فریدون کریمی بوشهری: شب هول: رمان یا تحلیل جامعه شناختی

فریدون کریمی بوشهری:

شب هول: رمان یا تحلیل جامعه شناختی

نقد جامعه شناختی را بررسی “ساختار و محتوای رمان” با تحولات و دگرگونیهای جامعه می‌دانند. در این جستار بالعکس شب هولِ هرمز شهدادی از دید محتوا و دگرگونی‌های اجتماعی-‌تاریخی در “ساختار تشکیل دهنده رمان” بررسی می‌شود . این رمان در سال ۱۳۵۷ و همزمان با انقلاب ایران چاپ  شد. در چاپخانه ماند و سه چهار دهه در بوته فراموشی خفت. شب هول را برخی “تاریخ روشنفکری ایران” نامیده ا‌ند، برخی “سفرنامه” ای، برخی نقدی به تاریخ معاصر زدن، ضد رمان یا رمان نو، آوانگارد. برخی رمان را در زمره رمان‌های ناتورالیستی قرار داده ا‌ند. برخی از تحلیل‌گران شب هول را یک ضد‌رمان یا رمان نوخوانده‌ا‌ند که با هر دو مکتب تشابهاتی هم دارد و می‌تواند به سوی آنها بلغزد و جای گیرد .آندره مارلو معتقد است که زمان ما دیگر دوره رمان‌نویسی نیست. اگر بی‌‌اعتنایی و بی‌توجهی به روال منطقی رویدادها از ویژگی‌های رمان نو به حساب آید می‌توان شب هول را هم در جرگه ادبیات مدرن یا ضد مدرن خواند. شب هول ضد ایدئولوژی، ضد روشنفکر، ضد مدرنیسم، ضد مذهب است. تمام شخصیت‌های رمان رهگذرانی هستند که نه هدفی دارند نه مقصدی. ناخواسته به دنیا آمده‌ا‌ند که در فقر یا نعمت، در شهر یا روستا، مذهبی یا لاییک، زن یا مرد گذران‌حیات کنند. خود شهدادی ترجیح می‌دهد اما که داستانش را “نوعی بینش خاص از هنر داستان‌نویسی” بداند، یک ضد داستان که هدفش سرگرم کردن نیست.شب هول را اگر از نظر مکتب ادبی نگاه کنیم در هر دو حوزه آوانگردی و ناتورالیستی می‌گنجد. آوانگارد شب هول بومی است و ساختار‌شکنیش از مرز خواننده فارسی‌زبان فراتر نمی‌رود و برای دیگران گنگ و بی‌تماس می‌شود. آنچه شب هول را به یک اثر ناتورالیستی نزدیک می‌کند روایت تلخش از زندگیست، از طبیعت در حال فروپاشی، از روابط تاریک و فاسد بین انسان‌ها، جبری تحمیل شده از بافت جامعه ایران. بافتی که انگار بخشی از ریخته‌ارثی ما شده است. شهدادی به جبر طبیعت اعتقاد دارد و یاس را در فطرت بشر می‌بیند.

رمانی  که در مرز داستان و جامعه‌شناختی مسیر طی می‌کند. گاه در محدوده رمان می‌ماند و به آن پای‌بند است و باید اعتراف کرد بسیار هم نیرومند و گاه کاملا رخت یک بررسی جامعه‌شناختانه می‌پوشد. به مذهب می‌پردازد، به ساختار و تاریخ شهرها و دهات، به عقاید و اعتقادت توده‌ها، به روابط ارباب و رعیت، در باب روشنفکری، در باب زناشویی و بسیار دیگر. شاید این ریشه در آموزش و کار هرمز شهدادی به عنوان یک پژوهشگر سیاسی اجتماعی داشته باشد. اما سئوال این است که آیا او رمانش را قربانی یک بررسی تاریخی و نقد جامعه‌ای ورشکسته‌ نکرده است؟ جامعه و ساختار سیاسی اجتماعی ایران و رویدادهای بسیاری که در چندین قرن اخیر در آن رخ داده تمام مصالح لازم را در اختیار نویسنده ایرانی می‌گذارد تا به روایت آنها در داستان‌هایشان بپردازند. شب هول را نه می‌توان تاریخ دانست نه رمان، شاید ترکیبی از هر دو. انتقامی است از جامعه ایرانی، از فرهنگ حاکم، چه از فرودستان چه از فرادستان. شهدادی در جستجوی حقیقتی نیست بل که در تلاش روایت و اثبات پالودگی‌هاییست که ریشه تاریخی دارند و نماینگر فساد حاکمین از شهردار گرفته و وزیر و وکیل و شاه.

