دو شعر از رشید مشیری

دو شعر از رشید مشیری

 

گرداب
……………………………….
یخسار در هم شکست.
خروشید بر هر دامنه’
شاخساری از جویبار.
زمین باز کرد’آغوش’
به روی خورشید.

درخشیدن گرفت’
شیار های پر پیچ وتاب.
هم سفر شد با باد رایحه نم الود’
ورساند مژده حیات به خاک خشک.
نمی گنجید دانه در پوست خویش.
همه پرسان پرسان’
در انتظار معجزه اب.
طولانی شد اما انتظار.
نرسید جویبا ری هرگز’
به خطه تشنگان.
برگشته اند  دانه هابه دل خاک.
مانده است زبان زمین’
همچنان خشک’  ترک خورده.
بازی آب است’
آنچه می بیند سرزمین تفتیده.
برده اند آب به اسارت گرداب.
می توفد ومی چرخد’
می ریزد رقص کنان’
در حلقوم چاله ای’
که پر شدنش نیست.
آب همچنان  چرخان.
سرزمین همچنان تشنه.
یخسار را شکستی دیگر’ باید.
………………
رشید مشیری
۱۴۰۳/۴/۶

 

مادران این سرزمین

………………………………………

بیشتر حرف های مادر خیس بود،

وگونه هایش همیشه مرطوب.

او تا بود نگران ما بود،

ومیگفت همین است سر نوشت مادران.

بزرگ شدم ودیدم،

مادرانی با ساک هایی پر از بوی فرزند،

پیمودند قله های نگرانی،

در سکوت، تا به اخر..

ومادرانی، سالها چشم به در،

چنگ زدند زمین ،

ویافتند عزیران خویش،

پنهان ، در خاکی غریب.

ومادران امروز،

نگران نان.

نگران آرزو های کوچک در قلب های معصوم.

خانه های اکنده از هیچ.

نگران خیابان .عقریه ساعت،.صدای در ،

،زنگ تلفن،خبر.

نگران فردا.

از مادرانی که  فقط گریستند،

وانانکه کتک خوردند ودم نزدند،

تا مادرانی که  چنگ زدند زمین،

وبویدند رخت فررند.

ومادران مشعل دارامروز،

که می خوانند سرود رزم،

ومی رقصند در جشن شیون،

خوب می شناسند مسیر های نگران،

که نمی گذرد از هیچ جای اسمان.

مادران.. نخست قربانی هر ستم.

اماج معجونی ازهر چه غم.

یورشگاه پس اندیشان.

سپر وچراغ خانه.

اولین گرسنگان.

سجده می کنم به مادران نگران،

و مادرانی که می نشینند  برخاکهای تازه،

که می ایند  از عمق  و می بینند خورشید ،

می بینند اسمان.