مجید نفیسی؛ نامه های زندان
یکی از عرصههای کار در خارج از کشور ادبیات زندان است. امروزه در میان ایرانیان مهاجر، شمار انبوهی هستند که مدتی از عمر خود را در زندانهای شاه و ولی فقیه گذراندهاند و اکنون در مهاجرت این فرصت را یافتهاند که به دور از محیط اختناق داخل ایران به بازشکافی دوران اسارت خود بپردازند و از این رهگذر نه تنها گوشههایی از تاریخ زندگی سیاسی ایران معاصر را روشن سازند، بلکه همچنین نشان دهند که زندانیان سیاسی، علیرغم وجود شکنجه و اعدام، مانند هر گروه اجتماعی دیگر، خالق یک فرهنگ هستند؛ فرهنگی که در آن در کنار افسردگی و ترس از مرگ، شادی و شیطنت، و در برابر دستگاه مغزشویی زندانبان، شور آفرینندگی هنری و ادبی زندانی به چشم میخورد. متأسفانه، آنچه تاکنون(۱۹۹۵) در این زمینه منتشر شده غالباً جنبهی صرفاً سیاسی داشته و در بهترین حالت خود از شرح خاطرات فراتر نرفته است. البته سرگذشت زندان باید چون سندی برای افشا و مبارزه با نظام اختناق و سرکوب به کار رود، منتها این کار نباید به قیمت فراموش کردن جنبههای دیگر زندگی زندانی سیاسی تمام شود. آیا تا به حال چند نمایشگاه هنری از آثاری که زندانیان سیاسی ما با کار بر روی هستههای خرما و شفتالو و شیشه و سنگ و خمیر نان و یا گلدوزی روی پارچه آفریدهاند، تشکیل شده است؟ چند شعر و داستان و نمایش آفریده در زندان در دست داریم، و چه تعداد از نامهها و وصیتنامهها و گزارش دستنوشتهها و نقوش یادگاری بر دیوارهای زندان تاکنون منتشر شده است؟ مقاومت زندانی فقط در اتاق شکنجه و بازجویی و صحنهی دادگاه و میدان تیر خودنمایی نمیکند، بلکه همچنین خود را در گلکاری باغچههای زندان، در ریزهکاریهای روی سنگ و استخوان و هسته نشان میدهد.
در زیر پس از بررسی کوتاهی از سابقهی نامه در ادبیات جهانی، به هیجده نامه از یک زندانی سیاسی برخورد میشود. او طی سالهای ۶۲ تا ۶۷، شانزده نامه اولی را از زندان اوین خطاب به مادر و خواهر و همسرش به بیرون از زندان فرستاده است. نویسنده نامهها در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ تیرباران شد. در پایان این نوشته، با اجازه صاحب فعلی نامهها، سه نمونه از آنها را بدون کوچکترین تغییری چاپ میکنم و امیدوارم که این کار مشوق دیگران در کار چاپ و ارزیابی ادبیات زندان گردد.
نامه، به عنوان یکی از انواع ادبی
ارزش نامه را به دلیل جنبهی شخصی آن نباید دست کم گرفت. نامههای رهبران جنبشهای سیاسی و مذهبی حتی گاهی به کتابهای مقدس یا مراجع راه یافته است، مثلاً در این زمینه میتوان به نامههای پولس به رسولان در انجیل یا مراسلات حضرت علی در “نهج البلاغه” اشاره کرد، و یا از مجموعهی نامههای عینالقضات همدانی و مارکس و انگلس و روزا لوگزامبورگ نام برد. استفاده از نامه در آثار ادبی نیز سابقهای طولانی دارد و به عنوان مثال میتوان از ده نامهی رامین به ویس در منظومهی “ویس و رامین” گرگانی، نامههای خسرو و شیرین در منظومهی”خسرو شیرین” نظامی و همچنین “اخوانیات” ملکالشعرا بهار اشاره کرد. در قرن هیجدهم و نوزدهم، تحت تأثیر مکتب رمانتیسم که به احساسات شخصی اهمیت فراوان میدهد، نوشتن رمانهایی که قسماً یا تماماً از مجموعهای نامه تشکیل شده رواج یافت؛ مثل “غرور و تعصب” اثر جین آستین، “بابا لنگ دراز” نوشتهی جین وبستر و “روابط خطرناک” اثر لاکلو. در ایران نیز میتوان به دو اثر “نامهها”ی بزرگ علوی و “از آن سوی دیوار” بهآذین اشاره کرد.
