احمد سیف: “بحرانِ ترجمه” یا ترجمههای بحرانزده؟
احمد سیف:
“بحرانِ ترجمه” یا ترجمههای بحرانزده؟ (۱)
با دوری بیش از ۵۰ ساله از ایران و از فضای فرهنگی ایران تعجبی ندارد که :
– این فضای فرهنگی را آن گونه که هست و آن گونه که باید نمی شناسم.
– زبان فارسی من الکن تر از همیشه شده باشد. می خواهم این را بگویم که آگاهی یافتن به زیر و بمهای هر زبانی، گذشته از دود چراغ خوردن های لازم ، به تجربه روزمره زندگی در فضای ویژه ی آن زبان هم بستگی دارد. پس، من با آگاهی به ندانستن های انکار ناپذیر خودم است که دارم این چندکلمه را قلمی می کنم.
جریان این است که به لطف و بزرگ منشی دوست فرهیختهای که بخشی از نان شب خود و خانواده اش را به صورت کتاب و نشریه برای من می فرستد اینجا و آنجا دیده و خوانده ام که از “بحران ترجمه “سخن رفته است. دروغ چرا بگویم تا به حال کنجکاو نشده بودم که بیشتر از خواندن این درددل نامه ها و نقدها کار دیگری بکنم. این کاهلی، گذشته از تن پروری من هزار و یک دلیل دیگر هم داشت و دارد :
– گذشته از فارسی الکن ، انگلیسی را در حد رفع نیازهای زندگی روزمره می دانم و دیگر هیچ. از همین رو گاه که به سرم می زند چیزی در این راستا بنویسم، دعوای خودم با خودم حول این مسئله می گردد که مرد! درِ دیزی باز است ….حیای تو کجا رفته است؟ با این بضاعت ناچیز که آدمی چون تو، قاطی بزرگان نمی شود. آنهم بزرگانی که هرکدام در چند و چندین رشته استادند و صاحب نظر (۲). کاری نکن تایکی از بزرگان بر دارد و این بیت را که نمی دانم از کیست برایت بنویسد:
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه تست
عِرض خود می بری و زحمت ما می داری
و یا استاد دیگری برایت زیر لب زمزمه کند :
خنده رسوا می نماید پستهی بی مغز را
چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش
بهمین دلیل، بهتر دیدم که خاموش باشم و خاموش ماندم. و اما رفته رفته چیزهائی در دلم تلنبار شده است که باید به بیرون بریزمشان، وگرنه خفهام خواهد کرد. و پس، الان که دارم این سطور را می نویسم به راستی زده ام به سیم آخر. هر چه می شود ، بشود. مرگ یک بار و شیون یک بار.
اگر چیزی به عنوان تئوری ترجمه باشد، من از آن بی خبرم. این کاره نیستم. بی هنری های من در دیگرحوزه ها هم اگر از این بیشتر نباشد، کمتر نیست. خوشبختانه اسامی خارجی زیادی هم بلد نیستم که به عنوان شهود دانش خودم ردیف کنم. نه می دانم “تی اس الیوت” هر صبح چند تا تخم مرغ نیم رو می خورده است و نه اینکه “ساموئل بکت” عصرهای روز یک شنبه یا دوشنبه، یا هر وقت و بیوقت دیگر برای هواخوری به کدام پارک می رفته است. می توانید مرا به نفهمی و خرفتی متهم کنید ، ولی برای من این دست ندانستن ها مهم نیست (۳).
آنچه در باره ترجمه می دانم ، فهرست وار این است :
ترجمه، قابل فهم کردن نوشته ایست که به زبان اصلی برای آنانی که با زبان نگارش نویسنده آشنائی ندارند، فهم ناشدنی است. پس ، صداقت داشتن در ترجمه یک متن ، یک پیشگزاره ی اساسی است. یعنی باید کوشید آنچه را که نویسنده می خواهد بگوید، برای دیگران قابل فهم کرد. مترجم باید پیشاپیش عدم آزادی کامل خود را در انجام هر آنچه که با هدف بالا جمع نشود، به رسمیت بشناسد و به آن وفادار بماند. با این حساب، دست بردن در ترجمه، موقوف. شخصا چنین کاری را نمی پسندم، به ویژه وقتی زیادی باشد، ولی اگر اظهار نظر مترجم، برای فهم مطلب مفید باشد، می بایستی در پانوشته ها بیاید و به وضوح هم مشخص و معلوم باشد که از نویسنده اصلی نیست .
این درست که نویسنده اصلی با زبان مترجم آشنائی ندارد (از استثناها در می گذرم ) ولی ، باید توجه داشت که زبان ندانستن نویسنده، نمی تواند توجیهی باشد برای غلط نویسی و یا بدنویسی از زبان نویسنده ولی به وسیله مترجم. یعنی مترجم ، این وظیفه اخلاقی و حرفهای را دارد که علاوه بر انتقال مفهوم، آن گونه که مدنظر نویسنده است متن ترجمه شده را به شیوه ای بنویسد که حد الامکان عیب و نقص کمتری داشته باشد.
