کوشیار پارسی سفر خولیو کورتازار به آنسوی آب
کوشیار پارسی
سفر خولیو کورتازار به آنسوی آب
ادواردو گالیانو در کتاب آغوشها نوشته است که سالها پیش با اولین داستانهاش به سراغ هموطن افسانهایش خوان کارلوس اونتی[۱] رفت تا نظرش را بپرسد. اونتی – که بی تردید در بستر و پشت دیواری از بطریهای ویسکی و بستههای سیگار دراز کشیده بود – به زبان دوپهلو این توصیه را به او کرد: ‘ببین جوان، اگر بتهوون در تاکوارمبو[۲] به دنیا آمده بود، حالا شده بود رهبر ارکستر نمازخانهی روستا.’
چنین فکری باید بارها از ذهن خولیو کورتازار گذشته باشد تا سرانجام در اوایل دههی پنجاه سدهی گذشته بوئنوس آیرس را ترک کرد و به پاریس رفت که دیری به عنوان سرزمین موعود نویسندگان آمریکای لاتین شناخته میشد. نیاز به ترک کشور خیلی زود در سر او ریشه دوانده بود. در هجده سالگی با گروهی از دوستاناش کوشیده بود با کشتی باری به اروپا بگریزد. این تلاش شکست خورد و بیست سال طول کشید تا کورتازار آرژانتین را برای همیشه ترک کند. با این تاخیر سفر به آنسوی آبها، از یک جهت مهر تایید زد به تقدیرش: هرگز نمیتوانست نویسندهای غیرآرژانتینی باشد.
نشانهها
کورتازار پیش از ترک کشور تنها برای گروه کوچکی شناخته بود؛ با تعداد انگشتشماری شعر و داستان که توجه زیادی هم جلب نکرده بود. دلیلاش هم دقت اغراقآمیزش در شکل بود. اما درست در ماهی که به پاریس رفت، مجموعه داستان زیبای رسالهی جانوران[۳] از او منتشر شد که میتوان گفت وداع آبرومندانهاش با آرژانتین بود. روشن بود که کورتازار نویسنده قرار نیست از آرژانتین ناپدید شود.
دلخوری که کورتازار در آرژانتین احساس میکرد، بی دلیل نبود. از کودکی گوشهگیر بود و احساس میکرد مثل دیگران نیست. دلیلاش هم این بود که نگاهاش به واقعیت با افراد پیراموناش تفاوت داشت. گاهی تجربههای غیرمعمول داشت و نشانههایی از جهانی دریافت میکرد که تنها میشد آن را گمان نامید و با آزمایشگاه ذهن ناآزموده قابل درک نبود. بعدها آن را ‘شکل’ نامید، نشانههایی از واقعیت برتر که در طول زندگی کورتازار او را به گونهی خوشایند و گاه ناخوشایند به شگفتی وامیداشت. صدای در، عطر گل و پارس سگ از دوردست برای او تجربههای جداگانهای نبودند که از سر ‘تصادف’ و به طور همزمان روی داده باشد، بلکه همه تجربهی تازهی متفاوتی بودند که برای او یک نام داشت: ‘شکل’.
تریاک
کورتازار به زمان تحصیل پی برد که تنها کسی نیست که در کشورش احساس بیگانگی میکند. از نسلی بود که فکر میکرد انتقاد از همهی آنچه آرژانتینی است، نشان خوشسلیقگی است. عادتی از سر خودپسندی که کورتازار بعدها به آن اعتراف کرد. نویسندگان وطن به عنوان توخالی و لفاظ رد میشدند و میشد کارشان را نخوانده گذاشت. اولویت به ادبیات انگلیسی و فرانسوی – و اندکی – به ادبیات آمریکا، ایتالیا و آلمان داده میشد.
شگفت نیست که کورتازار درخواندن کتاب ماجراهای بوفالو بیل[۴] با همان لذت روشنفکرانهی خواندن نوشتههای میشل دو مونتنی[۵] تفاوت میان ادبیات خوب و بد را تشخیص داده بود تا کتاب تازهای از ادبیات خارج کشور به دستاش رسید: تریاک، نوشتهی ژان کوکتو. کورتازار با این کتاب احساس کرد نه تنها به ادبیات مدرن، که نیز به جهان مدرن فرود آمده است. اندکی پیش از مرگاش دوباره به آن اشاره کرده است: ‘کوکتو دربارهی همه چیز حرف دارد: دربارهی پیکاسو، سوررئالیسم، رمون روسل[۶]، لوییس بونوئل، فیلم. متن را با طراحی میآراید… این کتاب دویست صفحهای صحنه خیالات[۷] شگفتانگیز از جهانی است که به تمامی از آن دور بودم. در هر صفحه گونهای مکاشفه روی میدهد.’ کتاب کوکتو شاید بذر دو کتاب-کلاژی است که کورتازار در دههی شصت آفریده است. لی لی بازی (رایوئلا)[۸] و سفر یکروزه به هشتاد جهان[۹]. در ‘سفر یکروزه…’ جهانهای بیشمار با شیوهای (پسا)مدرن به هم میرسند.