نامه معمولاً متنی است که از طرف فردی (توسط خود او یا از طرف او به وسیله شخص نامهنویس) به شخص دیگری فرستاده میشود و غالباً مشتمل بر عنوان گیرنده … خوشامدگویی … مقدمه و سپس متن اصلی و در آخر، پایانه… بدرودگویی … امضا و احیاناً بعدالتحریر و تاریخ نامه در پایین یا بالای متن میباشد.
برای نوع نامه میتوان سه ویژگی قائل شد: یکم ـ زمینه نوشتن نامه که از وجود جدایی مکانی و زمانی بین نویسندهی نامه و گیرنده آن حکایت میکند، و از نامه خواسته میشود که این مشکل را پر کند و به جدایی بین طرفین به نوعی خاتمه دهد.
دوم ـ محتوای شخصی نامه: معمولاً در نامه به مسائلی اشاره میشود که کاملا جنبهی شخصی دارد و ممکن است به استثنای فرستنده و گیرندهی آن برای دیگران قابل درک نباشد، به عنوان نمونه کسانی که نویسنده به آنها سلام میرساند یا از احوال آنها جویا میشود، و مهمتر از آن موضوعات خصوصی، یعنی مطالبی که فقط دو طرف از آن باخبر هستند.
سوم، سبک شخصی نامه: از آنجا که نامه یک سند غیررسمی است معمولاً از نویسنده انتظار نمیرود که فکر خود را به صورت منظم، آنچنان که در قوالب رسمی مقاله و کتاب وجود دارد منعکس سازد و وجود قطع و وصل و حاشیهروی و بیتوجهی به دستور زبان از خصوصیات نامه است. به عنوان مثال در نامههای تحت بررسی ما میتوان تأثیر زبان ترکی را گاهی احساس کرد.
نامه به عنوان یک اثر ادبی به داستاننویس و شاعر فرصت خوبی میدهد تا به درون روابط قهرمانان نفوذ کند و از مجرد به مشخص و از عمومی به شخصی گریز زند.
خصوصیات نامه در زندان
نوشتن نامه به افراد درجه اول خانواده، مثل همسر، پدر، مادر، خواهر، برادر که خود زندانی هستند یا در خارج از زندان به سر میبرند حقی است که مکرراً از جانب رژیمهای سابق و حاضر زیر پا گذاشته شده و تحت تأثیر شرایط بیرونی و درونی زندان دستخوش تغییر بوده است. مثلاً میتوان این تغییر را در لحن و محتوای نامههای تحت بررسی در طول سالهای مختلف مشاهده کرد. در نامهای که در سال ۶۲ نوشته شده مطلقاً اشارهای به مسائل غیرروزمره نمیشود، حال اینکه در برخی از نامههای سال ۶۷ میزان جسارت نویسنده در بیان نظرات خود شگفتی میآفریند. در طول این سالها، جنگ بین ایران و عراق، اختلافات جناحهای مختلف هیأت حاکمه و از همه مهمتر سیاست نرمشخواهی که از سوی گروه منتظری تعقیب میشد در وضع ادارهی زندان و از جمله نامهنویسی زندانیان تأثیر داشت. ولی به طور کلی طول یک نامه نمیتوانست از پنج سطر در یک دوره و از هفت سطر در دورهی دیگر تجاوز کند و اگر مسئول مراسلات زندان در آن نشانهای از پوشیدهنگاری میدید از فرستادن آن خودداری میکرد. زندانی چنانچه فرم نامه را در دست داشت میتوانست علیالعموم در هر زمان که میخواست نامهاش را بنویسد، ولی مأمور جمعآوری مراسلات فقط در موعد معین به بند میآمد. نامههای رسیده معمولاً توسط زندانیان دیگر بدون اطلاع گیرنده آن خوانده نمیشد، ولی گاهی پیش میآمد که به دلیل روحیهی نفی حقوق فردی و تقدیس روحیهی گروهی حتی قبل از حضور شخص گیرنده، نامهی او میان زندانیان دیگر دست به دست میگشت و دربارهی مطالب آن اظهارنظر میشد.
در زیر با در نظر گرفتن نامههای تحت بررسی به توضیح برخی از خصوصیات نامههای زندان میپردازم.
