“مسیو پاک”، چشمانداز و من باقر مرتضوی
“مسیو پاک”، چشمانداز و من
باقر مرتضوی
انتشار نشریۀ چشمانداز و رابطۀ آن با چاپخانۀ من درآلمان به سال ١٣۶۵ بازمیگردد. “مسیو پاک” نامى است که همۀ کارکنان چاپخانه آقاى دکتر ناصر پاکدامن رابه آن خطاب میکردند.
مسیو پاک از پاریس مىآمد، شیکپوش و بىآلایش، زمستانها با شالگردنی سرخ، مرتب و تمیز و با برخوردى صمیمانه و خندهاى بر لب وارد چاپخانه مىشد. به خاطر همین خصوصیات از سوی همۀ کارکنان چاپخانه، چه ایرانى و چه آلمانى، “مسیوپاک” صدایش میکردیم. و همه دوستش داشتیم.
پیشینۀ آشنائى من با مسیو پاک به اردیبهشت سال ١٣۵٧یعنى چند ماه مانده به انقلاب ١٣۵٧ در ایران برمیگردد. ما؛ عدهای از اعضای کنفدراسیون دانشجویان قبل از انقلاب به ایران رفته بودیم تا مثلاً به راه انقلاب، در خدمت آن باشیم. روزى در تهران بودم که به پیشنهاد رفیق زندهیادم هوشنگ امیرپور به دیدن آقای پاکدامن رفتم. هوشنگ به من گفته بود که آقاى پاکدامن از اعضاى نخستینِ کنفدراسیون است و اکنون سالهاست در ایران، در دانشگاه تهران اقتصاد تدریس مىکند. خوب است بداند که ما اعضای کنفدراسیون نیز به ایران آمدهایم و مىخواهیم در کنار مردم براى آزادى و دمکراسى مبارزه کنیم. هوشنگ میگفت؛ پاکدامن در زمان دانشجویی انسان مبارزى بود، انسانی که همچنان مبارز مانده است. خوب است به دیدن او بروى و خودت را معرفى کنى و بگویی هدف از این دیدار فقط آشناییست. مطمئن باش از این کار خوشحال خواهد شد. شاید هم به راه آینده، در مبارزه به ما کمک کند.
آدرس خانهشان را پیدا کردم و بیدرنگ به دیدارش رفتم. او را پیشتر نمیشناختم و ندیده بودم. زنگ در خانهشان را که زدم، زندهیاد دکتر هما ناطق و مسیو پاک در را به روى من باز کردند. من تا آن زمان نمىدانستم که هما از همولایتیهاى من است. در اولین کلام که سلام وعلیک بود، هما دریافت که من ترکم. با جان و دل با من به ترکى حال و احوالپرسى کرد. خانهشان ولوله بود.عدۀ زیادى جمع شده بودند، انگار جلسهای است. بعدها فهمیدم جلسۀ کانون نویسنگان ایران بود. این دو انسان پاکدل مرا با صمیمیت تمام و با کمال فروتنى به جمع خویش پذیرفتند. در گوشهاى نشستم و بعد از حال و احوالپرسى، خوشحال بودم از این که کسانى که زمانى در جنبش دانشجویى در خارج از ایران فعال بودند، حال همدیگر را در تهران، پایتخت کشور استبدادزدهمان ایران مىدیدیم. ما سالها بدون این که همدیگر را دیده باشیم در یک راستاى سیاسى همراه و همسو با هم به پیش رفته بودیم. چه صفایى داشت برای من این روز و این دیدار.
من که سالها در فعالیتهای کنفدراسیون از فشار ساواک بر اپوزیسیون و اِعمال شکنجه بر زندانیان سیاسى و مبارزین شنیده و گفته بودم، حال در اینجا و در این دیدار با خیال راحت و به یُمن مبارزات مردم، با این جمع، در تهران نشسته بودم و با خوشحالى از هر درى سخن مىگفتیم. و این برایم غیرقابل باور بود. بسیاری از افراد این جمع آزار و اذیت رژیم استبدادى را به جان متحمل شده بودند.
بعد از این ملاقات من به تبریز رفتم و دیگر دیدار مجدد با ناصر پاکدامن برای من میسر نشد. زمان اما به کام ما خوش پیش نرفت. چند سالی از انقلاب نگذشته بود که گریز از ایران آغاز شد. من دوباره به آلمان بازگشتم. روز از نو و روزى از نو.
