چند شعر از عسگر آهنین

چند شعر از عسگر آهنین

 

 

دو آیینه

——

نگاه می کنم به آینه

آنجا دو آینه می بینم

کز جستجوی گل سرخ،

در جهان مه آلوده، باز می آیند

بی آنکه بخت تماشایش را داشته باشند

نگاه می کنم به دو آیینه

که ابرهای درونم را می بارند

 

عشق وُ فاصله

—–

عشق، آغاز شد

آن لحظه که رویاهامان

همزمان شعله کشیدند

حکم پایانش با فاصله هاست.

 

هوای تازه بیاور!

—–

گل های سرخ من، دارند

تا حدّ چاره ناپذیری،

پژمرده می شوند

این خانه بی هوای تازه

بخش نگاهداری گل های رو به مرگ است

همراه خود هوای تازه بیاور!

 

غنچه های کوچک

—–

توفان که در گرفت

پر پر شدن گل ها

سیاه پوشم کرد

هنوز سوگوار بودم

که غنچه های کوچک را دیدم

دریافتم که توفان

پایان شکوفایی نیست

 

زیر آسمان کبود

—–

همیشه، با خود، در امتداد خیابان هاست

همیشه لبخندی بر لب دارد

همیشه هر سلامی را

-بهانه ی خوبی برای گفت و شنیدی می پندارد

همیشه حوصله ی دیگران ناکافیست

همیشه صحبت او ناتمام می ماند

همیشه دلزده، از نیمه راه، بر می گردد

همیشه در به روی جهان می بندد،

تا با خیال راحت با خود به گفت و گو بنشیند

همیشه این را یک امتیاز آدم تنها می انگارد،

همسایه ی همیشه مست لهستانی اگر بگذارد!

 

نصیب من

—–

ستاره ها را

در بستر شب باید دید

تو را در عالم رویا

نصیب من از زیبایی ها

بر مدار اختیار نمی چرخد

 

در روشنایی رویا

——————

چراغ رویاها

با فرارسیدن شب

روشن شد

حالا می توانم

تو را دوباره ببینم

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۸