ایجاز
ایجاز یا بیان فشرده یکی از ویژگیهای مهم شعر است و جالب اینجاست که زندانی با توجه به محدودیتی که زندانبان برای طول نامه قائل است مجبور است که از همین شگرد شاعرانه استفاده کند و مفاهیم خود را در قوالبی کوتاه بگنجاند. این کار مستلزم مدتها وقت و آمادگی ذهنی است، ولی نتیجهی کار میتواند متنی باشد که مانند کلمات قصار، کوتاه و پرمغز گردد. مثلاً در نامهی دوم میخوانیم: “باید بی هم، با هم بودن را بیاموزیم.” این عبارت نه تنها از لحاظ معنا عمیق و موجز است، بلکه از لحاظ شکل نیز خوشآهنگ و شاعرانه میباشد.
رمزوارگی
نویسنده ما یک زندانی مقاوم یا به اصطلاح رایج زندان “سر موضع” بود و از این رو میکوشید تا با استفاده از یک سبک رمزواره، اندیشههای ممنوع خود را به همسرش منتقل سازد و امید به آینده و شوق به حرکت را در خود نشان دهد. در نتیجه در نامههای او ما با سبکی روبرو هستیم که یادآور سمبولیسم سیاسی رایج در شعر نو بین سالهای ۵۷ـ۱۳۳۲ میباشد؛ هنگامی که شاعر برای فرار از سانسور، پیام اجتماعی خود را در قالب تصاویری رمزواره چون مبارزهی روز با شب یا بهار با زمستان بیان میکرد. مثلاً اشارهی زندانی ما در نامهی دوم به “نوزادان آینده” مسلماً نشانهی امید بستن او به افراد یا هستههای سیاسی است که در آن زمان از سازمانهای چپ در بیرون و درون زندان جدا شده و میخواستند با مطالعهی دوباره تئوری مارکسیستی و تعمق بر آنچه در جامعهی انقلابزده ایران گذشت، به راههای جدید دست یابند. در نامهی شانزدهم به پرواز “کبوتر اندیشه” اشاره میکند و از طریق آن میخواهد بلندپروازی و ارادهگرایی را مورد انتقاد قرار دهد. در نامهی هفتم با توجه به سالگرد ازدواجشان در روز ۲۹ اسفند از رمزوارهی رسیدن بهار و رخت بربستن زمستان استفاده میکند و احساس عاشقانهی خود را به همسرش با مبارزه نو علیه کهنه در صحنهی اجتماع پیوند میدهد. در نامهی هفدهم که به مناسبت زادروز همسرش در شب یلدا خطاب به مادر او نوشته، از سمبولیسم مزدیسنائی چنین بهره میگیرد: “هر سال چنین شبی سعی میدارم شب سرد و طولانی پاییزی را تصور کنم که باد سرد زمستانی دیوانهوار شلاق بر پیکر طبیعت میکوبد و سیاهی شب میخواهد مذبوحانه مانع از صبح گردد، اما فارغ از همهی اینها مادرانی در تب زایمان میسوزند و قهرمانانه شب سختی را متحمل میشوند. بالاخره صبح با تمام زیباییش فرا میرسد و شب رخت برمیبندد، باد فرومینشیند، مادران پیروزمندانه آرام میگیرند و فرزندانی پای بر عرصهی وجود میگذارند.” آنگاه نویسنده همسرش را به “گل نرگسی” تشبیه میکند که برای او باری توامان شخصی و اجتماعی دارد ـ نخست از آن جهت که در دورهی پیش از اسارت، نویسنده همیشه زیبایی و در عین حال دوامپذیری گل نرگس را در وجود همسرش میدیده و گاهی او را به این نام میخوانده است، و دیگر آن که گل نرگس در اواخر زمستان سبز میشود و همراه با نوروز بهاری در دستهای گل فروشان دوره گرد به شهر میآید تا پیامآور شادی گردد، همچنان که همسر او در طولانیترین شب سال به دنیا آمده، اما برای او و خانوادهاش پیامآور رویش و امید بوده است: “و تو مادرم، همان روز گل نرگسی را بر پهلوی خود میبینی که چون صبح روشن و بسان برفهای قلهها پاک که با تابش آفتاب بهاران و همراه با جویباران زلال در دل اجتماع جاری میشود. تولد… بر همهمان مبارک باد!”
شاید پیچیدهتر از همه اشارهایست که نویسنده در نامهی نهم به علاقهی همسرش به ابر و بهمن دارد و اگر خواننده نداند که منظور او انقلاب “بهمن” ۱۳۵۷ بوده، مسلما پی به کنایهی ظریف او نخواهد برد.
