الیزابت اشتروت: رقص با خواننده (درباره‌ی زنان نویسنده و آثار آنان)

 

الیزابت اشتروت

رقص با خواننده

(درباره‌ی زنان نویسنده و آثار آنان)

برگردان فهیمه فرسایی

من می‌توانستم در هر مکانی بنویسم: چندین صحنه از نمایشی را در مترو نوشتم، در اتوبوس‌های بین شهری در کافه‌های شلوغ. ولی مکان مورد علاقه‌ام برای نوشتن، خانه‌ام بود و تا امروز هم هست. صبح‌ها پس از خوردن صبحانه با همسرم، مستقیم سراغ میز تحریرم می‌روم و نوشتن را شروع می‌کنم؛ به محض آن که همسرم پس از صبحانه خانه را ترک می‌کند، روز کاری من هم آغاز می‌شود. ابتدا میز صبحانه را جمع می‌کنم و شروع به نوشتن می‌کنم. اغلب با دست می‌نویسم و بعد وقتی که دیگر خط خودم را نمی‌توانم بخوانم ـ برای این که خیلی خط خطی کرده‌ام تا صحنه‌ی مورد علاقه‌ام از آب در بیاید ـ متن را به رایانه منتقل می‌کنم.

من همیشه با نوشتن یک صحنه یا بخشی از آن کارم را شروع می‌کنم. در طول سال‌ها یاد گرفته‌ام که درباره‌ی آن‌چه ذهنم را به شدت مشغول کرده، بنویسم و این حس را به شخصیتم منتقل کنم ـ مهم نیست که موضوع پیش‌پا افتاده باشد مثل ترس از رفتن به دندان‌پزشک یا خیلی جدی باشد مثل نگرانی در مورد بچه‌ام‌ـ. و از این طریق صحنه‌ها زنده می‌شوند و از خشکی درمی‌آیند. من در مورد کارم خیلی بی‌نظمم ـ من صحنه‌ها را روی میز بزرگی ردیف می‌کنم و به مرور زمان برایم روشن می‌شود که کدام صحنه‌ها به هم ربط پیدا می‌کنند. تا به حال هیچ وقت داستان یا رمانی را از ابتدا تا انتها ننوشته‌ام. من صحنه‌ها را گردهم می‌آورم و وقتی صحنه‌ای را نپسندم، به زمین می‌اندازم که بعداً به سبد کاغذهای باطله منتقل می‌شود. (این سرنوشت بسیاری از صحنه‌ها است.)

بعضی وقت‌ها روی کاناپه می‌نشینم، از آن جا به «ایست ریور» نگاه می‌کنم و می‌نویسم. یا در آپارتمان راه می‌روم و با خودم درباره‌ی کارم بلند حرف می‌زنم. این روال را تا زمانی ادامه می‌دهم که به اندازه‌ی کافی صحنه جمع کرده باشم که بتوانم از آن‌ها یک کتاب یا داستان تهیه کنم. این مرحله می‌تواند یک سال یا بیشتر طول بکشد و بعد باید بنشینم و کتاب را بنویسم.

مرحله‌ی نوشتن اصلی ـ تصمیم در باره‌ی این‌که خواننده چه می‌خواهد و چه وقت می‌خواهدـ در مقایسه با نوشتن صحنه‌ها چندان برایم خوش‌آیند نیست؛ چرا که کمتر آزادم؛ حتی زمانی که از این طریق احساس خوبی برای جمع کردن خود ـ و هم‌چنین خواننده ـ دارم. من همیشه خواننده‌ی ایده‌آلم را تصور می‌کنم؛‌ کسی که صبور باشد ولی نه خیلی زیاد. کسی که به کتابی که می‌نویسم نیاز دارد و می‌خواهد آن را بخواند، ولی در صورتی که من صادق نباشم، آن را کنار خواهد گذاشت. نوشتن برای من همیشه مثل رقصیدن با خواننده است.

زمانی که ما در ماین (۱) هستیم، من از اتاق کارم که بالای یک کتاب‌فروشی است، استفاده می‌کنم. مکانی فوق‌العاده زیبا برای نوشتن؛ من ترموستات خودم را دارم و اتاق را در زمستان حسابی گرم می‌کنم. یک کاناپه دارم و هم‌چنین یک میز بزرگ و پس از ناهار در این مکان کتاب می‌خوانم و گاهی حتی موفق می‌شوم بعد از ظهرها هم کمی بنویسم. ولی خطرناک است که در همان روز به متن برگردم: وقتی احساس می‌کنم خوب است، خوشحالم، ولی وقتی خوب نباشد، بقیه‌ی روزم را خراب می‌کند.

من در حال کار موزیک گوش نمی‌کنم؛ کاری که برخی از نویسندگان انجام می‌دهند. ولی من به سکوت محض هم نیاز ندارم. تنها باید احساس کنم که در سر و ذهنم تنها هستم. به این موقعیت رسیدن دشوارتر از آنی است که آدم فکر می‌کند و همین دلیلی بر آن است که چرا گاهی ناشناس بودن در مترو به من کمک می‌کند.

برگردان از انگلیسی به آلمانی: سوفی تسایتس

(۱) زادگاه نویسنده و استانی در ایالات متحده‌ی آمریکا

 

به نقل از کتاب “میز تحریری رو به چشم‌انداز” گردآورنده: ایلکا پیپ‌گراس