علی سرکوهی سقوط شاه و ظهور حکومت اسلامی در ایران

علی سرکوهی

 

سقوط شاه و ظهور حکومت اسلامی در ایران

 

جستاری کوتاه در مورد هدف اصلی و علل سقوط شاه و ظهور حکومت اسلامی در ایران. 

 

با نگاهی به نوشته‌ها و اظهارات مختلف درمورد دلایل سقوط نظام پادشاهی و ایجاد یک حکومت اسلامی در ایران، دیده می‌شود که اغلب تحلیل‌گران تاریخ سیاسی ایران، بیشتر، علل و عوامل وقوع انقلاب ۵۷ را مطرح کرده وکمتر به هدف اصلی وقوع این رویداد بزرگ پرداخته اند. آنها هدف و علت‌های آن را یا درهم ادغام کرده‌اند، یا هم‌‌معنا به حساب ‌آورده و یا علت‌ها را جایگزین هدف کرده‌اند.

بین هدف و علت، تفاوت معنایی وجود دارد. هدف به معنای ایده‌ای از آینده یا نتیجه‌ای مطلوب است که شخص، گروه، سازمان، حزب و یا دولتی در صدد دستیابی به آن است و برای این کار برنامه‌ریزی – بلند مدت ‌و کوتاه مدت – و‌ تلاش می‌کند.

هدف اصلی می‌تواند دربردارنده‌ی مجموعه‌ای از اهداف کوچکتر باشد، اما در مجموع، این اهداف معمولا بلند مدت و ثابت هستند، هر چند تاکتیک‌های دستیابی به آنها با توجه به شرایط و در صورت نیاز تغییرپذیرند.

علت یا علت‌ها، اشاره به یک یا مجموع عوامل، سبب‌ها، چرایی‌ها، دلایل، انگیزه‌ها و مانند اینها دارند. برای نمونه سخنان اخیر آقای پرویز ثابتی، مقام عالیرتبه ساواک در تلویزیون من و تو، صرف نظر از درستی یا نادرستی آن، سرشار از بیان علت‌های داخلی یا خارجی سقوط حکومت شاه بود، نه هدف اصلی یا اهداف جانبی آن.

به نظر من هدف اصلی سقوط حکومت شاه و حتی ظهور حکومت اسلامی و ادامه آن تا امروز، تمایل غرب – ‌و حتی بعضی از کشورهای بلوک شرق مانند شوروی و چین- بر ادامه تسلط و حتی تقسیم منابع طبیعی ایران و منطقه، بخصوص ذخایر نفت و گاز بوده و هست. دسترسی به منابع تامین انرژی هم‌چنان یکی از بزرگ‌ترین معضلات جامعه جهانی پس از انقلاب صنعتی ست، بخصوص در کشورهای صنعتی و اصطلاحا توسعه یافته.

تصور می‌شد و مردم باور کرده بودند که با به اصطلاح «ملی شدن» نفت در دوران مصدق، دولت‌ انگلیس و شرکا کنترل خود بر نفت ایران را از دست داده اند و حالا مردم ایران خود صاحب و مالک نفت هستند. به نظرم تصور ملی شدن نفت خیالی باطل بوده و هست. کشورهای غربی و شرقی همچنان با وابسته کردن کشورهای منطقه نشان می‌دهند که نه تنها حکومت‌های منطقه تحت تسلط آنهاست، بلکه منابع نفت و گاز منطقه و حتی حفظ حکومت‌ها و رشد ‌و توسعه جوامع آنها را نیز در اختیار دارند.

همان‌طور که اشاره کردم نفت و گاز ایران هرگز به مفهوم واقعی ملی نشد و هنوز هم نیست، بلکه در بهترین حالت، در دست دولت‌مردان حکومتی وابسته و دست نشانده بود و هست که منتخب مردم نیز نبودند و نیستند. با توجه به این گفته‌ها و از آنجا که نه حکومت پهلوی و نه حکومت اسلامی هیچ کدام مردمی نیستند، می‌توان نتیجه گرفت که نفت نیز ملی نیست و به نوعی هم‌چنان در انحصار دولت‌های قدرتمند است.