نقش بندگسلانهی طبیعت
طبیعت در این نامهها نقشی بندگسلانه و اسارتستیز دارد. ماه و ابر و پرندگان مهاجر در آسمان نه فقط پیامآور آزادی و گسستن از بند هستند، بلکه به علاوه میتوانند نقطهی تلاقی و اشتراک دو دلدادهی در بند را فراهم آورند. زندانی ما و همسرش هر دو در دو بند متفاوت از یک زندان واحد زندانی بودند و اگر هر دو در یک شب به ماه مینگریستند میتوانستند فراتر از میلههای بند یکدیگر را ملاقات کنند و با یکدیگر به گفتوگو بنشینند. این احساس را به خوبی میتوان در نامهی نهم مشاهده کرد. به علاوه، من خود نیز آن را از زبان مادر و خواهرم شنیدهام: در زمانی که مادرم هنوز از خبر تیرباران برادرم سعید یقین نداشت و او را زنده میانگاشت در شعری که برای او سروده بود از ماه میخواست تا نقطهی عطف نگاههای آن دو باشد. خواهرم نوشین و همسرش حسین نیز پیش از دستگیری با یکدیگر قرار گذاشته بودند که در صورت هجران همیشه در ساعت نه شب به ماه بنگرند و بدین ترتیب به یکدیگر وصل شوند. تصور میکنم که نوشین تا سالها پس از تیرباران حسین این کار را ادامه میداد.
نگاه باستان شناس
زندانبان میکوشد تا علاوه بر شیوههای سرکوب و شکنجه از طریق برنامههای ایدئولوژیک به مغزشویی زندانی بنشیند و با پاک کردن حافظهاش برای او هویتی تازه بتراشد.
زندانی برای مقابله با این تلقینات معمولاً به قوای حافظه و تخیل خود، چنگ میزند. او چون باستانشناسی که در زیر خروارها خاک، تکه سفالی مییابد و مجبور است برای بازسازی تمدن خالق آن اثر به قدرت حافظه و تخیل خود روی آورد، به همان سیاق با دیدن هر شئی به حفاری باستانشناسانه دست میزند و در پشت آن به بازسازی و کشف سرزمین خاطره و رویا مینشیند. نمونهی خوب آن را میتوان در نامهی هشتم یافت. وقتی که نویسنده برای مدتی به بندی منتقل شده که سابقاً همسرش در آن زندانی بوده و او دیوانهوار به میلههای پنجره میآویزد و میکوشد تا از درون چشمهای همسرش به آسمان بنگرد و با یاری گرفتن از اشیاء بیجانی که زمانی در معرض دست و نگاه او بودهاند به بازسازی وجود او بپردازد. در نامهی هفتم، او خود را در یک “ملاقات خیالی” بین همسر و پدر و مادر وی در محل ملاقات زندان مجسم مینماید و مدتها با تصور حالتها و گفتوگوهای طرفین به قلمرو خیال سفر میکند.
باید گفت که در زندان نه فقط اشیایی چون هسته شفتالو و سنگریزه، که در بیرون از زندان چیزهای بدردنخور تلقی میشوند، ارزشی تازه مییابند و در زیر انگشتان توانای هنرمندان در بند به اشیایی هنری تبدیل میشوند، بلکه علاوه بر آن هر شئی و واژهای به یمن حافظهی زندانی عمق و بُعدی تازه مییابد. در واقع محدودیتهای مادی زندان باعث تقویت قوای روانی زندانی میشود و او چون مرغ توفان شارل بودلر که به دست دریانوردان بیرحم بر عرشهی کشتی پای بسته رها شده، تنها میتواند بسان شاعر بر بالهای خیال پرواز کند:
“شاعر به این شاهزادهی ابرها و آسمان میماند
که بارها به دیدار توفان میآید و به تیرانداز میخندد
اما هنگامی که به زمین تبعید میشود، مایهی خندهی این و آن است
زیرا بالهای کلانش، مانع راه رفتن اوست.”
(از شعر “مرغ توفان” از مجموعهی “گلهای بدی”)
تقویت حس ششم
همانطور که نابینایی میتواند حس شنوایی را تقویت کند، دیوارها و درهای بستهی زندان نیز در روان زندانی باعث پدیدار شدن نقبهای جدید حسی میشود. زندانی ما در نامهی نهم میگوید که همسرش را در حال تشنج در خواب دیده و در نامهی پنجم پس از اینکه از نرسیدن نامه شکایت میکند این چنین به حس ششم خود روی میآورد: “امروز بخصوص از عصر به بعد خیلی دلم برایت تنگ شده است. حالت خاصی دارم، گفتم شاید نامهات در راه است ولی الان که ساعت حدود یک بعداز نصفه شب است و از نامه ناامیدم بیشتر دلواپس شدهام که نکند مریض شده باشی.”