برای اینکه بیش از این روده دراز ی نکرده باشم ، مسئولیت دوگانه مترجم، پس، وفاداری به متن و کوشش برای درست نویسی و اجتناب از بدنویسی است. این را معترضه اضافه کنم که برای جوان و نوجوانی که برای اولین بار متنی را از یک زبان فرنگی به فارسی برمیگرداند، حساب موقت جداگانه ای باز می کنم. یعنی، اگر بد ترجمه کرد ، بکند، ولی برای یادگیری آماده و گوش به زنگ باشد. به همین دلیل، باید برای مترجمی چون او به وضوح روشن ساخت که این حساب جداگانه به راستی موقتی است. یعنی، میخواهم بر این نکته تاکید کنم که این چتر کم تجربگی به راستی چتر کوچکی است و نمی توان و نباید زیر این چنین چتری برای مدت طولانی جا خوش کرد.
و اما از با تجربه ها و از کار کشته ها، اگرچه این بزرگواران را روی سرم می گذارم و دستشان را می بوسم ولی براین اعتقادم که در حد توان باید در پیوند با ایشان مو را از ماست کشید. نه اینکه خدای ناکرده برای بی حرمتی کردن و قدر نشناختن ، بلکه برای مساعدت به حوان ها و جوانترها. برای این بزرگان، اشتباه کوچک و بزرگ نداریم. غلط و نادرستی هم کوچک و بزرگ نمی شود. همه چیز وهر چیز بزرگ است و هر خطائی، هر قدر به ظاهر کوچک، هم غیر قابل چشم پوشی است. ناچارم باز تکرار کنم که درست یا غلط ، این بزرگان ما برای جوان ها و جوانترها الگو می شوند و به این ترتیب خطای کوچکی که تکرار می شود ، خود به خود به قدر خطاهای بزرگ لطمه می زند.
برای اینکه حرف حسابم، اگر حرف حسابی باشد، روشن بشود، سه تا نمونه می دهم. در مورد نمونه های اول و سوم ، مسئولیت هر آنچه که می گویم تمام و کمال با من است ولی نمونه دوم را از نویسنده دیگری نقل می کنم.
نمونه ی اول:
در کتاب “گامها و آرمانها ” ( نشر گفتار ، تهران ، ۱۳۷۱) که قرار است مجموعه مقالههای زنده یاد دکتر رحیمی باشد، چند مقاله ترجمه هم قاچاق شده است. من به شخصه این کار را دوست نمی دارم ولی ایشان حتماً در این کار اشکالی نمی بینند. ولی ایکاش قضیه به همین جا ختم میشد. در ترجمه ای مقالهای بنام “رهائی” از اکتاویوپاز، اشعاری از شعرای ایرانی را در لابلای متن بدون هیچ علامتگزاری خاص جاسازی کرده اند و در وهله اول به نظر می رسد که آقای پاز این چنین کرده است. بعد روشن میشود : “مترجم به مناسبت شعرهائی افزوده است “(۴). حالا چرا باید چنین بکنند طبیعتاً روشن نمی شود و ظاهراً هم برای شان مهم نیست که اگر آقای پاز چنین کارهائی را دوست نداشته باشند، چه باید بکنند؟ و باز ایکاش درد فقط همین بود. در متن مقاله آمده است که “سعدی ، شاعر بزرگ ایران می گوید : نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاخت، خواب بود”(۵). اگر آقای رحیمی فقط شعرهائی افزودهاند، آیا می توان نتیجه گرفت که آقای پاز از ” گلستان” سعدی بهره جسته اند؟ یا اینکه، آقای رحیمی فراموش کرده اند بنویسند که غیر از شعر، چیز های دیگری هم افزوده اند ! و باز در جای دیگر از قول پاز می نویسد: “چراغ را در دست هر کس دیدی گرامی دار و سلام بگوی، این یک رسم کهن ایرانی است، رسمی شایسته تقلید ” (۶) این جا هم معلوم نمی شود که آیا آقای پاز، خوانندگان آثارش را به تقلید از این رسم شایستهی ایرانی فرامیخواند و یا اینکه، آقای رحیمی است که حرف در دهان آقای پاز گذاشته است؟ مسئله اصلاً مهم نیست که این ابیات ، ابیات پر مغز و زیبائی هستند، خوب باشند. واقعیت این است که اگر اصل مداخله، افزودن یا حذف از سوی مترجم، پذیرفته شود، پی آمدش هر کی هرکی ملال آور وبلبشوئی زیان آور خواهد بود که بدون تردید ، به نفع زندگی فرهنگی ما نیست.
نمونه ی دوم :
ترجمه ی شعرهای “ارمنستان” از ماندلشتام است در کلِک، شماره ۲۲، دی ماه ۱۳۷۰ از زنده یاد آقای دکتر براهنی.