 

به این ترتیب می‌توان علت اصلی سقوط حکومت شاه را مسئله‌ای فراتر از مسائل داخلی مانند خصوصیات شاه و حکومتش، مذهب اسلام، سرکوب نکردن بیشتر مخالفان و تظاهرات اعتراضی در جریان انقلاب و فعالیت برخی از افراد و گروه‌های مخالف شاه دانست،  چنان‌چه مثلا آقای ثابتی و دیگران به آن اشاره کرده اند.

 

شاید فرافکنی تلقی شود اما به نظرم به قول دایی جان ناپلئون، کار، کار انگلیسی‌ها و البته با همکاری چند کشور قدرتمند غرب و تا حدودی دولت‌های شرق و منطقه بوده است. البته عوامل داخلی هم نقش داشتند. دولت‌های قدرتمند، هدف اصلی را تعیین کردند و از عوامل موجود داخلی و خارجی برای انجام آن به خوبی بهره بردند.

در مورد این عوامل و دلایل سقوط حکومت شاه، اظهارنظرهای متفاوتی مطرح شده است از جمله کیش شخصیتی شاه، بیماری او، عدم وجود دموکراسی، عدم وجود آزادی احزاب سیاسی، عدم وجود آزادی قلم و بیان، خیانت بعضی از همکاران شاه و ترس شاه و کشورهای غربی از هجوم احتمالی شوروی سابق به ایران که به نظر من توهمی بیش نبود. اما هیچ کدام از اینها هدف و علت اصلی نبودند.

به نظرم سقوط حکومت شاه و به قدرت رساندن آیت الله خمینی، حاصل خواست و توافق دولت‌های قدرتمند غرب و تا حدودی دول شرق برای دستیابی و‌ تسلط بر منابع طبیعی ایران و منطقه بخصوص نفت ‌و گاز بود.

تصور این که کشورهای قدرتمند بلوک شرق از هدف و علل سقوط حکومت شاه و تحویل حکومت به آیت‌الله خمینی و اطرافیانش

بی‌اطلاع بودند و یا آرام نشستند تا این حادثه به وقوع بپیوندد، خیالی بس ساده انگارانه است. حوادث پس از انقلاب به خوبی نشان داد که از جمله شوروی (روسیه) و چین برخلاف تصور همه‌گان نه از طریق احزاب یا سازمان‌های چپ بلکه از طریق نفوذی‌های خود در حکومت، موفق به مدیریت سیاسی کشور ایران و بعضا منطقه شدند. نتیجتا دولت‌های قدرتمندِ هم غرب و‌ هم شرق از خوان تغییر رژیم سود برده و می‌برند.

با نگاهی به سال‌های پیش از برقراری حکومت اسلامی در ایران می‌توان دید که کشورهای غربی و قدرتمند جهان از جانب شاه و وفاداری او دچار تردید شده و به این جمع‌بندی رسیده بودند که برگزیدن روح‌اله خمینی و کمک به او برای ایجاد حکومت اسلامی در ایران، بهتر می‌تواند منافع آنها را تامین کند. در سال‌های آخر حکومت شاه، اعتماد دوجانبه غرب و شاه بخاطر میزان تولید و قیمت فروش نفت خدشه دار شده بود. شاه باتجربه تر شده بود و رؤیاهای بزرگی برای رشد جامعه ایران داشت و این نه خواست غرب بود و نه کشورهای رقیب در منطقه – که به سادگی به غرب و شرق امتیاز داده و ‌می‌دهند. و از آنجا که همکاری نیازمند اعتماد است، غرب برای تسلط بر منابع طبیعی ایران و حتی منطقه، نیازمند حکومتی بود بی تجربه، ناکارآمد با قابلیت وابسته شدن و امتیاز دادن. چه کسی بهتر از کسانی که متحجر مذهبی بودند. بلوک شرق هم خواسته و یا ناخواسته از سقوط شاه بسیار بهره برد و می‌بَرَد.

