جمشید شیرانی: کوچ سایه

جمشید شیرانی:

کوچ سایه

 

 

در پُشتِ این مِهِ سنگین

شهری است

با

کوچه های تنگ

و

خانه های سنگی

با

درهای آهنین.

 

خورشید،

هر روز

تا نیمه بالا می رود از

باروی شهر

تا

از نَفَس بیفتد و

شب

درمانده بازگردد

تا

نَفَسی تازه کند

و

ماه را بسپارد

تا

نقره ی خام بیفشاند

بر خیلِ خامُشِ شبگردان

با

قلّابِ دستهاشان

در

تَکِ دیوار

تا سایه بر سرِ کُنگره

بنشیند،

درنگی کند،

و

بی آن که سر بگرداند

بگریزد

در تنپوشِ مِه.