به مقدمه طولانی ایشان کار ندارم که بخش عمده اش به عنوان “مقدمه ای” بر این شعرها بسیار بی جا نشسته است و بی ربط است. چوب زدنی است به لاشه مرده ای از حزبی که مرده به دنیا آمده بود. و اما، در باره ی این ترجمه ها، آقای باوندپور در مقاله پرارزشی که در باره ی “ترجمه ” نوشته است به این ترجمه هم پرداخته است که گوشه هائی از آن را نقل می کنم و قضاوت را به خوانندگان وا می گذارم. معترضه بگویم که آقای باوند پور این اشعار را از مجموعهی آثار ماندلشتام به روسی، به فارسی بر گردانده است:
«و اما در باره ی ترجمههائی که آقای براهنی از اشعار ماندلشتام بدست داده اند. نخست بگویم که اشعاری که ماندلشتام در رابطه با ارمنستان سروده، تشکیل شده است از یک مجموعه ی بهم پیوسته (۱۲ شعر ) باضافه یک شعر با دستخط شاعر و بدون شماره در ابتدای این مجموعه و چند شعر دیگر که هر یک شعر مستقلی است و جزو مجموعه ی بهم پیوستهی “ارمنستان ” محسوب نمیشوند. آقای براهنی یا مترجم انگلیسی – از منبع آقای براهنی بی خبریم – این دو بخش را با هم مخلوط کرده اند و با سر فارغ به شماره گذاری اشعار پرداخته اند. امیدوارم صبر ایوب داشته باشید و بتوانید این بخش مقاله را بدون عصبانیت بخوانید:
شعر شماره ۱ در ترجمهی آقای براهنی مخلوطی است از شعر بدون شمارهی ابتدای مجموعه، شعر ۱ و شعر ۲ مجموعهی “ارمنستان “، شعر شمارهی ۲ در ترجمهی آقای براهنی باز هم مخلوطی است از شعر۱۱ مجموعهی “ارمنستان ” و یک شعر مستقل جدا از مجموعه، شعر شمارهی ۳ در ترجمه ی آقای براهنی در واقع شعری است بدون شماره که جزو این مجموعه نیست، شعر شماره ی ۴ در ترجمهی ایشان، شعر شمارهی ۳ مجموعهی “ارمنستان” است. شعر شمارهی ۵ ترجمهی مذکور هم مخلوطی است از اشعار شماره های ۷و۸ “ارمنستان”، شعر شمارهی ۶ ترجمه ی آقای براهنی باز هم مخلوطی است از دو سطر اول شعر ۳ و تمامی شعر ۴ “ارمنستان”، شعر شمارهی ۷ ترجمهی ایشان نیز مخلوطی است از شعر ۵و۶ مجموعه، شعر شماره ی ۸ ترجمه ی مذکور در واقع شعر شماره ی ۹ مجموعه است که دو سطر آن جا افتاده، شعر شماره ی ۹ ترجمهی مذکور همان شعر ۱۰ مجموعه است، شعر شماره ی ۱۰ ترجمهی آقای براهنی در واقع شعری است خارج از مجموعه، شعر شماره ی ۱۱ ترجمهی ایشان، شعر ۱۲ “ارمنستان” است، شعر شمارهی ۱۲ ترجمهی ایشان جزو مجموعه نیست و بالاخره شعر شمارهی ۱۳ ترجمهی مذکور باز هم مخلوطی است از دو شعر مستقل خارج از مجموعه. خسته نباشید !» (۷)
با این حساب، تکلیف خواننده ایرانی هم معلوم می شود.
نمونه ی سوم :
در چند سال گذشته ، کتابهای متعددی از ویلم فلور، ایرانشناس برجسته و با دانش هلندی به ترجمهی آقای دکتر ابوالقاسم سرّی، از سوی انتشارات توس چاپ شده اند. در وهله نخست، به سابقه ی آشنائی مختصر با نوشتههای فلور ترجمه این آثار را به فارسی به فال نیک گرفتم. چون این کاره نیستم و بعلاوه گرفتاریهای نان در آوردن و هزار درد بی درمان دیگر باعث شد که تا کنون متون انگلیسی و فارسی این نوشته ها را با هم نخوانم. پس آنچه می نویسم در بارهی این مجموعه نیست. ولی، سه فصل اول کتاب «صنعتی شدن ایران …» ( توس ، تهران ۱۳۷۱ ) را بامتن انگلیسی آن که از سوی مرکز مطالعات اسلامی و خاورمیانه، دانشگاه دورهام (دارام) در ۱۹۸۴ چاپ شده است ، با هم خوانده ام. قبل از ادامه مطلب ، به دو نکته اشاره کنم :
– اگر چه بررسی های فلور را باید قدر شناخت ولی در آنچه می آید قصدم ارزیابی صحت و سقم نظریات فلور در بارهی اقتصاد ایران نیست. آن بررسی متاسفانه میماند برای بعد.
