سه شعر از مجموعه‌ی «میدان مالا» اثر احمد زاهدی لنگرودی

سه شعر از مجموعه‌ی «میدان مالا» اثر احمد زاهدی لنگرودی که اخیراً از سوی نشر آفتاب منتشر شده است.

 

۱)

 

بر دو سویِ یک سفره‌یِ خالی نشسته‌ایم

می‌گوید:

سرت را بالا بگیر،
خالیِ این سُفره تقصیرِ تو نیست

می‌گویم:

تو هم
سرت را بالا بگیر
تماشا ندارد تباهی

چشم‌هایش زیباترین تمنّا بود
وقتی نگاه کردیم
عشق سیرابمان کرد.

این سفره‌یِ غارت شده‌یِ خالی
سهم ما نبود
دزدانِ نابکارِ عشق اما
چیزی برایِ تهیه، باقی نگذاشته‌اند
و هر نگاه
شرمسارِ دیدگانی دیگر شد.

گفتم:

باید برخیزیم!

برخاسته بود و رفته
سُفره‌یِ خالی را پاک کردم
بشقاب‌هایِ دست‌نخورده را شستم.

می‌دانست نباید منتظرش باشم
و هنوز دو بشقاب بر سفره‌ی خالی می‌گذارد.

 

۲)

 

تصویری جا مانده از آن‌که مقابلِ آینه بود

همچون خاطره‌ی محوی که موریانه‌یِ فراموشی جویده باشد

جانورانِ خورنده از هر کنار و گوشه‌ی خانه در آمدند

و ویرانی آغاز گشت.

عجوزی هزار ساله بر تختِ بخت نشاندند

و بر ویران‌سرایِ ما پای کوفتند

آینه را بَزَک می‌کرد

و جانورانِ کریهی که گریه می‌کردند

نور را ممنوع و هر رنگ را کور کردند.

تصویری در تاریکی نماند

از بزم و بَزَکِ عروسک در خاطره‌ی آن خانه

تنها ترکی بر دلِ آینه مانده بود.

 

۳)

 

اشکِ چشم «ندا» می‌دهد

تا سپیده باید خون گریست

کی تمام می‌شود

یا نمی‌شود بی اشکِ چشم ما

اندوهی سنگین

که بر سر و مویِ زن ریخته.

سرنوشتِ ماهم

سرگذشتِ غریبی بود

که با اشک‌هایمان شسته نشد

به خون نشست

و سیاه شد.