همچنین وی چند بار ـ از جمله در نامههای پنجم و هجدهم ـ مینویسد که قلبش با نفسهای همسرش میتپد، و این جملهی او را نباید تنها به معنای مجازی آن گرفت. وقتی که دو نفر عمیقاً در فکر یکدیگر باشند قلبهایشان به هم نزدیک میشود و جریانی تلهپاتیک ماوراء حواس پنجگانه آنها را به یکدیگر پیوند میدهد. من خود به یاد میآورم که درست در روز ۱۷ دیماه ۶۰ احساس کردم که قلب عزت همسرم که چهار ماه پیش دستگیر شده بود دیگر نمیتپد، و وقتی که دو روز بعد خبر تیرباران او را تلفنی شنیدم تعجب نکردم. دیوارهای زندان نمیتوانست قلبهای ما را از یکدیگر جدا کند.
نیروی عشق
آنچه در این نامهها بخصوص آدمی را تکان میدهد، جسارت نویسنده در بیان عشق خود نسبت به همسرش میباشد. همسر او نیز مثل خودش فردی مبارز و مقاوم بود و ناگزیر عشق فردی این دو یار نسبت به یکدیگر، بر ایستادگی روانی و مقاومت آنها در مقابل فشار زندانبان میافزود. با این همه، این عشق بالنده از جانب برخی از زندانیان، خشکمغزانه مورد نقد قرار میگرفت و از این که نویسنده ما در نامههایش از چشمان زیبای همسرش میگفت یا عشق به او را نیروی محرک زندگی خود میدانست شکایت میشد و این کار نشانهی بیحرمتی به آرمان تلقی میگردید. وی در نامهی پنجم به روشنی به این موضوع اشاره میکند:
“شاید برای خیلیها این مسئله قابل درک نباشد که چطور در این شرایطی که مردم وقت و بیوقت با صدای انفجار سراسیمه و وحشتزده در ویرانههای باقیمانده از بمبارانها به دنبال عزیزانشان میگردند و هزاران صحنههای دلخراش از بمباران مدارس و کارخانه و غیره … آن موقع تو این چنین نگران گل نرگسی، کلمهای، جملهای پیدا نمیکنم که مسئله را توضیح دهد، که بگویم این نرگس، گل وجودم، تمام عمرم و … است. ولی زندگی من کمترین چیز در مقابل شکوفایی این گل است… چطور میتوانم نگران نباشم؟”
زندانی ما برای دفاع از عشق خود جملهای نمییابد ولی روشن است که صرف بیان این عشق بهترین سند برائت آن است.
برای اذهان خشک، فردیت وجود ندارد. ابراز عشق دو دلداده به یکدیگر به منزلهی فردگرایی بورژوایی محکوم میگردد. بیهوده نیست که این وصف عاشقانه که نویسنده از اولین ملاقات خود با همسرش در زندان به دست داده، به یکسان مورد نکوهش زندانیان متعصب و زندانبانان قرار گیرد: “نشاط جانبخشی از یک لحظه دیدار غیرمنتظره و گیج و منگ و ناراحت از این که این لحظه چقدر سریع گذشت و حتی نفهمیدم چی گفتم و چی شنیدم، اما روی گشادهات و لغزش نگاه گرمت بر وجودم، در آن لحظه، نشان از عشق پاک و بیآلایشت مینمود، و بیان خندهای بود که به تمام سختیها میزنی و ترجمان دردها و دوریهاییست که میکشی. و این برای من عجیب نبود، که تو همیشه این چنین بودی.” (از نامه ی هفتم)
پاسداران بخصوص در بند زنان کلمات یا عباراتی عاشقانه را از نامهی زندانی گرفته و گاه و بیگاه با تکرار آن به تمسخر زندانی میپرداختند و او را متهم به فساد اخلاقی میکردند. البته برای رژیمی که همه چیز را از زاویهی تنگ شرع مینگرد و زن را تنها زیر حجاب میپسندد، طبیعی است که جایی برای بیان احساسات عاشقانه وجود نداشته باشد.