– اگر کیفیت ترجمه بقیه مجلدات چاپ شده مشابه این سه فصل باشد، پس به راستی بدا به حال ترجمه درایران! پیشتر گفتم که نه فارسی را درست می دانم و نه انگلیسی را. ولی در همین حدی که می دانم، اما، می دانم که یک متن انگلیسی را این گونه ترجمه نمیکنند و نباید بکنند و با این فارسی الکن تر از فارسی من نمی نویسند.
پیشگفتار در نسخه انگلیسی ۲ صفحه است و در نسخه فارسی ۲ صفحه و نیم. در همین مختصر ،Cost به «هزینههای فرضی بسیار» ترجمه شده است که « فرضی» معلوم نیست از کجا آمده است .
– Economic policy had been developed. شده است «سیاست اقتصادی گسترش یافته و اجرا شده». تا آنجا که من به یادم می آید، سیاست اقتصادی را گسترش نمیدهند، بلکه تدوین میکنند و معنی این عبارت در نتیجه می شود : « سیاست اقتصادی تدوین شده بود.»
– Reorganization of the factors of production به معنای « شناخت عوامل تولید » نیست. بلکه باید به « تجدید سازمان عوامل تولید» و یا «سازماندهی متفاوت عوامل تولید» ترجمه شود.
– Deliberate «سنجیده» تعبیر شده است که به باور من نادرست است. در حالی که می بایست به «عمدی»، « از روی قصد» ترجمه می شد که می تواند نسنجیده هم باشد.
-Private enterprise was to be encouraged by import duty protection. را به صورت «با خط امان یافتن از پرداخت عوارض ورود کالا» در آوردن هم فارسی بدی است و هم ترجمه ایست غلط. عبارت بالا یعنی، «تشویق و ترغیب شرکتهای خصوصی داخلی با وضع تعرفه گمرکی بر واردات کالاهای مشابه».
– Minister of Court به «وزیر عدلیه» ترجمه شده است . این درست است که در فرهنگ لغت، Court به معنی دادگاه هم هست. ولی مرحوم تیمورتاش، وزیر دربار رضاشاه بود، نه وزیر عدلیه او. Court در این جا به معنی دربار است و نه دادگاه (ص۹) .
-National self – Reliance and diversification که «ایجاد اعتماد به نفس ملی و تغییر شکل» نیست . البته روشن نمی شود که «شکل» چه چیزی باید تغییر کند! به عنوان هدفی برای صنعتی شدن diversification میبایست «صنعت چندپایه» و یا «گستردگی صنعتی» ترجمه شود.
– Import substitution به «وارد کردن جانشین» ترجمه شده است که هم فارسی ناهنجاری است و هم ترجمه ایست غلط و هم عبارتی است بی معنی. اصل جمله این است: « وسیله ها ئی که برای پیشبرد این هدف برگزیده شده بود وارد کردن جانشین بود .» معادل انگلیسی آن این است :
The means chosen to promote that objective was import substitution که به نظر من باید به صورت زیرترجمه می شد: «سیاستی که برای پیشبرد این هدف برگزیده شد ،سیاست جایگزینی واردات ( یا جانشین سازی برای واردات ) بود.»
– اول این عبارت انگلیسی را بخوانید و بعد ترجمه اش را درکتاب آقای دکتر سری :
High tariffs were introduced to protect the infant industries, which distorted the price- mechanism and the effectiveness of resource allocation.
ترجمه ی آقای سری :
«تعرفه های زیاد برای صنایع نوپا معمول گشت که مکانیزم قیمت ها و سودمندی اختصاصی بودن منابع را تغییر شکل داد ».
اصرار مترجم در استفاده از «تغییر شکل» برای من معمائی شده است . To distort یعنی به چیزی از نظر محتوا لطمه زدن ، در حالیکه « تغییر شکل » اصولاً به محتوا کار ندارد. در عبارت بالا ، یعنی ، لطمه زدن به عملکرد مکانیسم بازار یا قیمت ها. Effectiveness سودمندی نیست ، بلکه «موثر بودن» یا «کارآئی» است که می تواند سودمند باشد یا نباشد. گلوله ای به مغز که آدم را سریعاً می کشد ، موثر هست ولی سودمند نیست. Resource allocation را « اختصاصی بودن منابع » ترجمه کردن ، به راستی بد است و نشانه بی توجهی و یا ندانستن الفبا. در صورتیکه میبایست به «تخصیص منابع» تعبیر می شد. بعلاوه از بخش اول ترجمه معلوم نمی شود که تعرفه های زیاد چه هدف یا اهدافی داشته اند ؟ پس، من اگر بودم، عبارت بالا را به این صورت ترجمه می کردم:
«برای حمایت از صنایع نو پا، تعرفه های زیاد بر واردات وضع شد که بر مکانیسم قیمت ها و کارآئی تخصیص منابع تاثیرات سوء گذاشت ».
