مجید نفیسی: به یک روزنامه‌نگار زندانی

به یک روزنامه‌نگار زندانی

مجید نفیسی

ای روح خیابانی!
می‌بینمت که آنجا نشسته‌ای
درون قاب آهنی‌ات
کنار ایستگاه “خط آبی”،
و هیچ سرانگشتی نمی‌کوبد
بر پشت جام شیشه‌ای‌ات
مگر دانه‌های باران.

می‌ایستم و زیر نوری کمرنگ
خیره می‌شوم به حروف سُرخت
که، چون گلوله‌های پاسداران
بر صفوف خاموش راه‌پیمایان
در خیابان‌های سبز تهران،
می‌نشیند داغ داغ
بر شقیقه‌ها و سینه‌ی من.

من می‌روم، اما تو می‌مانی
ای شاهد خیابانی!
در تمام چهارراه‌های جهان
جلوه کنان پشت جام شیشه‌ای‌ات،
و دست هیچ خودکامه‌ای نمی‌تواند
حروف سرخت را
از سینه‌ی کاغذی‌ات
پاک کند.

چهاردهم اکتبر دوهزار‌و‌نه