کورتازار در سی سالگی به این کشف رسید که آرژانتین سنتهایی دارد که باید جدی گرفت. مثل عناصر وحشتناک و چشمگیر ِ واقعیت آرژانتین در داستانهای اوراسیو کیروگا[۱۰] در آغاز سدهی بیستم و روبرتو آرلت[۱۱] با غراب سفید[۱۲] در دههی بیست که به تنهایی همتای آرژانتینی رمان مدرن شهری را آفریده بود. نیز ماسدونیو فرناندز[۱۳]، یکی از استادان خورخه لوییس بورخس که با عرفان سدهی بیستمی و گیرندهی حساس برای واقعیتِ فراتر، تاثیر بی چون و چرایی بر کوتازار گذاشت.
کتابخانه در سر
این همه اما برای از میان برداشتن حس انزوا کافی نبود. این احساس زمانی قویتر شد که کورتازار بین سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۴ به تدریس در دبیرستانهای استان بوئنوس آیرس پرداخت. به محض تمام شدن کار میرفت به اتاقاش در پانسیون -که باید خیلی متروکتر از آنی باشد که میشناسیم – و کتاب میخواند. هزاران کتاب در آنجا خواند. در این تبعید ادبی خودخواسته، کتابخانهای بس بزرگ در سرش جای داد که تا پایان عمر از آن امانت میگرفت. کتابخانهای که بیتردید بخش ادبیات ترجمه شده، بسیار بزرگتر از بخش ادبیات آرژانتین بود.
گابریل گارسیا مارکز، ماریو وارگاس یوسا و کارلوس فوئنتس – نویسندگان معاصر کورتازار – مستقل از یکدیگر علاقهی مشترک داشتند: آنان نیز بیشتر کتابهایی میخواندند که از آمریکای لاتین نبود. گرچه آنان نیز چون خولیو کورتازار برای آثار خورخه لوییس بورخس، پدرسالار ادبیات مدرن اسپانیولی زبان آمریکا استثنا قایل بودند. کورتازار این بخت خوش را داشت که از نزدیک با آن آشنا باشد. از نخستین کسانی بود که داستانهای الف را خواند. این مجموعه در دههی چهل منتشر شد، اما در دههی شصت شهرت جهانی یافت. این داستانها به کورتازار نشان دادند که نسخه مدرن داستان چگونه است. داستانهایی با نهایت ایجاز که نشان میداد نیاز به پرگویی و قلنبه سلنبه نویسی نیست. برای بورخس واژهی حذف شده بیش از واژهی افزوده اهمیت داشت.
قدرتهای ترسناک
تاثیر این داستانها بر تخیل کورتازار جوان در بیشتر داستانهاش آشکار است. داستانهایی که به دلیل فشردگی نفسگیر و سرعت بسیار، تداعی جهان گیجکنندهاند و از بهترینهای ادبیات مدرن به شمار میآیند. داستانهایی مدیون تاثیربورخس اما نه در سایهی آن. دلیل آن میتواند این باشد که کوتازار نیز چون بورخس از جهان واژگان، کتابخانهای پر از کتاب، فرضیه، نظریه و کیهانهای موجود و ناموجود آغاز نمیکند بلکه به جهان ‘معمولی’ و واقعیت ملموس میپردازد. اما این جهان ملموس در کار ِ کورتازار توسط پدیدههای غریب و ناشناخته به هم میریزد، جهانی که در مهار نیروهای ترسناک و ناشناخته است. جهانی که کارهای روزمرهای چون خواندن کتاب، پوشیدن لباس و رفتن به کنسرت فعالیتهای خطرناکیاند که در آن سرایدار خانه تا حد مرگ خرگوش بالا میآورد و مردی که به چشمهای سمندر خیره میشود، خود به سمندر تبدیل میشود.