– Unit costs of production به فارسی شده است، «قیمت های واحد تولیدات» که حتی یک ترجمه درست از روی فرهنگ لغت هم نیست. معلوم نیست چرا مترجم محترم پای «قیمت» را به میان کشیده است. این عبارت میبایستی به «هزینه ی یک واحد تولید شده» ترجمه میشد ( ص ۱۰ ).
– Distribution of its effects فقط «توزیع منافع » نیست ، بلکه توزیع مضار را هم در بر می گیرد ( ص۱۱) .
فصل دوم در نسخه انگلیسی ۴ صفحه است (صص ۳-۶ ) و در برگردان فارسی ۵ صفحه (صص ۱۲- ۱۶ ).
این فصل نیز همانند فصل قبل نه فقط نامفهوم است بلکه در موارد مکرر به غلط ترجمه شده است. بعضی از این اشتباهات و سهل انگاری ها به راستی هراس انگیزند. باری
– عبارت :
No significant net rural / urban migration .
به «شبکهی مهم مهاجرت روستائی /شهری وجود نداشته است» ترجمه شده است. حیرتآور است ولی مترجم محترم «شبکه» را به جای ” Net” گذاشته است ! اگر این حدس من درست باشد، پس باید گفت: آقای محترم، با این سطح شناخت از زبان مگر مجبورید ترجمه کنید؟ «شبکه مهم مهاجرت» دیگر چه صیغه ایست؟ و اصولا یعنی چه ؟ اگر به فرهنگ لغت مراجعه می کردید ، کاری به متون دیگر ندارم، مشاهده می فرمودید که Net به معنای «خالص» و « خرج در رفته » هم هست. برای نمونه، Net Income, Net weight و غیره . در عبارت بالا هم ، اگر با منطق عامیانه حتی، کمی در باره مهاجرت اندیشه میکردید درمی افتید که منظور نویسنده «خالص مهاجرت»، یا نتیجه نهائی «مهاجرت از روستا به شهر» و « مهاجرت از شهر به روستا » است. و قضیه به هیچ «شبکه»ای هم مربوط نمی شود که مهم بوده و یا نبوده باشد. پس ، باید با این صورت ترجمه می شد که « مهاجرت از روستا به شهر قابل توجه نبوده است».
– در همین صفحه ۱۲ ، جدولی عرضه می شود بر اساس آمارسازیهای بهاریر(۸) و نتیجه گرفته می شود که از ۱۹۳۴ مهاجرت از روستا به شهر قابل توجه بوده است و بعد عبارت :
An important factor for this development ترجمه می شود به: «شاید عامل مهم این پیشرفت …» «پیشرفت» یکی از معانی Development است در فرهنگ لغت و نه در این عبارت. در اینجا بایدDevelopment را «رخ داد » و یا « تغییر» ترجمه کرد تا منظور نویسنده را برساند.
– برای Reasonably reliable ، «موثق و معقول» درست نیست. بلکه بایدبه «نسبتاً قابل اعتماد» ترجمه شود که با «موثق و معقول» تفاوت دارد.
– Undeniable fact «حقیقت انکار ناپذیر» نیست. مگر حقیقت انکارپذیر هم داریم که این یکی از نوع « انکار ناپذیر» باشد! برای این عبارت «واقعیت انکار ناپذیر» درست است.
– عنوان جدول ۲ ( صفحه ۱۳ ) به غلط ترجمه شده است. در متن انگلیسی عنوان این جدول این است :
Changes, by Brnach of Activity, in the structure of the Active population in Developing Countries with market economies, 1900-1950.
که ترجمه صحیح آن این است :
«تغییرات در ساختار جمعیت فعال در کشورهای در حال توسعه دارای اقتصاد بازار آزاد، بر مبنای شاخه ی فعالیت ، ۱۹۰۰-۱۹۵۰ به در صد»
ولی مترجم محترم ، این تغییرات را به نوع فعالیت وصل می کند و می نویسد :
« تغییراتیکه ساختار فعالیت در ساختار جمعیت کشورهای در حال توسعه با اقتصادهای بازاری پدید آورده است % ۱۹۰۰-۱۹۵۰ ».
– فلور بر اساس تخمین های آماری عبداله اف می نویسد که « ۵/۳ میلیون نفر در بخش کشاورزی» شاغل بوده اند. مترجم محترم ، ولی از قول فلور می نویسد : « ۵/۳ میلیون آن کشتکار بوده اند» (ص ۱۴) و با همین سهلانگاری کوچک همه ی آنهائی را که در بخش کشاورزی به کارهای غیر کشاورزی اشتغال داشتند، صنعتکاران دستی، بافندگان .. حذف می کند.
