمبی نُوین” که کمتر و کمتر درباره‌ی هدفی ویژه، حتا در مورد موفقیت، بلکه در مورد خودِ آهنگِ سفر و خیزِش می‌اندیشید. نیچه با گزاره‌ی «در بی‌کرانه‌ی نیلی شناور است کشتی جِنُوایی‌ام» به معنای راستین کلمه راه را برای جای پایی از شعرِ مُدِرن هموار می‌کرد که سده‌ای پس از آن به شعر «ساعتِ نیلی» گُتفرید بِن که در سال ۱۹۵۰ سروده است، انجامید.

 

ساعتِ نیلی

 

۱

گام درونِ ساعتِ نیلی می‌گذارم – آنجا راهرو است، زنجیرِ در بسته می‌شود و اینک در اتاق، سُرخیِ روی دهان و کاسه‌ای گلِ سرخِ رسیده – تو!

هر دو می‌دانیم واژگانی که هر یک اغلب به دیگری می‌گوید و با دیگری می‌ماند، هیچ است و میانِ ما بی‌جاست:

این تمامیِ آن است و واپسین حرکت.

سکوت آنچنان پیش رفته و هوا را پُر کرده و به پایانِ ساعتش می‌اندیشد – نه اُمیدی داشته و نه رنجی کشیده – با کاسه‌ای گلِ سرخ – تو.

 

۲

سرت جاری‌ست، سپید است و پروا می‌کند، در این حال تَمامِ شهوت و ارغوان و گُل‌های زمینِ نیاکانی‌ات روی دهانت انباشته می‌شوند.

تو آنچنان سپیدی، آدمی می‌اندیشد، نیست خواهی شد از برفِ ناب، از گُل‌های سپیدِ مُرده، از بی‌شُکوفِگی، اندام به اندام مُتَلاشی می‌شوی – مَرجان‌ها تنها روی لَب‌ها، سنگین و به بزرگی زَخم‌ها.

تو آنچنان به نرمی، از چیزی می‌گویی، از شادی ناشی از غَرق شدن و خطر در یک ساعتِ نیلی – و هنگامی که می‌رود هیچ کس نمی‌داند که بوده یا نه.

 

۳

از تو می‌پُرسَم، تو که به دیگری تعلّق داری، چرا برای من گلِ سرخ می‌آوری؟

تو می‌گویی رؤیاها می‌روند، ساعت‌ها سرگردانند، اینها همه چیست: او و من و تو؟

«آنچه برمی‌خیزد می‌خواهد دوباره تمام شود، آنچه خود را تجربه می‌کند – چه کسی دقیقاً می‌داند، زنجیرِ در بسته می‌شود، در این دیوارها سُکوت است و در آنجا پَهنِه، بُلَند و نیلی».

 

کریستُف کُلُمبِ نیچه در مسیرِ “دریاهای نو” شجاعانه در حالِ پیشروی‌ست، “بدانجا” کمتر به سرزمینی دیگر و مستحکم اشاره دارد تا قدرت و شجاعتِ یک سفرِ غیرقابل پیش‌بینی، که اساساً بر اساسِ اراده‌ی خودِ فَرد است که نه می‌تواند به کشتی تکیه کند، نه به ایمنی، نه به غنیمت. دریا باز و گُشادِه است و شکست ممکن. سفر “به بی‌کرانه‌ی نیلی” عزیمت به ناشناخته است، به سوی آنچه از خُشکی دیده نمی‌شود. اینکه نیچه چه اندازه می‌تواند در این پندار بوده باشد، در این سطرِ شعر «نیمروزان خُفته‌ است بر زَمین و زَمان» آشکار می‌شود. در اینجا کریستُف کُلُمب به شخصیتی دیونوسوسی تبدیل می‌شود، زیرا نیمروزان زمانِ کوتاه‌ترین سایه و نقطه‌ی اوجِ روز است – همچنین ساعتِ زادروزِ زرتُشتِ نیچه که او را نیز در “دانش‌های شاد” (از ۱۸۸۲) اعلام کرده بود. در پرتوِ این نیمروز، دنیا تغییر می‌کند، هیچ چیز ثابت نمی‌ماند، همه داوری‌های آشنا و معین مانندِ فرضیات صرف ظاهر می‌شوند، “همه چیز نو‌ و نوتر می‌درخشد”. نیچه جادوی این لحظه را با گُسَستِ ماهرانه‌ای در ساختارِ شعر در سطرِ هفتم بیان می‌کند، زمانی که تَنِشِ درون‌مایه‌ی شعر می‌پرسد: دریانوردی که از همه سواحل دور است به کدام چشم می‌نگرد؟ پیچیدگی غنایی نیچه – که احتمالاً آن را از هاینریش هاینه که او را می‌ستود، آموخته است – در واپسین واژه‌ی شعرش مشهود است. در حالیکه در نسخه‌های پیشین از ایزدبانو ویکتوریا نام برده، سپس آن را با عبارت “و زیباترین هیولا/به من می‌خندد: ابدیت” جایگزین کرده و پیشتر خطابِ منِ غزلی به دوست و محبوبش لو سالومه که به او اندرز داده بود به هیچ جِنُوایی اعتماد نکند، هنوز در آن به صدا در می‌آید؛ ولی نیچه سرانجام شعر را از این «پیوند» نیز رها کرده و «ابدیت» که شبیه یک سنتِ اُروپایی به نظر می‌رسد، در نهایت به «بی‌کران»ِ غیرقابل پیش‌بینی و گُشادِه دگرگون می‌شود – که از آن نمی‌توان انتظارِ گفتن چیزی قطعی را داشت. نیچه بدین ترتیب دروازه‌ای را به سوی مُدِرنیتِه می‌گشاید که اغلب در امتدادِ خطوطِ اندیشه‌ی خطرآفرینش حرکت کرده است. او عمداً احتمالِ “شکست خوردن از بی‌نهایت” را رد نکرده است و در گُزین‌گویه‌ی شماره‌ی ۵۷۵ که در کتاب “دانش‌های شاد” منتشر شده است، چنین می‌گوید:

ما دریا-هوانوردانِ جان! – همه‌ی آن پرندگان دلیری که به دوردست ها پرواز می‌کنند، به دورترین دورها، – حتماً! در جایی نمی‌توانند دیگر ادامه بدهند و روی دکل یا صخره‌ای لخت خواهند نشست و حتا برای این مَسکَنِ نکبت‌بار سپاسگزار خواهند بود! اما چه کسی می‌تواند نتیجه بگیرد که مسیر باز عظیمی در فراروی آنها وجود نداشته، که آنها تا جایی که می‌توانسته‌اند، پرواز کرده‌اند! همه‌ی آموزگاران بزرگ و پیشینیان‌ ما بالاخره توقف کرده‌اند و از شریف‌ترین و برازنده‌ترین ژِست‌ها نیست وقتی که خستگی متوقف می‌کند: بر من و تو هم چنین خواهد گذشت! اما این چه ربطی به من و تو دارد! پرندگان دیگری دورتر پرواز خواهند کرد! این بینش و ایمان ما با آنها به پیش و به بالا پرواز خواهد کرد و‌ رقابت خواهد داشت. راست از بالای سر ما و از روی ناتوانی‌ ما به اوج بر خواهد خاست و از آنجا به دوردست‌ها خواهد نگریست و فوج‌های پرندگان بسیار نیرومندتری را در سنجش با ما خواهد دید که پیشاپیش به سویی در پروازند که ما تلاش کرده بودیم، جایی که همه چیز هنوز دریاست، دریا، دریا! – پس ما می‌خواهیم به کجا برویم؟ آیا می‌خواهیم از دریا عبور کنیم؟ این آرزوی بزرگ، ما را به کجا می‌کشانَد، این آرزویی که از هر لذتی برایمان ارزنده‌تر است؟ چرا تنها در این جهت، بدانجایی که همه‌ی خورشیدهای آدمی تا کنون غروب کرده‌اند؟ آیا روزی درباره‌مان خواهند گفت که ما نیز به سوی غرب راهی شدیم، با این امید که به هندوستانی برسیم، – ولی قرعه‌مان چنین بود که از بی‌نهایت شکست بخوریم؟ یا چه، برادرانم؟ یا؟ –

 

بنا بر این نیچه بی‌نهایت بودنِ دریا را توصیف نمی‌کند، بلکه بی‌کران بودنِ تعابیرِ ناشناخته‌ای را که باید خود را با آنها درگیر کنیم، توضیح داده است، زیرا دیگر پُلی به یک حقیقتِ قابلِ اعتماد وجود ندارد. بدین ترتیب نیچه فلسفه‌ی خود را پاس می‌دارد که زندگی، نه هدف‌گرا بلکه در مسیر شدن است و به طور نامتناهی برای کاوش‌ها یا دیدگاه‌های نو، باز و گُشوده است.

 

*برگردانی آزاد از نوشتار ماتیاس مایِر منتشر شده در روزنامه‌ی فرانکفورتِر آلگِماینِه، ۲۸ ژوئن ۲۰۱۳ و با رجوع به منابع و مأخذ‌های زیر.

 

  1. Giorgio Colli und Mazzino Montinari. Friedrich Nietzsche. Kritische Studienausgabe in 15 Bänden, Deutscher Taschenbuch Verlag de Gruyter 1988.
  2. Dieter Wellershof. Gottfried Benn. Gesammelte Werke in 4 Bänden, Klett-Cotta Verlag
  3. Philip Grundlehrer. The Poetry of Friedrich Nietzsche. Oxford
  4. University Press 1986.

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۴