شهدادی از اکثریت این رخدادها و تحولات تاریخی استفاده کرده و به آنها عمدتا به درازا و تفصیل به شرح احوال و رفتار مردم گوشه کنار مملکت در ادوار گوناگون و توصیف مشاغل و سایر آداب و رسوم نیز پرداخته است .در صفحاتی متعدد از اصفهان حرف می‌زند از نایین از مِیمن از سلطان‌‌نصیر، و غیرو .در شرح اصفهان شهدادی مستقیما صفحاتی از رساله “نصف جهان فی تعریف الاصفهان” نوشته محمدمهدی بن محمدرضا الاصفهانی را نقل می‌‌کند.

رمان از لایـه‌هـایـی پیچیـده و از زبان راویانی بسیار که از سی متجاوز و به عمده از یک خانواده ولی از چندین نسل نگارش شده که با کشاندن داستان به شرح تاریخ بنیاد اصفهان و تاریخ تصرف افغان‌ها و تاریخ بهائیت و شیعه چندین قرن را بدون حضور راوی خاصی نگاشته شده. رساندن ابراهیم به بیمارستان از اصفهان به تهران که آغاز داستان و رسیدن به بیمارستان در پایان کتاب است تنها بهانه‌ایست برای پوشش تحولات تاریخی اجتماعی این رمان. راوی داستان هر که باشد فرقی با دیگر راویان کوچک و بزرگ داستان نمی‌کند و شهدادی هیچ کس را بر تخت مرصعی نمی‌نشاند و جایگاهی برتر به او نمی‌دهد. می‌خواهد استاد دانشگاه باشد یا راننده یا روسپی باز نشسته‌ای که با هم تریاک می‌کشند. آن چه که از زبان همه خارج می‌شود روایات تاریخی یا نقد تند و تاریک اجتماعی است.

شهدادی شاید برای فرار از تیغه ممیزی دوران پهلوی، و جمهوری اسلامی هم اگر برقرار بود، و یا شاید صرفا بر اساس باورهایش با رد مدرنیسم و با نوعی تمایل به “غرب‌زدگی” در صفحاتی متعدد به انتقاد از زیر و روی نظام می‌پردازد؛ از اعتیاد فراگیر مردم برای کاهش و تسکین دردهایشان، تا نقد ساختار اجرایی دستگاه‌های مختلف از جمله شهرداری‌ و فرمانداری و امثالهم کل نظام را زیر سوال می‌برد و از نقد مستقیم نظام حاکم  و صدور بیانیه‌های سیاسی که خاطر حزبی را خوش آید و برانگیزنده و تحریک کننده باشد ابا می‌کند:

“شهرداری تصمیم می گیرد که محله‌ها خراب بشود. شهرداری می خواهد خیابانی از پشت خانه ما در انتهای بازار بکشد. محله چند صد ساله یک شبه بر هوا می رود .نو سازی: بر طرف کردن نشانه‌های عقب ماندگی. زدودن آثار تاریخی که حالا خجالت آور است. شهرداری کیست (بخوانید دولت)؟ نمی شود با انگشت نشانش داد. فقط مهندس‌های تحصیل کرده در خارج، فقط کارمندها، و روسا هستند. کدام یک در باره تمامیت و تاریخ شهر چیزی می داند؟ فقط تصمیم می گیرند. ویران کردن آسان است. دماغ گنده و بد شکل را خرد می کنند و دماغ خوشگل، سر بالا و فرنگی پسند می سازند. خانه‌های صد ساله را خراب می کنند. آپارتمان چند طبقه می سازند … حسابگر هم هستند. شهر آدم با نفوذ و متمول هم دارد. مردم کوچه و بازار بی‌خبرند. آنها که خبر دارند پول فراوان هم دارند. کیسه‌های پر انباشته‌تر می شود. کشیدن خیابان قیمت زمین فلان گردن کلفت را زیاد می کند. تا خانه فلان کارخانه دار خراب نشود خیابان چند پیچ می خورد”.