در سال ١٩٨۴ تصمیم به انتشار یک سرى از کتابهاى مورد علاقهام گرفتم. به دنبال این فکر به این نتیجه رسیدم که یک چاپخانۀ کوچک با امکاناتی اندک راه بیندازم. دل به دریا زدم و این کار را آغاز کردم. چاپخانهای راه انداختم کاملاً ابتدایی. هدف این بود که همان کتابهای مورد علاقۀ خودم را بازچاپ کنم. کتابهاى زیادى را به تنهایی چاپ و پخش کردم، از آن جمله؛ “قلعۀ حیوانات”، “تاریخ سه انترناسیونال”، “بحران جنبش کمونیستى از کمینترن تا کمینفورم” در دو جلد، “منتخب آثار لنین” و… که همۀ اینها را به نام “انتشارات سوسیالیسم وآزادی” منتشر میکردم. در همین زمان بود که مسیو پاک از پاریس با من تماس گرفت و گفت تصمیم دارند نشریهاى را در خارج از کشور منتشر نمایند و پرسید که آیا من امکان چاپ آن را مىتوانم بر عهده بگیرم؟ جواب من معلوم بود، و خوشحال بودم که در این کار بزرگ دستى بر آتش دارم.
از سال ١٣۶۵ که همزمان با انتشار اولین شمارۀ این نشریه بود کارم را با انتشارات چشمانداز شروع کردم. این کار بى هیچ مشکل و وقفهای ١٩ سال دوام داشت. در طی این سالها همزمان با رشد و گسترش نشریۀ چشمانداز، چاپخانۀ ما هم از کوچک به بزرگ، از یک چاپخانۀ پیش پاافتاده در یک زیرزمین به یک چاپخانۀ مدرن و پیشرفته تبدیل شد. وقتى براى نوشتن این مطلب به اولین و آخرین شمارههاى این نشریه نگاهى انداختم، خودم هم باورم نشد که تفاوت کیفی بزرگی از نظر کیفیت چاپ، بین شمارههای آن وجود ندارد. نخستین شمارۀ آن در تابستان ۱۳۶۵کم و بیش همان کیفیتی را دارد که آخرین شمارۀ آن، شمارۀ ۲۴، در تاریخ پاییز ۱۳۸۴.
خاطرهاى از چاپ اولین شماره چشم انداز:
وقتى قرار شد اولین شمارۀ چشمانداز را براى چاپ در اختیار ما بگذارند، برایم شاید یکى از مشکلترین کارهای چاپى بود. اول این که ما تا آن موقع کتابى در این حجم و تعداد (تیراژ هزار عدد بود) چاپ نکرده بودیم، دوم اما کار با ناصر پاکدامن بود که من مقدارى از خُلق و خُویَش شنیده بودم و میدانستم انسان دقیق و حساسی است و این برایم کار آسانى نبود. با ترس و لرز کار را شروع کردم و با دقت کامل به انجامش رساندم. یادم مىآید که کار صفحهبندى، چاپ و صحافى آن را نیز خودم انجام دادم. جالبترین بخش در چاپ اولین شماره از نشریۀ چشمانداز این بود که وقتى آماده شد، آقاى پاکدامن به اتفاق آقاى یلفانى براى بردن کتابها از پاریس به کلن آمدند. من محسن را ندیده بودم ولى او را به نام مىشناختم. میدانستم که نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر است و در این راستا سالها در دوران شاه زندانی سیاسی بوده است. در کنفدراسیون؛ آن سالها که برای آزادى زندانیان سیاسى مبارزه میکردیم، نام محسن نیز در میان زندانیانی که آزادیشان را میخواستیم، یکى از معروفترینها بود. حال هر سه نفر ما در خارج از کشور بودیم: استاد دانشگاه، نمایشنامهنویس و زندانى سیاسى، و من به عنوان یکى از اعضای کنفدراسیون، در زیرزمین یک چاپخانه به وسعت سی متر مربع نشستهایم و داریم شمارههای “چشمانداز” را در بستههاى پستى مىگذاریم تا به پستخانه برسانیم. چون هزینۀ پست در آلمان ارزانتر از فرانسه بود، به همین علت بیش از ٧٠٠ عدد از ١٠٠٠ نسخۀ چشمانداز را باید از آلمان پست میکردند.
هر وقت به آن لحظات مىاندیشم به خود مىگویم؛ روزگار روشنفکران در جوامع عقبافتاده چه دردناک ورق مىخورد. این همه تلاش، فداکارى، زندان و شکنجه و بالاخره سرنگونى حکومت نکبت شاهنشاهى و در پایان؛ یک رژیم آخوندى، بدتر از رژیم سلطنتى. این درد در واقع درد بزرگ کلیۀ کشورهاى استبدادزده است که نویسنده و روشنفکر، کارگر و بقال و کتابفروش و راننده هیچکدام در جایگاه خود نمىتوانند بایستند و کار کنند.
