معصومه ضیائی: همزاد واژه‌ها درنگی بر شعر نسرین جافری

معصومه ضیائی:

همزاد واژه‌ها

درنگی بر شعر نسرین جافری

گاه از او به عنوان یکی از شاعران مطرح دهه‌ی هفتاد نام برده‌اند. گذشته از این که با چنین تقسیم‌بندی‌هایی در شعر امروز موافق باشیم یا نه، نسرین جافری شاعری است که توانسته است با پشتوانه‌ی اندیشه و نیروی تخیل قوی و با آگاهی از گونه‌های مختلف شعری زمانه‌‌اش به شخصیت، زبان و هویت ویژه و مستقل شعری خویش دست یابد. او شاعری بسیار حساس، جسور و جستجوگر است. در شعر زندگی می‌کند، خانه و جهانش شعر است و با انبوهی از واژگان و تصویرها و ترکیب‌های نو دست به ساختن شعری متفاوت و بی‌مانند زده است. همه‌ی چیزها و عناصری که او را به زندگی پیوند می‌دهند برایش در شعر هویت می‌یابند و رنگ و بو و حس و وزن و معنای ویژه‌ی خود را به‌دست می‌آورند. واژه‌ها معنای زندگی‌اش هستند و او به آن‌ها هویت می‌بخشد. آن‌ها عصاره‌ی عشق و امید، درد و رنج و تجربه‌های شاعر در این جهان پرهیاهو و ناآرام و بی ثبات‌اند و پیوندش‌ با آن‌ها ناگسستنی است. او همزاد واژه‌هایش است:

مرا باد
درد
و بلوط
ساخته است این‌چنین
که بوته‌ی لغات را
با ریشه و گِل می‌کنم.
محمد حقوقی در پیشگفتار کتاب دوم نسرین جافری «رمل هندسی آفتابگردان» به معرفی او پرداخته و نقد درخور‌تاملی بر چگونگی شعرش نوشته است. بخشی از تحلیل و نگاه او را که در شناخت شعر این شاعر سودمند است، نقل می‌کنم:

 

“نسرین جافری … به شعری دست یافته است که اصل استقلال زبان و اصل اختصاص اندیشه در پرتو صناعت ویژه‌اش از مختصات کار اوست. شاعری دردکشیده که با چنان اضطراب و هولی شعر می‌نویسد و با چنان وحشتی در فضای شعر غرق می‌شود که انگار در قرن هولناک آینده پرتاب شده است. قرنی که زمان در آن ایستاده است و همه چیز بر مدار این توقف چرخ می‌خورد. توقف در همان قاره‌ی باروت، با همه‌ی آن ترکیب‌ها و تصویرهای جادویی وهمناک که همه‌ی آن‌ها برای نخستین بارند که در شعر امروز رخ می‌نمایند و در واقع زبان شعر او را مهر می‌زنند و جوهر اندیشگی ویژه‌ی شاعر را از خلال آن‌ها بازمی‌تابانند و در عروق سطرها و مصراع‌های او به پیش می‌برند و ما را به قبول حرکت ساختاری ویژه (از نوعی که در شعر «فروغ» می‌توان سراغ گرفت) وامی‌دارند. حرکت منطقی ذهنی که در آن دنیای شگفت، در عبور از درها یا مصرع‌ها و راه‌ها یا سطرهای شعر، کمتر از خط مستقیم منحرف می‌شود.”