شهدادی از همان اوایل کتابش تحلیل خودش از وضع ایران را روشن می‌کند و حرف دلش را می‌زند و به ظاهر در توصیف خیابانی موسوم به خیابان خوش در تهران می‌گوید” خیابان خالی از آدم، و انباشته از مزبله، پر از پاکت‌های زباله، تکه پاره های روزنامه و پارچه، ته مانده های غذا. لجن تیره در جوی  آب می لغزد. درختها دود آلود، خاک آلود. هوای گرم و دم کرده “.در ادامه و چند سطر بعد راوی به خیابان آیزنهاور می‌رسد و در توصیف کارگران در صف اتوبوس برای رفتن به کارخانه‌هایشان سر راه کرج آنها را این گونه ترسیم می‌کند: “چهره یکی به صورت همه می ماند: پوستی کدر کشیده بر استخوان. جمجمه‌ای ناموزون. سوء تغذیه.” رمان شب هول هویت ملی ایرانی را زیر سئوال می‌برد و یا حداقل خواننده را وادار به شک می‌کند. چه صحیح باشد چه غلط شهدادی نتیجه می‌گیرد که همه چیز از پای‌بست ویران است و همه در این ویرانی نقش دارند.

بر خلاف آل احمد غرب‌‌زدگیِ هرمز شهدادی به منزله شکستنِ کمر اسلام بدست مسیحیت نیست بل که شکستنِ فرهنگ و شعور تاریخی یک سرزمین باستانیست. بیژن شهدادی مستقیما به غرب‌زدگی اشاره دارد و نه به غرب‌گرایی. او فرهنگ در حال سلطه در میان عمدتا تازه بدوران رسیده‌های اقشار متوسط و روشنفکران را قرتی و مقلد می‌خواند. “فرنگی شده اند، به جای عطاری اسمش را می گذارند دراگ استور. به جای  سرخاب سفیداب پودر و ماتیگ … سرمه دمده شده. باید ریمل بکشد. … ببخشید آقا. قسمت لوازم آرایش فروشی تان کجاست؟ پشت ردیف سوم، همان جایی که قوطی‌های شکلات سویسی گذاشته شده. شوکولات سویسی هم می فروشید؟ کاپوت سویسی چطور؟ حتما مارکش بهتر است”.و به مسخره گرفتن فرهنگ رایج ادامه پیدا می کند و می گوید: “این پودر و ماتیک از نوع آون است … ریمل و سایه ماکس فاکتور است … این کِرِم شب است. کُلد کِرِم گرل … این هم کِرِم زیبایی مادام روشار “.