آشنایی با بورخس میتواند به شکل دیگری نیز سبب تشویق کورتازار شده باشد: بورخس به صراحت گفته است که اگر میخواهید نویسندهی خوبی باشید، نباید از پیشینیان بزرگ بترسید. در واقع نباید اجازه دهید که شما را آلوده کنند. درخور توجه است که کورتازار همچون بورخس همیشه به صراحت از تاثیر دیگران گفته است. تاثیراتی که کورتازار از آن گفته، به ادبیات محدود نمیشود، به موسیقی (جاز و تانگو)، هنرهای تجسمی، روانکاوی و فلسفه (شرق و غرب) نیز اشاره کرده است. اما جهان پیرامون کورتازار که سبب اندوه او بود، تبدیل شده بود به واقعیتی سطحی و جزمی که معیارهای سنگواره شده، تعیین کنندهی زندگی بود. جهانی خیره که معلول همیشه علت داشت و در آن جایی برای ‘تصادف’ نبود. جهانی که او میخواست در کارش به هم بریزد تا با آزادی عمل سوی دیگر آن را نشان دهد. داستانهای او نشان میدهد که با نادیده گرفتن واقعیت، هیولا تولید خواهد شد.
آرزوی آنسوی آبها
کورتازار از تجربه میگفت، زیرا تا سی و هفت سالگی که در آرژانتین میزیست، احساس محدودیت میکرد و در سرش هیولا شکل میگرفت. کورتازار برعکس بورخس که همهی عمر در بوئنوس آیرس زیست، کتابخانه را سرپناه کافی نمیدانست. برای او تبعید ادبی وزنهی کافی نبود در برابر زندگی عقیم، ریاکارانه و دروغین پیراموناش. آرزوی آنسوی آبها در او روز به روز قوی میشد.
زمانیکه در سال ۱۹۴۴ در دانشگاه کویو[۱۴] و دور از بوئنوس آیرس مدرس ادبیات شد نیز چیزی تغییر نکرد. در آنجا رومانتیکهای انگلیسی و آلمانی را تدریس میکرد (بلیک، کیتس، شلی، کولریج، وردزورث، هولدرین، ریلکه). زندگی فرهنگی در آرژانتین با سرعت رو به افول بود. کشوری که در آمریکای لاتین به فرهنگ والا شهرت داشت، در دههی چهل و تحت رهبری خوآن پرون – که از رشد اقتصادی آرژانتین ِ بی طرف در جنگ جهانی دوم بهره میبرد – به ژرفای عوامگرایی (پوپولیسم) درافتاد: اکنون همه چیز باید برای مردم و به دست مردم باشد. کورتازار تنفر خود را از فضای سطحی و اعتماد به نفس بیش از حد حاکم بر کشور، در داستان ‘گروه موسیقی’ از مجموعهی آخر بازی[۱۵]، بیان کرده است که در آن مردی بیخبر از همه جا وارد سینما میشود تا فیلمی از آناتول لیتواک[۱۶] تماشا کند اما با شگفتی میبیند که پا به جشن کارکنان گذاشته است که در برنامه نبود. اوج شگفتی اجرای گروه موسیقی زنان است که وحشتناکترین صدا تولید میکنند و شرمآورترین حرکات را انجام میدهند. مرد گیج شده از ماجرا شاهد جیغ و شادی تماشاگران در لباسهای مجلل مجلسی است.
کورتازار، همچون خورخه لوییس بورخس حاضر نشد که پرون تحقیرش کند. بورخس که در سال ۱۹۴۶ از شغل کتابدار به ناظر بازار مرغ و خرگوش ‘ترفیع’ یافت، استعفا داد و کورتازار پشت کرد به بهشت کارگران تحت رهبری ِ ‘رهبر خلق’ و از شغل تدریس کناره گرفت. چند سالی با شغلهای گوناگون – از جمله مترجمی- دوام آورد تا سرانجام در ۱۹۵۱ به پاریس رفت. (بعدها، پس از آنکه انقلاب کوبا چشماناش را به سیاست باز کرد، اعتراف کرد که شایستگیهای رژیم پرونیست را نادیده گرفته است. بورخس – تا آنجا که میدانم – اما هرگز نظرش را تغییر نداد).
فضای باز
کورتازار در پاریس سرانجام به اندازهی کافی احساس آزادی کرد تا خود برهاند از ‘شیاطین درونی’ که وارگاس یوسا همیشه دربارهی نوشتن از آن نام میبرد. در اینجا میتوانست ‘طعم بد پوچی’ ناشی از افسون تمدن غربی را بچشد، تمدنی که با گذاشتن خِرَد جای حاکم مطلق زندگی، سنت انسانگرایی را به خطا کشانده بود. اینجا، در آنسوی آب، درست مثل همزاد خود -اوراسیو اولیویرا[۱۷] – در رمان لی لی بازی باید به آداب زندگی کولیواره تن میداد: ‘با هم به بستر بروید و بعد تخم مرغ نیمرو کنید و صفحهای از ویوالدی بگذارید، سیگاری روشن کنید و حرف بزنید.’