چشمانداز در طول این ١٩ سال همکارى با چاپخانۀ من علاوه بر نشریۀ چشمانداز، کتابهاى زیادى را نیز نشر و پخش کرده که برخى از آنها عبارتند از:
ـ قوىتر ازشب (نمایشنامه)، محسن یلفانى ١٣۶٩
ـ سفر تاجیکستان، نسیم خاکسار ١٣٧٢
ـ نامههایى از تهران، بهروز امدادی اصل ١٣٧۵
ـ بادنماها و شلاقها، نسیم خاکسار ١٣٧۵
ـ مهمان چند روزه، (نمایشنامه) محسن یلفانى ١٣٧٨
ـ صادق هدایت، هشتاد و دو نامه به حسن شهید نورائى۱۳۷۹
ـ وغ وغ ساهاب، صادق هدایت و مسعود فرزاد ۱۳۸۱
ـ فراز مسند خورشید، نسیم خاکسار ۱۳۸۵
ـ نظام حکومتى جمهورى اسلامى ایران- دین، قانون و مطلقیت قدرت، اصغر شیرازى ١٣۸۷
ـ کاروان سفیران خدیو مصر، غلامحسین ساعدى
ـ سانتیاگو، یک روز اکتبر، کارمن کاستیلو، ترجمۀ شیدا نبوی ۱۳۹۴.
بر مجموعۀ این کتابها و همچنین نشریه چشمانداز سلیقه و دقت دکتر ناصر پاکدامن، همان مسیو پاک ما کاملأ مشهود است. سماجت و علاقه بیش از حد مسیو پاک بود که این آثار که تعداشان هم کم نبودند بطور مرتب در تیراژ هزار نسخه انتشار یافتند و به دست خوانندگان خود رسیدند. به گواه همین آثار در سطر سطر آنها اثر انگشتان و فکر و سلیقۀ مسیو پاک دیده مىشود. ناصر از معدود افرادی است که در کارش بسیار جدى و بىهمتا است. به یاد ندارم یکبار هم که شده، بر عکس بسیاری از مشتریها، دستمزد کار را دیر پرداخت کند. مىگفت مگر برای خرید نان نباید پول نقد بدهیم، چرا پول چاپخانه را سر وقتش ندهیم.
این را نیز به عنوان کسی که سالها با چاپ سر و کار داشت، باید بگویم که چشمانداز از نادر نشریاتی بود که هیچگاه با صفحهآرایی آن مشکل نداشتم. این را البته چشمانداز مدیون دقت و حساسیتهای خانم شیدا نبوی بود که با وسواس کار تایپ و صفحهآرایی آن را بر عهده داشت.
این را نیز باید اضافه کنم که؛ مسیو پاک در تمام زمینههاى کارى وسواس و دقتی ناب داشت. در رابطه با من و چاپخانه برای نمونه بگویم: وقتى یک کار را به چاپخانه تحویل مىداد، نه یک بار بلکه بارها دربارۀ همه چیز آن، از رنگ جلد، نوع کاغذ، تنظیم و دقت در صفحهبندى (که احیاناً تکانخوردگى در کار چاپ اتفاق نیفتد) و برش و اندازۀ کتاب توضیح مىداد. گاه به نظر مىرسید که انسانى است مشکل که در کارها دخالت میکند، ولى در واقع اصلاً چنین نبود. او در تمام کارها حتا گاه در بدیهىترین مسائل همین شیوه را به کار میگرفت. به یاد دارم روزى را که در پاریس مهمانىش بودیم، جاهاى دیدنى شهر پاریس را با چنان دقت و اطلاعاتی به ما نشان مى داد و در مورد هر گوشۀ شهر چنان صحبت میکرد که فکر نکنم از هیچ راهنمای جهانگردى شهر پاریس میشنیدی.
این نوع وسواس و دقت ویژۀ مسیو پاک است. شک ندارم که در کار تدریس نیز چنین بوده است و دانشجویانش به حتم از این ویژگی او لذت بردهاند. مسیو پاک براى من یک انسان به معنای واقعی کلمه است. این را به تجربه طی این چند سالی که با او از نزدیک رابطه داشتهام، دریافتهام. اگرچه چشمانداز از ادامۀ انتشار بازماند ولی دوستی ما پا بر جا ماند. من به این دوستی افتخار کرده و میکنم.
سخن آخر این که هنوز به پایان همکاری خود نرسیدهایم. مسیو پاک حدود ده سال پیش طرحهایى از زندهیاد اردشیر محصص را در اختیار من گذاشتند تا طرح و ایدهاى براى چاپ آنها آماده کنم. این کار صورت گرفت ولى متأسفانه به علت مشکلات متعدد و از آن جمله؛ اکنون مشکل کرونا، این طرح به پایان خویش نرسیده است. امیدواریم هر چه زودتر به این کار با ارزش هم نقطۀ پایانى بگذاریم.
کلن ـ ۱۴ فوریه ۲۰۲۲
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۷ ویژه نامه “چشمانداز” و ناصر پاکدامن