خود غرب را تحسین می‌کند. ادبیاتش، تکنولوژی و تاریخش را اما در عین حال آن را فرهنگ مهاجم استعماری می‌خواند و تقلید جامعه از غرب را بدلیل نبود هیچ هویت ملی-تاریخی به زیر انتقاد می‌برد و در صفحاتی متعدد از جمله ۱۵۱-۱۵۶ “غرب‌زدگی” را بالکل به تازیانه نقد می‌کشد” :امروز بچه‌ها در آشوب اجتماعی و فرهنگی چشم باز می کنند. تلویزیون را می بیند که شیئی صنعتی است و استفاده از آن مبتنی بر فرهنگی صنعتی است. فیلم‌هایش اغلب فرنگی است. بچه با دیدن آن تصاویر بزرگ می شود. و در عین حال، در مدرسه و در خانه با مظاهر فرهنگ سنتی که در هم ریخته است، روبرو است. لاجرم دخترها در زیر چادر مینی ژوپ می پوشند. پسرها شلوار جین به پا، روز عاشورا زنجیر می زنند. مطالب گلستان سعدی با مضامین سریال تلویزیونی پیتون پلیس چندان سازگار نیست …. مگر نمی بینی؟ غذایمان هم با غذای گذشتگان فرق دارد و فرنگی است ” …  “تقی اصلا فارسی را درست نمی نویسد. در عوض فرانسه‌اش حرف ندارد. فارسی به چه دردش می خورد؟ چه بهتر که زبان این کور و کچل‌ها را بلد نباشد. کورها .کچل ها”. کور‌و‌کچلی که شهدادی از زبان تقی و دیگران از آن نام می‌برد انتقادی از حاکمیت نیست. انتقاد از فرهنگ و هویت ایرانی است.

در صفحات بعد شهدادی تیغش را بر فرهنگ غذاخوردن می‌کشد: “ملت چایخور حالا قهوه خور شده. ارواح مادرشان. قهوه می خورند که فرنگی بشوند. ردیف ردیف سوپ چیده اند. ملت آبگوشت خور حالا سوپ خور شده اند. ارواح مادرشان. گوشت گیرشان نمی آید.  سوپ می خورند. سوپ عدس. سوپ جو. مزه شاش خر می دهد. در دراگ استور های فرنگی مجله سکسی هم می فروشند. پلی بوی، پنت هاوس. یادم باشد به تقی بگویم. این دفعه از خارج بیاورد. پلی بوی، پنت هاوس، فیلم سکسی هشت میلیمتری. بغل خواب پلاستیکی. فرج باطری دار. بد نیست. محرک است”.

شهدادی مذهب، خدا و اسلام راهم با همین نگاه تند و قلمی بی رحم به نقد می‌کشد .برای پیش کشیدن مذهب مجددا به سراغ اصفهان می‌رود و می‌گوید در اصفهان آدم خیلی زود با خدا می‌شود. خدایی که در هر گوشه و کنار اصفهان حی و حاضر است. از سر صبح تا بوق شب، عصا زنان، سرفه‌کنان، خسته، فرسوده و پیر از سرکار روزانه بر می‌گردد. خدایی که در همه‌جا حاضر است در خلوت خانه، در لحظه خواب، در لحظه بیداری و مواجهه با مرگ، عشق  شکست و درد و عسرت. با او یکی می‌شوی در او جذب می‌شوی، دیگر تنهایی آزارت نمی‌دهد، گرسنگی نیز، دیگر جهان بی‌معنی نیست. خدا تو را در آغوش می‌گیرد و به تو حکمت رنج بردن را می‌آموزد. می‌روی و “با آب سرد و کثیف حوض مسجد دست نماز می گیری” و “دوشادوش دیگران به نماز می ایستی و کلماتی را ادا می کنی که معنی آنها را نمی دانی و هزار و هزار بار تکرار کرده ای و می کنی.”

شب هول در لابلای پرداختن به باورهای دینی و بچه‌بازی گسترده در اصفهان خدا را هم ناظر می‌بیند: “خدا ناظر دائمی اعمال و افکار من بود. و اگر در خیابان تنها بودم نگران بچه بازها بودم .به حمام که می روی بچه بازها روی سکوی حمام نشسته ا‌ند و چهار چشمی تو و سایر بچه‌های دیگر را می پایند تا آنها را بگایند و به لاشه خون آلودی تبدیل کنند. در زیر دوش آب خدا را می دیدم که مراقب است من غسل کنم. وقتی به رختخواب می رفتم خدا را می دیدم که منتظر است من آیه الکرسی را بخوانم. ” … “من هم از خدا می ترسیدم هم از بچه بازها و هم از عُمر.” مذهبی که در اصفهان (بخوان ایران) به ما بچه‌ها می‌آموختند جهان را سراسر تاریکی و ظلم و گناه تصویر می کرد. ترس بنیاد آن بود.” هرمز شدادی از لواط دوران شاهنشاهی صحبت می‌کند که ظاهرا جرمی به حساب نمی‌آمد اما اگر در این دوره بود حکم اعدام داشت. کتاب مقدس ترس از خدا را ابتدای حکمت می‌داند اما “شب هول” ترس از خدا را پایانی بر حکمت و سرآغاز پالودگی‌ها و تلاشی ترسیم می‌کند.

