دو شعر از سیاوش میرزاده

دو شعر از سیاوش میرزاده

 

 

مغازله

کسی قفای صدا را مسیرِ رفتن کرد

و من به دنبالِ سرگیجیِ جهت های باد

می رفتم

از عجب های پیشِ روی

هرآنچه رخ می نمود

خاطرمان سال های ماضی بود

که بر یَرای سالخوردِ پیشانی

خط سایه هایی به افسوس

می افزود؛

می رُفت بارِ یاد وُ

می شُست به سرعت وُ سرسام

ته نشستِ اُلفت وُ

میلِ دلارای بستگی های خجسته را.

 

***

صدای غریبی از میانِ وفورِ ته نشست خاموشی

به گُردۀ تحریرهای بادِ پیچاپیچ،

گَرده می پاشید

و آبستن از مغازلۀ آوا می شد

پرده های مَهبل گوش

تا ریزشِ هوش ربای نرمِ خوش آهنگ هوا

نیوشا

بریزد به گنگیِ هجاهای لغزان وُ

شورشِ لرزانِ لب وُ لب

در تن­-زنه های ادراک تنگِ حّسِ شنیدن

و پژواکِ بازیگرِ تغزّلِ دست

بریزد خلافِ خوابِ پُرزهای مخملِ تن.

***

رواقِ پهنۀ دیده

پِلک می زند به غمزه های بی سخن وُ لرزانِ التهابِ بدن

در این میانه

از تبادلِ نگاه وُ تن

تن وُ نگاه

نگاه وُ نگاه

مراتبِ مخفی

از اختیارِ رفتار

می اُفتد

و ماه درکردارِ شبانه اش

باردارِ تغزلِ عشوه وُ

کرشمۀ رعشه ست.

 

 

چکامۀ تمنا

«چو یار ناز نماید شما نیاز کنید»

حافظ

 

ای زیباترین رخشۀ تشنج،

ای جنونِ بی پایان

تا باز از تب و تابِ جنینِ تو زاده شوم و ببالم

شناسنامۀ خود را به جریانِ آب سپردم

تو، نقشِ دلربای کاشی های کاشانِ منی

شوریده بر تراز و توازن قرینه سازی های همسانِ هندسی

بر پسین های رنگشارِ کویر و بیابان؛

در انتهای مماس درهم تنیدنِ آسمان و زمین

هنگام مغازله و تَنبیدنِ شنگرفیِ مهر و ماه.

من، فرش فریمان تواَم

گسترده برای عبور غرورِ قدمانِ تو، بر سر وُ بر تن

سروناز باغ اِرمِ شیرازی به بلندبالایی

راست­قامتی وُ سپیداروَش

چون بی­غش-­کرشمه­­ های­ دلبرانِ «بُلوَردی»

بدان که گواه من

دانشِ بی منتهای عشق ست.

پلی از جنون زده ام

از بی کوچگیِ های کویرلوت، تا سبزه زارِ آستانِ تو

دشتبانان و راه بلدان

انگشت به دندان گزیده و حیران

که این کَلو، این هوایی، این زارگرفته

همه­ی بی­جانبی های بیابان را

از چه روست که می داند و می پیماید.

ای به باروبَر نشسته ی خوشاب

ای سُکرِ تَرآب وُ ای شهدِ شاداب

نزدیکتر بیا به دسترس من

مرا رسا کن!

و برسان به  توده­ای از رسیده­های بلوغت.

 

—————————————–

 

بُلوَردی- محله ای در شیراز

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۸