دولت‌های قدرتمند به خوبی می‌دانند چگونه افراد و سازمان‌ها و‌احزابی را که در تلاش کسب قدرت، حفظ قدرت و یا ادامه آن هستند، تحت سلطه خود نگه دارند و در اکثر زمینه‌های بنیادی مثل اقتصاد و تکنولوژی، آنها و کشور مورد نظر را به خود وابسته سازند.

نتیجتا انتخاب سیستم حکومتی جدید و یا فرد جانشین، بستگی به اهداف درازمدت حکومت‌های قدرتمند دارد و نه لزوما خواست مردم کشورهای توسعه نیافته و یا درحال توسعه.

 

در مورد ایران، در وهله اول آیت الله خمینی توسط دولت‌های خارجی به عنوان رهبر انقلاب انتخاب شد، سپس در یک پروسه رسانه‌ای و حساب ‌شده او را آزمایش کرده و مبدل به رهبر مردم و ‌انقلاب  کردند.  آنها توانستند این باور را در بین مردم ایجاد کنند که آنها خودشان خمینی را کشف کرده اند و او منجی آنهاست.

جامعه ایران در آن دوره، مذهبی بود، اما رادیکال ‌‌و انقلابی نبود. ولی با تبلیغات وسیع، حس وجود رهبری رادیکال، انقلابی، مبارز و مذهبی را در مردم تهییج کردند. کسی که قرار بود معمار اخلاقیات و رفاهیات اقتصادی، اجتماعی و غیره باشد. کسی که قرار بود مردم را بی‌نیاز و مملکت را غیروابسته و مستقل سازد. آن هم در جهانی که همه کس و همه چیز در هم تنیده شده است.

دولت‌های قدرتمند از طرفی با استفاده از تبلیغات وسیع و حتی حمایت مالی و ارائه مشاوره سیاسی، موفق به مطرح کردن خمینی به عنوان نجات بخش جامعه ایران شدند. از طرف دیگر این دولت‌ها ‌با تاثیر گذاشتن بر نیروهای نظامی، امنیتی و سیاسی وابسته به خود در حکومت شاه موجب سست شدن حکومت شاه و قدرت گرفتن خمینی و مردم شدند.

شاه که زمانی دوست، همکار وفادار و خوب غرب، به ویژه آمریکا در منطقه بود مبدل به دیو پلید شد و خمینی، فرشته نجات کشور. آنها تصور و باور غلطی را با استفاده از شعاری و آرزویی درست چون «دیو‌چو بیرون رود فرشته در آید» در ذهن مردم جامعه جا انداختند.  باوری که در آن زمان و‌ حتی مدتی پس از آن کمتر کسی از خود پرسید، در کجای تاریخ بشریت، مذهب، نجات بخش جامعه بشری از ظلم و ستم بوده است؟  کدام حکومت‌ مذهبی، آن هم از نوع اسلامی‌اش فرشته‌گونه با مردم- موافق یا مخالف با خودش- رفتار کرده و در جهت ایجاد یک جامعه مرفه، ایمن و سالم گام برداشته است که خمینی و اطرافیانش نفر دوم باشند؟