توصیف مذهب و اسلام در کتاب مو بر تن سیخ می‌کند. نقد مذهب، فرهنگ مذهبی و نماز خواندن (۱۱۶-۱۲۲): ” آدمیان دو دسته ا‌ند یا مسلمان شیعه اثنی عشری بودند و یا نبودند. اگر نبودند در چشم من آدم به شمار نمی آمدند.” معلم فقه بعد از شکنجه جسمی کودکی خردسال در کلاس و آوردن آفتابه برای یاد دادن وضو گرفتن. بارها در کلاس‌های درس معلم‌های فقه و شرعیات یاد آوری می‌کردند که “ارمنی ها، جهودها و بهائی‌ها نجس هستند … “فهمیدم که مذهب جلوه‌ای دوگانه دارد “کاسبکاری که دروغ می گوید نماز هم می خواند. همسایه ما که زنش را تا سرحد مرگ کتک می زند به مجلس روضه هم می آید و گریه می کند” … “دلالی که دهها خانه‌اش را به قیمت‌های زیاد اجاره داده است و مستاجر کارگرش را شبانه با زن و بچه از خانه‌اش بیرون کرده است هر سال ماهی ده روز مجلس عزا داری در خانه‌اش بر پا می کند”.

در جایی دیگر در جلسه‌ای با روشنفکران صاحب نام و ظاهرا مخالفین سیاسی در رستوران ریویرا هدایت اسماعیلی روشنفکر راوی آن بخش داستان پس از خوردن تاری وردی فیله مینیون سرگیجه می‌گیرد و درد معده. دردی که ناشی از غذا نیست بل که ناشی از فضای حاکم در رستوران و در کل جامعه روشنفکری ایران است. اسماعیلی پس از گفتن ببخشید رفقا بلند می‌شود و به توالت می‌رود و می‌نویسد “گویا سرنوشت هدایت اسماعیلی با مستراح پیوسته است. صبح و ظهر و شب. در خانه و در دانشکده و در رستوران. همیشه و در همه جا. اسماعیلی و مستراح .محل استراحت. منزل انزوا. جایگاه خلوت. حجره در خود فرو رفتن. فی الواقع به گه نشستن. خود را اینجا باید دید. بوی خود را، صدای خود را “.

شهدادی از زبان همین راوی و زیر رخوت ناشی از تریاک و در حال چرت‌زدن زبان به انتقاد از ساخت اجتماعی مملکت و هم‌زمان تیشه به ریشه روشنفکران زدن می‌کند. او روشنفکران را با حشرات مقایسه می‌کند که “وجودشان وابسته به محیط فاسد است” و از این فساد تغذیه می‌کند .او روشنفکر را “حشراتی گیرکرده در تار عنکبوت محیط و تار‌عنکبوت سرمایه‌داری جهانی” می‌بیند و می‌‌گوید “ایران آگاه  و شکوفان، ایران آزاد، به هدایت روشنفکر نیازی ندارد.” شهدادی به بهانه نشئه بودن از تریاک از زبان اسماعیلی ساخت اجتماعی حاکم را عریان می‌سازد و به تندی به نقد می‌کشاند و می‌نویسد که” گسستگی ساختهای فرهنگی، قطع ارتباط اجتماعی، نابود شدن ساخت اقتصادی، افزایش خرده بورژوازی متکی به غرب، انفجار جمعیت، نبودن آحساس مسئولیت و وظیفه اجتماعی، نبودن ارتباط آزاد، فساد، خوار بار نیست. مردم در جلو نانواییها، میوه فروشی‌ها و مغازه‌های مایحتاج صف کشیده ا‌ند … کلاهبرداری و ریاکاری سکه رایج است”.