با وجود این که سالهاست از نوشتن این نامهها میگذرد، ما هنوز هم گرمای شور عاشقانهی این دو دلداده را حس میکنیم. این عشق به آنها نه تنها اجازه میدهد که در مقابل رژیم مذهبی حاکم بایستند، بلکه همچنین به آنها فرصت میدهد تا خود را از خطر بیاعتنایی به نقش فردیت که در آن زمان گریبانگیر جنبش چپ بود، در امان نگه دارند.
نقش محوری نامه در زندان
فلسفهی ایجاد زندان بر بنیان جدایی زندانی از جهان بیرون پایه گذاری شده و از این رو نامه به عنوان وسیلهی ارتباطی زندانی نقشی محوری مییابد و به صورت مشغلهی اصلی ذهنی او درمیآید، و همهی فعالیتهای دیگر را تحتالشعاع خود قرار میدهد. زندانی سیاسی از طریق نامه نه تنها میتواند در سازماندهی مبارزهی زندانیان در بندها و زندانهای دیگر دخالت کند و بین دنیای داخل و خارج از محبس هماهنگی به وجود آورد، بلکه همچنین نامه برای او چون دفترچهی یادداشت اندیشهها، وسیلهی تداوم زندگی دو همسر جدا از هم و حتی گاهی آئینهی ذوق ادبی زندانی عمل میکند و ذهن او را، چه هنگامی که در انتظار رسیدن نامه روزشماری میکند و چه وقتی که برای تهیه و نوشتن نامهی خود نیرو میگذارد، پر میکند. در این زمینه میتوان به عبارات مختصری اشاره کرد که همسر زندانی ما پس از دریافت نامههای شوهرش در ذیل آنها نوشته و اثرات فوری نامه بر خود و اوضاع و احوال محیط بند را در آن لحظه ذکر کرده است: “چه دلِ تنگی!” یا “پس از رختشویی، خستگیم را در برد” و “برای کشیدن جنس به فروشگاه میرفتم” و مانند آن. این یادداشتها به ما اجازه میدهد که در شرایط عدم دسترسی به نامههای متقابل همسر زندانی ما به او، لااقل به تاثیرات مستقیم نامههای فرستنده بر گیرنده پی ببریم، و بدین طریق به اهمیت نقش نامه در زندگی آشنا شویم.
در یک کلام، نامه که در زندگی بیرون از زندان تنها چون یک وسیله مبادلهی اطلاعات، افکار و احساسات بین افراد عمل مینماید، در داخل زندان نقش محوری مییابد و به صورت مهمترین وسیلهی ارتباطات زندانی با جهان خارج از بند و عامل پیوند او با گذشته، حال و آیندهی خود و دیگران درمیآید.
سپتامبر ۹۵
پیوست ها:
نامهی سوم
۱۶/۱۰/۶۵
… جان … عزیزترینم
سلام! پریشب دریافت چهارمین نامهات که چند روز پس از روز تولدت نوشته بودی و هنوز من در حال و هوای آن روز بودم، خاطرات و آرزوهای شیرینی را در ذهن من زنده کرد. امروزها، روز تولد تو بیش از هر چیزی مرا در خود فرو برده. به تو، به تولدت، به شور و شوقی که هنگام صحبت از تولد و زایش از خود نشان میدادی فکر میکردم، و به یاد میآوردم تولد نوزادانی را که چندی قبل از دستگیری شاهدش بودیم و چقدر دلم میخواست بتوانم شرایطی فراهم کنم که تو با تمام علاقهات در تربیت و پرورش آنها بکوشی، و میدانم که چه مادر خوبی میتوانستی باشی، بودی و هستی، و من سعی میکنم مجسم کنم و بفهمم که آن نوزادان تا چه حد رشد کردهاند. حتماً پس از سه چهار سال، دیگر راه افتادهاند، حرف میزنند، میخندند، میگریند، راه میروند و در دل اجتماع جاری میشوند. مریضیهایت چطوره؟ فکر میکنم با توجه به ناراحتیهای اخیر، تشدید شده باشند. از این جهت خیلی نگرانم، چقدر راحت بودم اگر تمام دردهایت را من داشتم، و تو آنی آسوده میبودی. سلام گرمم را به مادرم… خانم و آقاجان برسان و از روی ماه … ببوس. به تمام دوستان و فامیل سلام دارم.
همسرت …
آتش عشقمان هر چه بیشتر و شعله ورتر باد
یادداشت گیرنده: سهشنبه ۲۰/۱۰/۶۵ ساعت ۵ به دستم رسید. خیلی دلم گرفته بود.