تاریخ تکرار می‌شود. عدم مطالعه، تحلیل‌های نادرست، تحریف تاریخ، سیستم آموزشی غلط، بی‌سوادی و جَزم اندیشی، بلای جان جوامع توسعه نیافته است. و اگر این جوامع دارای منابع و ثروتی باشند که بتوانند به رونق بیشتر کشورهای صنعتی و بزرگ کمک برسانند، طعمه‌های ارزشمندی هستند که نباید از چنگ آن کشورها رها شوند. در مورد ایران، در دوره‌ی حکومت محمد رضا پهلوی، کشورهای به ویژه غربی به سرگرده‌گی آمریکا از ترفندهای مختلفی برای حفط موقعیت خود در ایران استفاده می‌کردند از جمله ایجاد ترس از حمله‌ی شوروی به ایران. راه حلی که آنها پیشنهاد می‌کردند و شاه نیز آن را پذیرفت، جلوگیری از رشد کمونیسم در کشور از جمله با کمک به قدرت گرفتن نهادهای مذهبی بود. این کشورها حتا در اندیشه‌ی ایجاد کمربندی سبز یا منطقه‌ای اسلامی در برابر اتحاد جماهیر شوروی، همسایه‌ی قدرتمند ایران بودند تا از دست‌یابی شوروی به آب‌های آزاد جلوگیری کنند. اما پذیرفتن این که تقویت نهادهای مذهبی برای جلوگیری از رشد کمونیسم و در نتیجه ایجاد مانعی در برابر حمله شوروی، هدف اصلی آن کشورها بوده، توهمی بیشتر نمی‌تواند باشد. چرا که تقویت نهادهای مذهبی به عنوان مانعی در برابر رشد کمونیسم، در نهایت عاملی مهم برای فروپاشی حکومت شاه شد.

به نظرم تهدید بالقوه ای برای حمله به ایران از جانب بلوک شرق وجود نداشت. ایران هم تهدیدی برای بلوک شرق نبود. نتیجتا حمله به ایران بی‌مورد بود، در غیر این صورت استقرار حکومت اسلامی یا هر حکومت دیگری و تغییر رژیم شاه می‌توانست سال‌ها پیش از ۱۳۵۷ صورت بگیرد که نگرفت. صدور انقلاب اکتبر شوروی سابق به ایران و یا حمله نظامی آنها در دستور کار نبود یا امکان‌پذیرهم نبود. شوروی در دوران رشد و بازسازی خود پس از جنگ جهانی دوم بود و خواست و توان وارد شدن به یک جنگ جهانی تازه را نداشت. ضمنا بافت فرهنگی- عقیدتی جامعه ایران و منطقه امکان ایجاد حکومتی کمونیستی را نمی‌داد و هم‌چنان هم نمی‌دهد.

ایران، هم ‌در زمان شاه و هم پس از انقلاب رابطه خوبی با روسیه و‌ چین داشت و دارد. در حال حاضر نیز کما بیش، به همت همین کشورها سیستم نظامی، امنیتی و اقتصادی ایران، سازماندهی و مدیریت می‌شود. هدف آنها تسلط بر کشورها و به یغما بردن منابع طبیعی، سرمایه مالی و‌فکری آنهاست. و اینها ازجمله عواملی هستند که موجب ادامه بقا و ‌تسلط دولت‌های قدرتمند می‌شوند. کشورهای به ویژه غربی، پس از بی‌اعتمادی به حکومت شاه در تامین منافع خود، زمینه‌ی تغییر حکومت او را با یک حکومت اسلامی فراهم آوردند. اینک نیز تا زمانی‌که قدرت‌های غربی و شرقی احساس نکنند که در وهله اول دسترسی آنها به منابع نفت و گاز بخاطر رفتار حکومت اسلامی در ایران به خطر افتاده است – امنیت منطقه برای انتقال نفت و گاز ارزان، مهم‌ترین علت حضور آنها در منطقه و حتی حمایت آنها از حکومت‌های غیرمردمی ست که توان ایجاد امنیت چاه‌ها و خطوط  نفت و‌ گاز را دارند – و در وهله دوم، منافع کشورهای قدرتمند از طریق تهدید یا حمله حکومت ایران به کشورهای منطقه و یا اسراییل به خطر بیافتد، حکومت اسلامی در ایران تغییر نخواهد کرد.