روشن شد: در پاریس، همچون آرژانتین، زندگی و هنر نباید از هم جدا باشند.
کورتازار در پاریس نه تنها در ذهن بلکه از نزدیک سوررئالیسم را تجربه کرد. درست مثل آلخو کارپنتیه و میگل آنخل استوریاس نگاهاش به واقعیت ‘جادویی’ تیزتر شد، اما نه تنها نسبت به آمریکای لاتین، بلکه هم به اروپا.
دلبستگی زیاد کورتازار به سوررئالیسم نه تنها زیباشناختی که فلسفی نیز بود. او چون سوررئالیستها به دنبال حس اصیلتر ِ زندگی بود؛ جست و جوی راهی متفاوت و کامل در دیدن، شنیدن و احساس واقعیت تا جهان و خودش هماهنگی بیشتری بیابند. میکوشید تا چون سوررئالیستها در لحظاتی که ذهن آمادگی کمتری داشت، به آن بپردازد. اینگونه بود که ‘شکل’ها در رویاهای بیداری بخت وجود یافتند.
ساز و کارهای ناروشن
کورتازار در آنسوی آب که زندگی و هنر جدایی ناپذیر بودند، نگرش محتاطانه به رمان نو[۱۸] داشت. رمان نو که آنسالها توجه جهان را به خود جلب کرده بود، بیش از حد به خود تکیه داشت و بیشتر انگیزانندهی خود بود تا خواننده. مشکل کورتازار با آن همین بود. با نمونههایی از ادبیات سوررئالیستی نیز همین مشکل را داشت (نه با خود سوررئالیسم به مثابهی نگرش نو به زندگی). پس از سبک سنگین کردنهای بسیار، شیفتهی دیدگاه میشل بوتور[۱۹] و ناتالی ساروت[۲۰] به این نتیجه رسید که رمان بدون قراردادهای روانشناختی شناخته شده هم میتواند خویشکاری داشته باشد. این را در رمان لی لی بازی میتوان دید. ۶۲ جعبه ابزار که در آن رفتار شخصیتها نه با الگوهای روانشناختی آشنا، بلکه با ساز و کارهای ناروشن تعیین میشود. ناروشن البته برای آزمایشگاه ناآزمودهی ما.
با این حال تاثیر دیگران بر کارش بسیار محدود بود. در دو مجموعه داستان نخست؛ رساله جانوران و آخر بازی هم رویدادهای شگفت و وحشتناک ساز و کار ناروشن دارند. چگونه ممکن است که مرد و شخصیتی از رمانی که دارد میخواند وارد جهانی شبیه هم بشوند؟ آنچه که در داستان ‘ساختن پارک’ روی میدهد. یا برادر و خواهری که در داستان ‘خانهی اشغال شده’ به شکلی بیرحمانه از خانه رانده میشوند. یا عکاسی که در داستان ‘آب دهان شیطان’ در لنز دوربیناش حل شده و وارد عکس میشود. ناروشن است که رویدادهای شگفت تنها توهم شخصیتهاست یا واقعن روی داده است. در ‘شب بعدی’، یکی از زیباترین داستانهای کورتازار، نمیدانیم قربانی شدن آزتکها کابوس است یا واقعیت. در رساله جانوران، ببر آیا وجود واقعی دارد یا نه؟ در ‘در ِ بسته’ گریهی نوزاد که فروشنده را به نومیدی میکشاند آیا محصول تخیل اوست یا شرح رویدادی واقعی؟
دیگری
رازوارهگی و ابهام جزیی جداناپذیر از داستانهای کورتازار است. ژرفترین بینش دربارهی زندگی در آنسوی آب ارائه میدهند. کورتازار میگذارد تا ‘دیگری’ به جای خودش حرف بزند و از شرح میگریزد. تنها گهگاه در سفر یکروزه به هشتاد جهان و لی لی بازی و تنها برای ملموس کردن ‘دیگری’ به شرح نیاز دارد. در این دو کار، تاکید بر این است همه چیزی باید متفاوت باشد. در کارهای کورتازار همه چیز متفاوت است. تصادفی نیست که داستانهای کورتازار جز لی لی بازی از زندگی او جدا هستند. سالهای نخست زندگیش در پاریس، سالهای آشفته بود. اما نویسنده خود را مدیون همین رمان میداند. بعدها گفته است ‘اگر لی لی بازی را نمینوشتم، شاید خودم را به رود سن انداخته بودم.’ این حرفاش یادآور آخرین بخش لی لی بازی است که جست و جوی اولیویرا[۲۱] برای احساس اصیل زندگی در برابر پنجرهی باز بالای جدول بازی لی لی به آخر میرسد. نویسنده او را همینجا رها میکند، درست پیش از آنکه تصمیم بگیرد به پایین بپرد یا نه.