شهدادی یک ساختار‌شکن است چه در پهنه ادبی، چه جامعه‌شناسی و یا دیدگاهش به تاریخ .همه چیز همه روایت‌ها در شب هول پایگاهی سیاسی اجتماعی دارد؛ توصیفش از اصفهان، از زن، از تاکسیرانی، از تریاک… توصیفش از زن ایرانی و توانی که در زن ایرانی می‌بیند به حق جای ستایش دارد و آدم را به یاد “زن، زندگی، آزادی” می‌اندازد و خیزش زن ایرانی که چهل‌و‌چهار سال پیش گفته شده .در صفحاتی طولانی به در باب ازدواج و زناشویی سخن می‌گوید اما بر خلاف سارتر که ازدواج را تدفین خوانده است در حقیقت به بهانه جستار این نظر به توصیف شرائط زن در جامعه ایران می‌پردازد:

“در این محیط و در این فرهنگ، خودش می گفت، زن ناقص الخلقه می شود. زن صحیح و سالم به دنیا می آید اما همه چیز، خانواده و مدرسه و مذهب و روابط اجتماعی او را، رشد او را، به مخاطره می اندازد. و چون به هر حال باید دوام بیاورد، زنده می ماند و بزرگ می شود، اما ناهنجار و ناقص و ناموزون رشد می کند.” شب هول به کرات به مسئله زن می‌پردازد و می‌گوید‌ که:

“اینجا زن، از هرطبقه که باشد، هویت تاریخی و اجتماعی ندارد. و همه روابط اجتماعی، همه آداب دینی و هنجارهای اجتماعی، ناچیز بودن زن را تقویت می کند. ستم تاریخی بر زن ایرانی بیش از ستم تاریخ بر اهل ایران است” و در ادامه می‌گوید که: “هق هق زن فضای اطاق، فضای خانه، فضای اصفهان، فضای ایران، فضای جهان را پر می کند و در کاینات منفجر می شود. صدا، صدای زنی است که در سر تا سر طول تاریخ می گرید “.این یک بیانیه سیاسی است که مشابه سایر دیدگاه‌های شهدادی در قالب رمان ارایه شده است.

تصویری که شهدادی چهل‌و‌چند سال قبل در واپسین روز‌های رژیم پهلوی ترسیم می‌کند انگار ترسیم اوضاع ایران در روزهای آخرین سلسله قاجار نوشته شده و انگار ترسیم این مرز‌و‌بوم است زیر سلطه جمهوری اسلامی. همه، چه قاجار، چه پهلوی و چه جمهوری اسلامی بیگانه با این سرزمین بوده و هستند و جز اختناق و پس ماندگی یادگاری به جای نگذاشته‌ا‌ند. شهدادی در ادامه می‌افزاید که “این جامعه دارد مثل دیگی می جوشد….هیولاهایی که چنگالهای نفرت بارشان را از رادیو و تلویزیون  و روزنامه و اداره و هوا وگل و گیاه و پپسی کولا و غذا و عرق و تریاک دراز کرده اند و در جستجوی ذره ای ارزش، ذره ای آدمیت و آرمان  اخلاقی می گردند تا آن  را ببلعند، به پول تبدیل کنند و روی هم بیندازند. وای از این دیگ که آتش  زیرش هر لحظه شعله ورتر می شود…. تاریخ ما تاریخ اباحه (حلال دانستن) هر فعل اجتماعی است.”

