مینا اسدی پهلوان پنبه
مینا اسدی
پهلوان پنبه
چه بنامم تو را
با چشمانی خالی از نگاه
نه دوست و نه دشمن
نمرده ای ،که در گورستانی از تو ردپایی پیدا شود
هستی
و در حسرت جوانی ناکرده و روزهای طلف
مرا میزنی که میخواهم بالنده و سرفراز
شانه به شانه ی آرمان هایم
در خیابان های برفی ، آفتابی ، ابری و بارانی
راه بروم
و بگویم چه روز خوبی
چه روز زیبایی
چه منظره ای
چه دور نمایی
چکارم داری
بگذار باشم و از کنار نیمه ی زنده تو بگذرم
و زیبایی هایم را به عابران بی لبخند نشان دهم
و مثل خودم باشم
و مثل تو نباشم سرافکنده و پریشان.
چکارم داری
که با تبری زنگ زده قصد شاخه هایم را کردی؟
موجی نشو
تیرکمانی را که با کش پیژامه ات ساختی
یک کلاغ را هم نمیکشد !
دوشنبه دوم جون دوهزار و چهارده
از شعرهای آوریل …..
از این روز
مرا به سپیده دمی دیگر
پرتاب کن
سکوت پچ پچه های تاریک دارد
میبینمت
که شتابان می آیی
و جانم
از تار مویی باریکتر است
از ابتدای راه هم که آغاز نکنم
لنگ لنگان می آیم
با پاهایی که از یک نسیم ساده میلرزد
کتی از پر بر تن دارم
و کلاهی از رنگ های رویایی پاییز
و دستکش هایم را از نور خورشید بافته ام
میدانم که این زمستان را هم
تاب خواهم آورد
کسی چه میداند
شاید امسال آن بهاری بیاید
که من سالها در انتظار آن
از پشت پنچره های دلتنگ به خیابان نگریسته ام !
مینا اسدی آوریل ۲۰۱۴
استکهلم
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۵