– در پایان این فصل، در «یادداشت»های آمده در ص ۱۶ هم عبارت زیر غلط ترجمه شده است :
” These data provided by Abdullaev have been corrected where the labour force in factories are concerned, since he also counted those labourers working in factories which have had been abandoned by 1900″.
ترجمه ی آقای سری :
«این آگاهی ها که گردآورده ی عبداله اف است در آنجا که به کارگران کارخانه ها مربوط می شود درست است. چونکه او حتی کارگرانی را که تا ۱۹۰۰ کارخانه ها را ترک کرده بودند به حساب آورده است.»
در حالیکه باید به این صورت ترجمه می شد:
«داده های آماری عبداله اف راجع به نیروی کار در کارخانهها تصحیح شده اند. چون او حتی کارگران کارخانههائی که تا سال ۱۹۰۰ تعطیل شده بودند را هم به حساب آورده است».
در عبارت بالا Which به کارخانه برمیگردد و نه به کارگران، آن طور که مترجم محترم گمان کرده اند.
فصل سوم در نسخه انگلیسی ۸ صفحه است ( صفحات ۱۵-۷ ) و در نسخه فارسی ده صفحه ( صفحات ۲۶-۱۷).
این فصل نیز ، متاسفانه مانند دو فصل قبلی است . بسیاری از عبارات نامفهومند و بسیاری دیگر به غلط ترجمه شدهاند.
«استادکار اغلب از شاگردانش زیاد بهتر نبود»، که البته معلوم نمی شود در چه زمینه ای؟ سرسری ترجمه کردن باعث شده است که این عبارت می تواند به شکل های گوناگون تعبیر شود. اصل عبارت به انگلیسی این است :
” The Master often not being much better off than his workers “.
به روشنی این عبارت به وضعیت مالی استادکار مربوط میشود در مقایسه با شاگردانش، پس این عبارت باید به این صورت ترجمه شود: «وضع مالی استادکار اغلب از شاگردانش زیاد بهتر نبود».
” Factory “یک جا به «کارخانه بزرگ» ترجمه شده است و یک سطر پائینتر (ص ۱۷ ) شده است «کارگاه بزرگ». تا آنجا که من می دانم، «کارخانه» و «کارگاه» معانی متفاوتی دارند که نه فقط از لحاظ «کمیت»، اندازه باهم تفاوت دارند ، بلکه « کیفیت تولید » هم در آنها یکسان نیست. نا گفته نگذارم که گناه این سهل انگاری و اغتشاش عمدتاً به گردن نویسنده است تا مترجم. فلور به عنوان شاهدی برای ادعایش مبنی بر ایجاد «کارخانه های بزرگ» به یک واحد قالی بافی در تبریز استناد می جوید.
در باره ی این « کارخانه های بزرگ » در متن آمده است :
” Although modelled after modern factories, these factories did not achieve , in most cases , a complete break with the cottage industries out of which they had emerged. ”
ترجمه آقای سری بسیار دلبخواهانه و « آزادنه » است :
«هر چند این کارگاهها از روی نمونه کارخانه های جدید ساخته شده بود در بسیاری موارد موفق نبودند. صنایع روستائی که صنعت های جدید از آنها نشئات یافته بود به شکست کامل انجامید… »
گرچه در جای دیگر مترجم به جای نویسنده رابطه علت و معلولی تهیه می بیند، در این عبارت ، خودسرانه رابطه ی علت و معلولی را حذف می کند. پس از حذف اما ناچار میشود، از یک سو، عدم توفیق این کارگاه ها را از خودش در بیاورد و از سوی دیگر، صنایع روستائی را به «شکست کامل» بکشاند. در حالیکه هیچ کدام از عبارت بالا مستفاد نمی شود. فلور در این عبارت می گوید:
« هر چند این کارگاهها از روی نمونه ی کارخانه های جدید ساخته شده بودند ولی در اغلب موارد نتوانستند به طور کامل از خصلت های صنایع روستائی که از آنها نشـآت گرفته بودند ، خود را خلاص کنند .»
در همین راستا به ترجمه این عبارت توجه کنید:
” The predominance of the traditional type of industrial establishment was accentuated by the slow and modest rise of the development of modern, large scale industry in Iran.”
ترجمه ی آقای سری :
« تفوق نوع سنتی کارگاههای صنعتی به سبب پیدایش کند و گسترش ملایم صنایع بزرگ در ایران، مورد تآئید قرار گرفت».
به گمان من فارسی این عبارت می لنگد. من اگر بودم این عبارت به این صورت ترجمه می کردم :
«پیدایش کندو توسعه ناچیز صنایع بزرگ جدید در ایران، تفوق و برتری واحدهای صنعتی سنتی را تشدید کرد .»
– ” The drive for the introduction of modern industry ”
به «جنبش معمول سازی صنایع جدید در ایران» ترجمه شده است . در حالیکه ،« کوشش برای ایحاد صنایع جدید» هم ساده تر است و هم قابل فهم تر و هم به احتمال زیاد ، درست تر.