شهدادی هیچ ابایی هم از زشت‌نگاری و به کارگیری کلام رکیک، مفاهیم زشت و فحش ندارد .هر چند نمونه‌های فراوانی از شاهکارهای ادبی از جمله ناطور دشت سالینجر را می‌توان مثال زد که نویسنده منعی از بیان هر گونه کلامی که به دهان شخصیت‌های رمان می‌آید ایجاد نمی‌کند. در شب هول کلمات رکیک نمودار طوفان و خشم جامعه است که بی‌مهابا از زبان راویان مختلف بیان می‌شود: “تو را به جان بچه‌های حرامزاده اتان قسم، تو را به زنهای جنده تان که یک گروهان سرباز کفاف گاییدن هر یکی‌شان را نمی دهد، بکشیدم.” … “فلکزده قرمساق مجبور می شود روی تختش بریند و بشاشد. دو هفته‌ای توی گه و شاش خودش غوطه می خورده.” … “دهانش را باز کند. و توی دهنش بشاشم.” … “جناب وزیر، مدیر کل فعلی که در ایام جوانی از کون مردم می خورد” … “مرتیکه، مردکه. نخیر مرتیکه. کون لق زبان فارسی کتابی.” شهدادی هیچ ابایی در باز کردن سفره دل خودش و سفره دل مردم را با هر زبانی که می خواهد باشد باز کند. بله، کون لق زبان فارسی کتابی که شبانه روز از زبان وزیر و وکیل و رادیو و تلویزیون و روشنفکران فکل کراواتی و شنیده می شود و خوانده می شود. و این باران خشم می بارد بر همه کس بر همه چیز: “مرتیکه می آید در خانه .توی روز روشن. گاری و قاطرش را هم همراهش می آورد. می آید گه ببرد. تازه گاهی پول هم می دهد. گه می خرد. اگر گهش فرد اعلا باشد. حتما بلد است حتما همه اصفهانی‌ها بلدند. حتما در گه شناسی، علم المدفوع، استادند، مجتهدند .می دانند هر کسی چه جور می ریند. گه بازاری را از گه کارمندی تشخیص می دهند. حتما خیال می کنند گه روسای ادارات نوعش بهتر از گه کارمندان دون پایه است. حتما رجال سنده‌شان سفت و معطر است. حتما کارگرها اسهال دارند .تمام اصفهانی‌ها اسهالی ا‌ند. اصفهانی یا اسهال دارد یا یبس است. نمی ریند که گرسنه‌اش بشود”.

رمان از ابتدا پیغام و مرزش را با خواننده مشخص می‌سازد؛ با ترانه اندوه ناک “مرغ سحر” با صدای قمر‌الملوک وزیری آغاز می‌کند و با همین ترانه هم کتاب را به پایان می‌رساند: “ناگهان صدای زنی از رادیو به گوش می رسد. صدایی قدیمی، سازی قدیمی، تار، مضرابی که دستی لرزان بر تارهای ساز می‌زند، صدایی که از اعماق گلو بر می‌خیزد، کلمه هائی را ادا می‌کند که بوی ماندگی دارد، ترانه‌ای که حال و هوای تاریخ را دارد، که حال و هوای کهنگی و اندوه است، غمی جاودانه است در هر مکث میان کلمه ها، در هایهای تیز و مقطع زن، در لرزش تارهایی که در تاریکی تاریخ، در تاریکی روح نواخته می‌شود:”

بلبل پر بسته ز کنج قفس درا

نغمه آزادی نوع بشر سرا

وز نفسی عرصه این خاک توده را

پر شرر کن

پر شرر کن

مرغ سحر ناله سر کن

 

شاید این نتیجه‌گیری شهدادی در باره آینده ایران باشد که آینده‌ای روشن در فراروی نمی‌بیند و سخت از همه چیز دلزده و دل آشفته است. تمام راویان اصلی و فرعی رمان از پائین گرفته تا بالا هیچ بیان مثبتی از جامعه و از خودشان ابراز نمی‌کنند، از پروفسور دانشگاه گرفته تا روسپی شهر نو، تا راننده تاکسی. او برای راه حل به هر دری‌ می‌زند. دست به دامن ژاپن می‌زند و مثال می‌آورد که موفقیت ژاپن در “مورچه‌ وار رفتنش” است پس از بمب‌اتمی و شکست در جنگ جهانی که آنها را نابود ساخته بود .بخش عمده این یاس را در سیر بنیادین تکامل این ملت می‌بیند تا در مجموع کشوری زیر چنگال و فشار نیروهای بیگانه و امپریالیستی تشکیل شود. همه گناه‌کارند. از بیکار و روستایی و دکتر و آخوند و نویسنده و شاعر و روشنفکر گرفته تا رییس و وکیل و وزیر و شاه.