البته به نظر می‌آید خاورمیانه در آستانه تغییر تدریجی و ایران در آستانه فروپاشی ست. دولت‌های قدرتمند غرب و‌شرق به مرور به این نتیجه رسیده اند که حکومت ایران تهدیدی برای منطقه و جهان است. ضمنا حکومت، مشروعیت خود را در میان مردم ایران از دست داده و در عوض حقوق بشر، مشروعیت خود را دوباره بازیافته است. هم‌چنین در بطن جامعه ایران یک تحول عمیق فکری و فرهنگی صورت گرفته است که امکان تغییر حکومت در ایران را بیشتر فراهم می‌سازد. با وجود چنین شرایطی در داخل ایران و نیز نگرانی
کشورهای قدرتمند صنعتی و نظامی برای از دست دادن امکان دستیابی ارزان و راحت به منابع انرژی مثل نفت و‌گاز در منطقه،  یکی از علل عمده‌ی عدم تغییر حکومت در ایران را می‌توان عدم وجود یک اپوزیسیون منسجم  دانست که بتواند منافع آن کشورها را تامین و تضمین کند.

در یک‌جمع بندی معتقدم که:

۱- در تحلیل و بیان تاریخ باید بین هدف اصلی – بلند و‌ کوتاه مدت- استراتژی، تاکتیک و علل وقوع حوادث تفاوت قایل شد.

۲- بین هدف و عوامل تاثیرگذار یا تاثیرپذیر- مثبت و منفی- تفاوت وجود دارد و اغلب در گفتمان و تحلیل تاریخ سیاسی، این دو را با هم ترکیب می‌کنند یا یکی را جایگزین دیگری می‌کنند. هدف و علت‌ها، دارای تعریف و مفهوم خاص خود هستند و در تحلیل و تشریح نباید با هم ترکیب شوند، هر چند هدف بر علت‌ها و علت‌ها بر هدف اثرگذار هستند.

۳- دسترسی به منابع طبیعی و منابع انرژی هدف استراتژیک است نه مقطعی. کشورهای مختلف در رقابت برای دسترسی به منابع انرژی دیگر کشورها، گاهی در کشمکش اما در نهایت در تعامل با هم هستند، گاهی در خفا، گاهی آشکار.

۴- ایران در برابر انگلیس در دادگاه لاهه پیروز شد که این برایش سود مالی و غرور اجتماعی به وجود آورد، اما کشور و منابع نفت و گاز را از گزند دولت‌های قدرتمند در امان نگه نداشت. یعنی نفت در ایران هرگز ملی نشد و به ملت تعلق نگرفت، دولتی شد، آن هم دولت‌هایی غیر مردمی که قدرت را به دست می‌گیرند و پس از مدت زمانی هرج ومرج، به مرور نوعی ثبات امنیتی و رشد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خاص خود را به وجود می‌آورند. حاکمان نیز به مرور دچار توهم، خود بزرگ بینی و خود شیفتگی می‌شوند و نهایتا رو به سقوط می‌روند. امروزه ما شاهد نشانه‌های زوال این حکومت هستیم.

۵- حکومت اسلامی ایران سقوط نمی‌کند تا زمانی که در وهله اول دولت‌های قدرتمند خارجی از وجود این حکومت به صورتی جدی احساس خطر در راستای منافع اصلی خود در منطقه را نکنند و در وهله دوم تا زمانی که یک اپوزیسیون منسجم و پایدار در مقابل حکومت شکل نگیرد. اپوزیسیونی که قدرت برنامه‌ریزی، سازمان‌دهی و هماهنگ ‌کردن نیروهای مخالف حکومت در ایران و خارج از ایران را داشته باشد.

 

این نوشته، نتیجه‌ی تحقیقاتی علمی نیست و بیشتر جنبه انتقاد از برخی تاریخ نویسان و تحلیلگران سیاسی دارد. ضمنا تلنگری ست برای آنها که متوجه نیستند چگونه باورسازی صورت می‌گیرد و در حافظه آنها به عنوان واقعیت ماندگار می‌شود. فرق است میان واقعیت (fact) و شبه واقعیت (factoid). به قول سهراب سپهری «چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید».

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۹