رشید مشیری: شکار
رشید مشیری:
شکار
شکار از پا افتاده است.
رمقی نمانده او را.
زیر باران چنگال ودندان’
خزیده است بارها بر زمین’
و بر خاسته است.
به زانو آمده اکنون.
توده گوشتی زمین گیر.
پنهان از خشم چشمانش’
فرو رفته اند دهانهای زنده خوار’
بر نیمه پسین تن اش.
پیش می آیند’
کندن به کندن’
دندان به دندان’
سرد می شود گوشت گرمش’
آرام’آرام.
جان می دهد لقمه’لقمه.
خود برگزیده این سرنوشت’
می جنگید باید کسی.
گذشته است از درد وغرش’
و همچنانکه نزدیک می شود’
ولع های دریدن به درونش ‘
و رگ از پی رگ’
تهی می شود از جان.
می سپارد گوش’
به قار قار زاغ های وحشت زده’
که می رسانند’
پیام زجر مرگ یک تک افتاده’
به همرهان ترسیده’
رسیدهاند به گردنش دندانها’
مزه پایان را بو می کشد دشمن.
وهر یک’
سهمی می خواهند از آن خود.
می تابد ناگهان نوری ضعیف’
به چشمان رفته به سیاهی.
پیدا است تصویری دور و گنگ’
از غبار تازش ترس های ریخته’
تا باشد بیرق میدان’
پیکر پاره پاره اش.
……………………..
رشید مشیری
۱۴۰۳/۵/۲۹