شب هول رمان باشد یا اثری جامعه‌شناختانه کاریست جسور و بسیار متعارف با ادبیات زمان نشرش یعنی پایان سلطنت و آغاز انقلاب. رمان “شب هول” به خاطر اعجابی که در نگارش و ثبت باورهای اجتماعی، تاریخ سیاسی امیخته به کج اندیشی‌ها در ژانر ادبی دارد به به عنوان اثری نیرومند به یاد خواهد ماند. اثری که خواندن آن نه تنها به نویسندگان جوان بل که به علاقمندان تاریخ تحولات و تکامل این خطه توصیه خواهد شد.

زبان شهدادی تلخ و بی‌رحم است. نسبت به همه چیز، همه کس. اسماعیلی از راویان عمده رمان دفتر خاطراتش را دسته ای کاغذ زرد‌رنگ می‌خواند، یک گونی مدفوع زردرنگ، رنگ خاطرات، رنگ مدفوع. تمام راویان اصلی و فرعی رمان از پائین گرفته تا بالا هیچ بیان مثبتی از جامعه و از خودشان ابراز نمی‌‌‌کنند، از پروفسور دانشگاه گرفته تا روسپی شهر نو، تا راننده تاکسی.

هرمز شهدادی با جامعه ایران بدرود گفت. چه به عنوان یک نویسنده یا یک جامعه شناس آکادمیک. انتخاب مسیر حق طبیعی هر کس است. اما آیا شهدادی زیاد از جامعه ایران انتظار نداشت که با کج خلقی از آن برنجد و شکوه سر دهد و به نوعی با آن قهر کند؟ هرمز شهدادی با زبان فرهنگ ایرانی بخوبی آشناست. زبان توده، زبان تملق و زبان وابستگی را می‌داند و بخوبی ترسیم می‌کند. که ایرانی گربه ایست که از هر جا بیندازیش با هر دو پا بزمین می‌افتد. باند فرودی است که هر هواپیما و بالگردی می‌تواند روی آن بنشیند. شیعه، سنی، بهایی، چپ، راست. اما دست آخر  شهدادی همه را با یک چوب می‌راند واز باند خارج می‌کند. جامعه‌ای که در شب هول ترسیم می‌شود جامعه‌ای تحقیر شده و ایستا در آغازین نطفه‌ای تکاملی است. جامعه‌ایست تو‌سری خورده و بدبخت بی‌آن که پایانی روشن در انتهای مسیرش هویدا باشد. آیا شهدادی خود نیز در مرز این باورها گم شده است و قادر به پیچیدن نسخه‌ای نیست؟ شاید هم داروئی نمی‌یابد که زخم های این قبیله را درمان بخشد. آیا این نا‌پیدایی آینده‌ و سر‌درگمی در ترسیم خطوطی با مفهوم می‌تواند آن یاس فلسفی باشد که او را از نوشتن باز‌داشت؟ قلم را بوسید؟” شهدادی نیاز به آرامش دارد، به تسکین. می‌گوید “آرامش در نپرسیدن و خاموش ماندن است.” شاید آنها که می‌پرسند چرا بعد از شب هول شهدادی از چاپ و نوشتن خود‌داری کرد همین باشد. یک خودکشی فلسفی! و چه بیانی روشن‌تر از زبان خود هرمز شهدادی در پایان این جستار که:” دنیای پیرامونم به قبرستانی می مانست که آدمیان آن جاودانه ماتم زده‌ا‌ند.”

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۵