– در ص ۱۹ ، آقای مترجم با افزودن « صنعت جدید ناچار بود در ایران سیطره یابد » حرف در دهان نویسنده گذاشته است . چنین عبارتی در متن انگلیسی نیست و معلوم نیست چرا اضافه شده است ؟
اول متن انگلیسی را در زیر می آورم:
” Because there was a lack of integration in the economy as a whole, high – lighted by the absence of any industrialization policy of the Iranian government, this pre – 1914 development was remarkable .”
ترجمه آقای سری از این عبارت به راستی خواندنی است !
« از آنجا که برروی هم در اقتصاد، نظارت و بازرسی مواد خام و بازاریابی وجود نداشت و این امر به سبب نبود سیاست صنعتی کردن در حکومت ایران تشدید می شد، این توسعه که پیش از ۱۹۱۴ رخ داد در خور توجه است » ( ص۱۹)
برای من روشن نیست که مترجم محترم « نظارت و بازرسی مواد خام و بازاریابی » را از کجا آورده اند؟ و چرا آورده اند؟ High – light به معنی مشخص کردن است و نه تشدید کردن. ” Integration”هم که ظاهرا قابلی ندارد ، پس، حذفش می کنیم ! و اما ترجمه این عبارت :
« نظر به یک پارچه نبودن اقتصاد ،که با فقدان یک سیاست مدون صنعتی کردن مشخص می شود ، تحولات پیش از ۱۹۱۴ در خور توجه بود ».
– در ص ۲۱ فلور موفقیت آمیز را در داخل گیومه می گذارد و از متن روشن می شود که زبان کنایه آمیزی به کار گرفته است . مترجم محترم اما با حذف گیومه نظر فلور را هم به نادرستی منعکس می کند. منظورم این که نویسنده به کنایه قرارداد دارسی را موفقیت آمیز می داند ولی در ترجمه فارسی، برای او نه فقط امتیازنامهی دارسی بلکه شیلات به لیازانف … هم نمونه های موفقیت آمیزی بوده اند ! در همین صفحه «به اصطلاح دموکراتها» به فقط «دموکراتها» تغییر مییابد واین تفاوت کمی نیست و «مدرنیزه کردن» هم به «صنعتی شدن» دگرسان می شود!
– Oil and invisible در ترجمه شده است، «نفت و چیزهای جزئی دیگر». در حالیکه ترجمه صحیح این عبارت « نفت و واردات نامرئی» است. یکی دو سطر بعد در متن انگلیسی آمده است:
” This situation led to a negative balance of trade and to the export of gold and silver ..”
که ترجمه شده است به :
« این وضع تعادل بازرگانی و صدور طلا و نقره را برهم زد». در حالیکه باید به این صورت در می آمد:
«این وضع به پیدایش کسری در موازنه تجارتی منجر گشت که به نوبه ، باعث صدور طلا و نقره شد. »
-” The reduced purchasing power of the population was also translated into fewer imports of both raw materials and manufactured goods as well as a reduction of employment in the urban sector.”
در ترجمه این عبارت هم مترجم متاسفانه خود سرانه همهی رابطه ها را بهم ریخته است و به صورت زیر به فارسی نوشته است :
«کاهش یافتن قدرت خرید مردم نیز به کاهش واردات مواد خام و مصنوعات و کم شدن کار در نواحی شهری نسبت داده می شد » ( ص ۲۲)
در اینجا ، علت به صورت معلول در آمده است و معلولها هم به صورت علت دگرسان شده اند. نمونه وار می گویم ، این « کاهش واردات » نبود که به « کاهش یافتن قدرت خرید مردم » منجر شد. بلکه به عکس :
« کاهش یافتن قدرت خرید مردم، از یک سو ، به صورت واردات کمتر مواد خام و مصنوعات و از سوی دیگر ، کم شدن اشتغال در نواحی شهری نمودار شد .»
– در این عبارت هم منظورم عمدتا بد نویسی است و نه غلط نویسی .
” According to the British cmmercial attache’, there were virtually no indigenous industries to be protected or fostered against foregin competition ” in the early 1920s at least.
ترجمه فارسی این عبارت به این صورت آمده است که با اندکی دقت می توانست بسی بهتر عرضه شود :« بنا به نوشته ی وابسته ی بازرگانی انگلیس « در ایران صنایع بومی در اصل وجود نداشت تا در برابر رقابت خارجی مورد تشویق یا حمایت قرار گیرد » دست کم در آغاز دهه ی ۱۹۲۰ »» ( ص ۲۳)
و بالاخره می رسم به « یادداشت ها » که اینجا نیز متاسفانه بی غلط نیست . برای نمونه :
“Tables 6 and 7 have been aggregated by me ”
که شده است « جدول ۶ و ۷ را نگارنده گردآوری کرده» . در حالیکه فلور چنین ادعائی ندارد. نویسنده نوشته است : «منبع اصلی در بارهی هر صنف آگاهیهائی به دست میدهد» و به این ترتیب ، کار فلور ، ترکیب و جمع بندی این داده های آماری جداگانه در این جداول است و نه گردآوری این داده ها.