نامهی هشتم
۲۴/۴/۶۶
… جان همسر خوبم
روزت خوش، در طول این چهار ماهی که از امسال میگذرد هنوز نامهای از تو نداشتهام. نمیدانم این نامه به دستت خواهد رسید یا نه. به هر حال به بهانهی نامه ساعتها زندگی مشترکمان را مرور میکنم. از اولین روز دیدارمان در آن روز آفتابی کنار منبع آب توی خیابان آذربایجان تا دیدار “ملاقات” گونهمان در اسفند ماه پارسال، لحظه به لحظههایش از ذهنم میگذرد؛ آن چنان که نگاه گرمت و صدای زیبایت را به جان حس میکنم و یاد مریضیهایت تنم را میلرزاند. تنها با یاد روحیهی شادت و عشق سرشارت به دشتهای سرسبز و زیبا جانم آرام میگیرد. حدود هفده روز است که به بند جدید منتقل شدهایم، بندی که مدتی مأوای … ام بود. بندی که تو روزگارانی را آنجا گذراندی. وقتی که یادت بیتابم میکند به اتاق ۲ پناه میبرم، به نردهها چنگ میزنم، به تپهها و آسمان و ابرها و به هر آنچه که فکر میکنم تو از لای نردهها چشم میدوختی و در افکارت غرق میشدی خیره میشوم و سعی دارم که به افکارت راه یابم. دستهای مهربان و فداکارت را بر قلبم میفشارم. سلام و ارادت قلبم را به آقا و مامان برسان به هر طریقی از وضعیت جسمیت مرا باخبر کن. قلبم با نفسهای تو میتپد.
همسرت …
۳۲۵ بند ۲ بالا
یادداشت گیرنده: یکشنبه ۴/۵/۶۶ ساعت ده و نیم صبح رسید. بند ۲… ۳۲۵ سابق
نامه ی نهم
۷/۶/۶۶
عزیز جانم… خوبم
آخرین نامهای که از تو داشتم آخرین روزهای سال گذشته بود. از آن به بعد کوچکترین خبری از تو ندارم و میدانی که چقدر برایم طاقتفرساست و میدانم که برای تو هم چنین است. وقتی از موعد مقرر رسیدن نامهات میگذرد و من در انتظار نامه میمانم یارای هر کاری را از دست میدهم و آن وقت به ماه پناه میبرم، و شبها از لای نردههای پنجره به آن چشم میدوزم تا از این طریق، نگاه خندهناکت را احساس کنم، چرا که میدانم تو ابرها را تماشا میکنی، به باران و برف و بهمن عشق میورزی، با نگاههای گرمت ماه را خرسند میسازی، و آنگاه من میتوانم گل نرگسی را در چهرهی برافروخته ماه ببینم. ولی باز جانم آرام نمیگیرد. فکر میکنم که کجا میتوانم بازیابمت. به نامههایت پناه میبرم، و بارها میخوانمشان. آخر سر میبینم که باید به دلم و جانم برگردم که تو در دلم جای داری و ندایت را به گوش دل میشنوم: “تا زمانی که قصهی سود و زیان مانع وصل است باید که رنج و تعب عشق را به جان خرید.” جانم آرام میگیرد و در تنهایی با تو به گفتوگو مینشینم که صحبت با تو برایم مایهی زندگی است و افسوس میخورم که از لحظه لحظههای آن یک سال بهار زندگیمان برای صحبت با تو استفاده نکردم و گذاشتم که زمان بگذرد. سخت نگران سلامتیت هستم. چند روز پیش در خواب به حال تشنج دیدمت. کاش میتوانستم تمام دردهایت را به جان بخرم. آن وقت چقدر آسوده میبودم. به تمام عزیزانم سلام گرم دارم. یاد نگاههایت همواره سرشارم میکند.
