ر.باقری «غنچه را پایانی نیست،»

ر.باقری

 

«غنچه را پایانی نیست،»

 

بوته با اشک من سیراب،

غنچه با رنج من مُشکین،

ساقهٔ بی گل

شده از خون من رنگین

بر مزار گل پرپر

در نگاهم  پروانه

نشسته،  بر پر

می روید گلی باز

از کهنه  زخم ساقه،

و باز مزاری از گل پرپر

و پروانه  ای سر گردان،

 

تا بوده همین بوده

در پس رنج  شب گونه

غنچه خندان    استُ

منزلگه پروانه