کورتازار پس از نوشتن لی لی بازی به تردید در کنار رود سن نماند. چرخی زد و به زندگی بازگشت و چیزی کشف کرد که تعیین کنندهی باقی زندگیش شد: سیاست. دلیل آن انقلاب کوبا بود که گویا قرار بود نوید آیندهی آمریکای لاتین باشد. سال ۱۹۶۳ به آنجا رفت تا از نزدیک ببیند. انقلاب ماه می ۱۹۶۸ در پاریس، انقلاب ساندینیستها در ۱۹۷۹ و جنبشهای مقاومت سایر کشورهای آمریکای لاتین میتوانستند روی همدلی و یاری او حساب کنند. چنان درگیر شد که در سالهای آخر وقت کافی برای نوشتن پنجمین رمان – آرزوی دیرینهاش – نداشت.
با این حال هرگز نتوانست و نخواست که به تمامی خود را به سیاست بسپارد. بیشتر به دلیل جزمگرایی و تنگنظری در صفوف انقلابیون. بارها در کمال شگفتی و نومیدی باید از خود دفاع میکرد در برابر این اتهام که نوشتههاش به اندازهی کافی انقلابی نیست. میگفتند که موضع روشن سیاسی انتخاب نکرده و کارهاش برای خوانندهی ‘معمولی’ بیش از حد غیرقابل تحمل است.
کورتازار همهی عمر سرسختانه در برابر چنین معیارهایی مقاومت کرده بود. او به انقلاب کوبا و ساندینیستها پشت نکرد. از این رو نویسندگانی چون اوکتاویو پاز و ماریو وارگاس یوسا به همدلی او با جنبشهای چپ آمریکای لاتین به دیدهی تردید مینگریستند.
ریشههای کورتازار در آنسوی آبها به اندازهای عمیق بود که بتواند در برابر توفان انتقادها مقاومت کند. تا پایان زندگیش و با میل عمیق به تغییر زندگی به بازی ادامه داد. خوب درک کرده بود که ‘شاید چارهی دیگری وجود ندارد جز آتش بس به زمان محاصرهی غیرقابل جبران انسان از سر ِ اجبار’. آرامش تنبلانه برای او نمیتوانست که وجود داشته باشد.
کوشیار پارسی
دستمایگان:
انگلیسی:
Julio Cortázar (Modern Critical Views) / Bloom, Harold., 2005
Questions of the liminal in the fiction of Julio Cortázar / Moran, Dominic., 2000
اسپانیولی:
Discurso del Oso / children’s book illustrated by Emilio Urberuaga, Libros del Zorro Rojo, 2008
Imagen de Julio Cortázar / Claudio Eduardo Martyniuk., 2004
به نقل از آوای تبعید شماره
[۱] Juan Carlos Onetti
[۲] Tacuarembó شهر کوچکی در شمال اوروگوئه
[۳] Bestiarium
[۴] Buffalo Bill با نام اصلی William Frederick Cody (1846-1917) از شخصیتهای ماجراجوی غرب وحشی
[۵] Michel de Montaigne (1533-1592) فیلسوف فرانسوی دوران رنسانس
[۶] Raymond Roussell
[۷] Phantasmagoria گونهای نمایش با استفاده از فانوس جادو در نشان دادن تصویرهای ترسناک، اسکلت، اشباح و … بر دیوار
[۸] Rayuela (1963)
[۹] La vuelta al día en ochenta mundos (۱۹۶۷)
[۱۰] Horacio Silvestre Quiroga Forteza (1878 اوروگوئه – ۱۹۳۷ آرژانتین)
[۱۱] Roberto Arlt
[۱۲] rara avis یا پرندهی نایاب
[۱۳] Macedonio Fernández (1874-1952)
[۱۴] Cuyo در غرب آرژانتین
[۱۵] Final del juego (۱۹۵۶)
[۱۶] Anatole Litvak
[۱۷] Horacio Oliveira
[۱۸] nouveau roman
[۱۹] Michel Marie François Butor (1926-2016)
[۲۰] Nathalie Sarraute (۱۹۰۰-۱۹۹۹)
[۲۱] Oliveira