شعر نسرین شعری متفاوت از شعرهای پیش و پس از اوست. شعر او خواننده را به چالش می‌کشد و هنگام خوانش لحظه‌ای آسوده‌اش نمی‌گذارد. از او می‌خواهد که هشیار و خلاقانه پابه‌پای او پیش برود. خواننده‌‌ای که با شعر او رابطه‌ برقرار می‌کند، خواننده‌ایست که در پی کشف تازه‌ها و پیچیدگی‌های دنیای امروز است. خواننده‌ایست که می‌خواهد دانایی و دریافت‌هایش را از جهان شعر با آگاهی، تامل و لذت عمیق خواندن به دست آورد و همچون شاعر، کلمه جایگاهی ویژه نزد او دارد. خواننده‌ای که شاعر را تنها به سبب شاعر بودن و سرودن شعرهایی نامتعارف و متفاوت نمی‌پذیرد و مهر تایید بر کارش نمی‌گذارد. خواننده‌ای که غایت زیبایی‌شناسی‌اش آشنایی‌زدایی یا معنازدایی صرف نیست و از آن به وجد نمی‌آید. شعر نسرین پنجره‌ای به انبوهی از تصویرها و تعبیرهای فشرده‌ و تازه و ترکیب‌هایی نامانوس می‌گشاید و ما را با دنیایی رودرو می‌کند که با شتابی وقفه‌ناپذیر پیش می‌رود و بسیاری از ارزش‌ها و معیارها را زیر سوال می‌برد، کمرنگ می‌کند و درهم می‌شکند.

او در کنار کاربرد عبارت‌ها و مفاهیم آشنا، ترکیب‌ها و تصویرهایی دور از ذهن را به فضای شعر می‌کشاند و از آن‌ها عناصری دست‌یافتنی می‌سازد. او شاعری امروزین و مدرن است. در اندیشه، در زبان و چگونگی بیان، در فراوانی تصویرهای غافلگیرکننده‌ی نامتعارف و ناآشنا. هر چند شعرش به‌آسانی تن به معنا نمی‌دهد و گاه لذت رسیدن به معنا را از خواننده‌اش دریغ می‌کند.

نکته‌ی مهم دیگر این است که، به نظر می‌رسد، شعر او در چشم‌اندازی فرامعنایی و فرازمانی سیر می‌کند، آن‌گونه که واقعیت‌های ملموس جامعه و پیرامونش بازتاب به‌سزایی در آن نمی‌یابند.

از دیگر ویژگی‌های بارز شعر او حضور چشمگیر واژگان، عبارت‌ها و ترکیب‌های تازه‌ای است که دلالت بر فرهنگ و مناسبات دنیای پیشرفته‌ی صنعتی غرب و تغییرات پرشتاب تکنولوژیک آن دارد، که هم نشان شگفتی و هم دلهره و هراس او از آن است. کاربرد چنین واژگان و تصویرهایی، آن هم به این میزان را شاید در کار شاعران اروپایی نتوان دید. به مثل در شعر شاعران زن آلمانی‌زبان با چنین پدیده‌ای کمتر روبرو می‌شویم. شاعرانی که تجربه‌هایشان از بطن دنیای مدرن و صنعتی غرب می‌آید و نگاه‌شان بر فردیت و آزادی‌های جامعه‌ی سکولار غربی استوار است. بر عکس در شعر آن‌ها طبیعت و عناصر آن حضور چشمگیری دارند و شاعر غربی هنوز به طبیعت نزدیک‌ است. درحالی که طبیعت در شعر نسرین تنها به موازات عناصری که در بالا اشاره شد و در ارتباط با آن‌ها خود را نشان می‌دهد.

از دید دیگری، پیچیدگی‌ ذهن شاعر و انبوه ترکیب‌ها و تصویرهای تازه و ناآشنا و چندلایه، به‌سادگی امکان رازگشایی از شعرهای او را نمی‌دهند. شعر او با ویژگی معناگریزش در خوانش نخست سخت‌خوان و پیچیده جلوه می‌کند. این ویژگی در شعرهای بلند او نمود بیشتری دارد، اما شعرهای کوتاهش با ساختار فشرده‌شان به سلیقه‌ی آشنای شعری نزدیک‌ترند:

تشریح آن ستاره
مرا روشن نمی‌کند
آهسته زمزمه‌ام کن
که بر عصرِ استخوان‌هایم
یاسمنی تلکس شده است.