پایان سخن اینکه ، اگر بخواهم در باره ی دیگر فصول این کتاب بنویسم به راستی مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد که در این وانفسای بی کاغذی و کم کاغذی مفید فایده ای هم نخواهد بود. پس مطلب را همین جا رها می کنم . چه خوب می شد که حیثیت و شرافت قلم و نوشتن را بیش از این قدر می شناختیم و به وظایف و مسئولیت های خویش به عنوان زحمت کشان فکری و غیر یدی وفادار بوده و بهتر از این عمل می کردیم.
پانوشتها:
(۱) قراربود درکتابی در ایران چاپ شود. ناشر نامحترمی با وجود امضای قرارداد رسمی برای چاپ آن با من، متن را برای بیش از سه سال در انبارخویش نگاه داشت و سرانجام چاپ نکرد. (۲) آیا تا بحال نجاری را دیده اید که بنای زبردستی هم باشد و به علاوه شما جرئت بکنید و از او بخواهید اتومبیلتان را هم تعمیر کند ؟ اگر ندیده اید ، پس چگونه است که گرامی نشریه ” تکاپو ” آقای جواد مجابی را این گونه معرفی می کند : “شاعر، داستان نویس، نمایشنامه نویس، روزنامه نگار، طنز پرداز، نقاش و منتقد معاصر…” ( دوره ی نو ، شماره ی ۳ ، ص ۷۲ ) . من بسیاری از نوشته های آقای مجابی را با عشق و علاقه خوانده ام و منبعد خواهم خواند. پس ، قصدم به هیچ وجه بی حرمتی به ایشان نیست. ولی آیا این کارها به راستی از بنائی و نجاری و مکانیکی سهل تر وساده تر است؟ من قصدم اشاره به یکی از چند بیمار فرهنگی ماست که ما انگار هنوز به عصر تخصص نرسیده ایم.
بعنوان یک نمونه، زنده یاد آقای دکتر براهنی می خواهد منظورش را از مفهوم ” داستان ” روشن کند. ابتدا روشن می شود که با آقای گلشیری اختلاف نظر دارد، خوب، قبول. ولی :
” به صورتی از آن ( داستان ) استفاده می کنم که در قصهنویسی استفاده کرده ام و به صورتی استفاده می کنم که توماشفسکی ، اشکلوفسکی ، پطروفسکی ، تیتنیا توف و بعداً بسیاری از تئوریسین های جدید قصه ، بویژه “تودوروف” بلغاری از آن استفاده کرده اند. بصورتی استفاده می کنم که در رمانهایم ، بویژه ” آواز کشتگان ” و ” رازهای سرزمین من” از آن استفاده کرده ام، یعنی داستان تا موقعی که توسط طرح و توطئه دگرگونی شکلی پیدا نکند، فرم پیدا نمی کند “( تکاپو ، شماره ۳،ص ۷۷). ( تاکید را افزوده ام ). امیدوارم جسارت مرا به سادگی روستائی گونهی من ببخشند، ولی بیان جمله ای که برجسته اش کرده ام، آیا به این همه فیس و افاده نیاز دارد؟ آخر منِ بیچاره ی گرفتار با توماشفسکی، اشکلوفسکی، پطروفسکی، تیتنیاتوف و “پطروشفسکی”، “گورباچف” ……. چه خاکی به سرم بریزم ؟
مصطفی رحیمی : گامها و آرمانها ، مجموعه ی مقاله ، نشر گفتار ، ۱۳۷۱ ، ص ۱۸۹
همان ، ص ۲۰۲
همان ، ص ۲۰۵
بهنام باوند پور : جرقه در جنگل تاریک ( بحثی در باره ی ترجمه ) ، فصلنامهی ادبی کبود، شماره ی ۸ شهریور ۱۳۷۲ ، ص ۵۲-۵۳
یکی از ضعف های اساسی بررسی بهاریر ، به ویژه در بارهی جمعیت ایران ، این است که او با استفاده از آمارهای رسمی جمعییت در ۱۳۳۵ و ۱۳۴۵ و با تحمیل نرخ رشد فرضی ، جمعیت ایران را برای دوره ۱۹۰۰-۱۹۷۰ تخمین زده است. یکی از اساسی ترین اهداف بررسی جمعیت ، سر در آوردن از این نرخ تغییر است ، نه اینکه این نرخ تغییر پیشایپبش فرض شود. در این صورت بررسی جمعییت به یک بازی با معادلات ریاضی بیشتر می ماند تا کوششی برای شناخت این تحولات که برای تعیین و تبیین سیاست های اقتصادی بسیار بااهمیت است.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۵