همسرت … سالن ۲، اتاق ۶۶
مجید نفیسی در بیوگرافی خود مینویسد:
من فرزند بتول اخوت و ابوتراب نفیسی هستم و در سوم اسفند ۱۳۳۰ در اصفهان به دنیا آمدم، با عینکی بر چشم و ته مدادی پشت گوش. این بود که پریان الهام سر ذوق آمدند و جوهر قلم خود را در دهان من چکاندند. اولین شعرهایم در “جنگ اصفهان” ۱۳۴۴، “جزوهی شعر” و مجلهی “آرش” ۱۳۴۵ چاپ شد. در ۱۳۴۸ نخستین کتاب شعرم “در پوست ببر” از سوی انتشارات امیرکبیر درآمد، و در ۱۳۴۹ نخستین اثر تحلیلیام “شعر به عنوان یک ساخت” به کوشش هوشنگ گلشیری در اصفهان منتشر شد. در ۱۳۵۰ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان “راز کلمهها”یم را چاپ کرد که جایزهی بهترین کتاب سال برای کودکان را برد. ۱۳۹۵ انتشارات “آوانوشت” مجموعهای از شعرهای نوجوانی مرا به نام “جیرجیرک و شش شعر بلند دیگر” در تهران منتشر کرد.
در دههی ۵۰ با نام مستعار قلم و قدم میزدم: “نقدی بر فلسفهی اگزیستانسیالیستی سارتر”، “بهرهی مالکانه در چین”، “تکنگاری بلوک کرارج اصفهان”، “عشق پرولتری” و “حزب جمهوری اسلامی با دو شمشیر زنگ زده: آخوندسالاری و سرمایهداری دولتی”.
در ۱۳۶۲ پس از تیرباران همسر اولم عزت طبائیان و برادرم سعید از راه ترکیه به تبعید آمدم و در ۱۷ مه ۱۹۸۴ وارد لسآنجلس شدم. از آن پس ۹ مجموعهی شعر “پس از خاموشی”، “اندوه مرز”، “شعرهای ونیسی”، “سرگذشت یک عشق”، “کفشهای گلآلود” (به انگلیسی)، “پدر و پسر” (جداگانه به انگلیسی و فارسی)، “بهترینهای نیما” و “آهوان سمکوب”، و همچنین چهار کتاب تحلیلی “در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگپرستی و مردسالاری در ایران”، “نوگرایی و آرمان در ادبیات فارسی: بازگشت به طبیعت در شعر نیمایوشیج” (رسالهی دکترا به زبان انگلیسی)، “شعر و سیاست و ۲۴ مقالهی دیگر” و “من خود ایران هستم و ۳۵ مقالهی دیگر” از من به چاپ رسیده است.
مدرک لیسانس خود را در رشتهی “تاریخ” از دانشگاه تهران و درجهی دکترایم را در رشتهی “زبانها و فرهنگهای خاورمیانه” از دانشگاه UCLA دریافت کردهام. یکی از دو ویراستار “نامهی کانون نویسندگان ایران در تبعید” از ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۰ و صفحهی شعر مجلهی “آرش” چاپ فرانسه از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۸ بودم. همچنین یکی از همکاران نشریه “شهروند” چاپ کانادا، سامانههای “ایرانین. کام”، “ایرون. کام”، “اخبار روز” و “دانشنامهی ایرانیکا”، و از بنیانگذاران نشستهای ادبی “شنبه” در لسآنجلس هستم.
با پسرم آزاد که در ۲۸ آوریل ۱۹۸۸ زاده شده، در غرب لسآنجلس زندگی میکنم، جایی که شهرداریهای ونیس و استودیو سیتی بندهایی از شعرهای “آه لسآنجلس” و “راز رود” مرا در فضای عمومی بر دیوار و نیمکتی حک کردهاند. شعرهای من در ده گلچین شعر به انگلیسی چاپ شده و برندهی دو جایزهی “شعر در پنجره” و “شعر و دستور آشپزی” شناخته شده است. من نخستین هنرمند مقیم “آننبرگ بیچ هاس” در شهر سانتامونیکا و داور مسابقهی شعر “اینتربورد کامینیتی پوئتری” در سال ۲۰۰۹ بودهام. همچنین یکی از شش شاعری هستم که در فیلم مستند “شعر پایداری” ساختهی کارگردان و نامزد جایزهی اسکار کاتیا اسون معرفی شدهام. در ژانویه۲۰۱۴ بخش فارسی صدای آمریکا فیلم “پرتره”ی مرا پخش کرد که اکنون در سایت یوتیوب موجود است. اشعار من علاوه به انگلیسی، به زبانهای فرانسه، آلمانی و عربی برگردانده شده و از جمله در مجلات معتبر “پوئتیک”، “لتر” و “اخبار الادب” چاپ شدهاند.
مدتهاست که دیگر عینک نمیزنم و از مداد استفاده نمیکنم، اما هنوز به لطف پریان الهام چشم دوختهام. نشانی من این است:
majidnaficy@yahoo. com
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۴