یا:

 

نیلوفر سماع می روید
درچاه
و من با چتر هزار جنگل خاموش
بر فراز شعله‌ات می‌ایستم.

یا:

 

خمیده‌ام کنار ایستگاه‌های تمام جهان
ببخشید آقا!
با قرینه‌ی لرزان کدام درخت
به تعادل می‌رسم؟

شعر هر اندازه که تعریف‌ناشدنی باشد، با هر بیان تازه چیستی و تعریف دیگری از خود به دست می‌دهد و چیستی دیگری به تعریف پیشین از شعر می‌افزاید. شعر نسرین جافری چنین شعری است، با کمترین شباهت به شعرهای پیش و پس از خود. شعری سخت زنانه. از آن دست که برای شدن و برآمدن و رسیدن به خویش و شعر شدن راهی پر از رنج را بر خود هموار کرده است. شعر او در ادامه‌ی شعر همچنان تابناک فروغ و در پهنه‌ی چندسویه‌ی شعر شاعران زن ایرانی مجالی است برای درنگ و چشم دوختن به افق‌های دور و روشن آن.

 

– نسرین جافری در سال ۱۳۲۹ در خرم‌آباد لرستان به دنیا آمد. آموزگار بود و در جوانی به سرودن شعر پرداخت. نخستین کارهایش در مطبوعات پیش از انقلاب به چاپ رسیدند. او در تیرماه سال  ۱۳۹۴ درگذشت. از او این کتاب‌ها منتشر شده‌اند:

زخم سایه و بید ۱۳۶۹

رمل هندسی آفتاب‌گردان ۱۳۷۵

نیمی از مرا کشته‌اند ۱۳۷۹

به سمت هرگز، به سوی هیچ ۱۳۸۲

ما همچنان ترانه خواندیم،  شعرهای مشترک با نصرت‌الله مسعودی ۱۳۸۲

مجموعه‌ی اشعار به کوشش فریدون شهبازیان ۱۳۹۶

 

– شعرهای متن از کتاب رمل هندسی آفتابگردان، نسرین جافری، نشر دارینوش،  چاپ اول ۱۳۷۵

این نگاه نه نقد، که گرامی‌داشت یاد شاعر است.

 

شعری از نسرین جافری

 

شعر ۴

به چیزی اضافه‌ام نکن

حتی به دورِ کُندِ میکروفونی در گلوی این چکاوک

که خورشید بدون هیچ مبالغه‌ای

پای بیانش را امضا می‌کند

– برای حروفچینیِ دوباره

فقط بگذار

در فضای درکِ جمعیِ این قوم

ساده‌تر بمیرم

مثلِ همین نهال

که خاکِ دلش زیر سایه صفر

شبیهِ چهار رنگِ چخماق

می‌خندد و پیرتر می‌شود.

از بخشش و گناه چیزی نمی‌دانم

فقط بغلتانم میانِ رنگی که از تقدس و تقدیر

‌گریزان است

به عکس این دو خطِ ایستا

این خردِ تحمیل شده به سیبی

که هرگاه سقوط می‌کند

پشتِ هر پدیده

شرم‌آورترین فضیلت را

به خود نسبت می‌دهد.

تو مثل من نباش عزیزم!

در هر آکادمی که دلت می‌خواهد

ثبت نام کن

و زیرِ درختِ بادامی که

سبزترین سایه‌اش را از خود تکانده است

یک مجسمه بساز

که دائم الخمر نباشد

و از ذهنش همه‌ی صورت ها را پاک کن

بدونِ سانسور

فقط  یک دِرامِ کهنه کافیست.

اُپراهای عمومی تعطیل است

این کاملاً بدیهی است

دقت کن!

پاریس چیزِ دیگریست عزیزم!

 

نسرین جافری،  به سمت هرگز، به سوی هیچ، ص ۲۲، انتشارات دارینوش، چاپ اول، ۱۳۸۲

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۵