چند شعر از نیما نیا

چند شعر از نیما نیا

 

۱.

 

از هزار صورتی که می‌کشم

یک کدام‌شان گردن ندارد، یک کدام‌شان نزدیک بودم امروز

از میان شانه‌هایم پرتاب شود.

‎چه صبح دل‌انگیزی افتاده است که نزدیک بودم از چند حرف تیز .

‎می خواهی از میان عمر، باقی روزهایم را مشت کنی بگذاری توی جیب؟

‎جیب دهان دیگری است با اعصاب کفش

با زبان ران‌هایت نامم را بگو!

‎بگو نیمِ ما‌ی ما که نمی‌شود زبانِ بسته را بگیرد و پرتاب شود!

که نزدیک بود ارتفاع بگیرم امروز!

من نزدیک بوده‌ام عزیزم

با صورتی شبیه، با دهانِ جیب و دست‌های قیچی.

تا به‌حال از گلوی من لحظه‌های فرو رفته را چشیده‌ای؟

تا به حال نامم را بریده‌ای بگذاری روی سینه‌ام؟

‎چقدر از دست ساعت بر نیامدی و من هنوز یک مشت  ازتو را با کسی در میان نگذاشته‌ام.

 

۲.

 

نشسته‌ام تا صبح، شبیه تو می‌شود

همین که بیداری‌ات را کنارم می‌گذاری

می‌دانی چطور باید وحشتم کنی

شبیه، همیشه از من بوده است!

من‌ای که تا کجایت رفت و دراز کشید.

احساسِ کشیدن می‌کند پوستم‌

و این شهر یک بریدگی دارد شبیه زخم

پهلو گرفته است برایت

شبیه، همیشه از حالتم  سر زده‌ای تو،

آمدی

رفتن‌ات را ریختی کنار من

و کار از دست هیچ کدام‌مان دیگر زمین نخورد

نخورد

و به قسمت‌های من نخورد

تا شبیه سال‌هایی شویم که دوربین‌

قول داده بود

با هیچ‌کس‌های نزدیک‌مان

نشسته‌ای از هم داشته باشیم.

 

 

تو تکه‌‌ای

از همه چیزهای مهم بودی

از میان تمام مردانی

که روی جلد مجله‌‌ها

دراز کشیده‌‌اند

و حتی

از تمام خطوط روزنامه‌‌ها

وقتی چشم‌‌هایم،

تیتر درشت یک شهر بود

و آفتاب تا زیر پیراهنم رسیده بود.

تو تکه‌‌ای

از تمام لباس‌‌هایم بودی

که در تراس حلق‌آویز می‌‌شدند

اما

باد ‌بی‌هوا می‌‌آید

و مرا که روی جلد شهر خوابیده‌‌ام،

ورق می‌‌زند.

تو تکه‌‌ای

از همه‌چیزهای مهم بودی

از تمام مردانی

که یک عصر

پشت میز کافه‌ ها سر کشیده‌‌ام.

به نقل از آوای تبعید شماره ۴۰