شریفه بنیهاشمی؛ تئاتر مستند روایی
نگاهی بر نمایش “کوک، کولی و کوله” از شعله پاکروان
جمعه ۱۴ ژوئن آخرین اجرای نمایش “کوک، کول و کوله” از شعله پاکروان – بعد از اجراهای متعددش در شهرهای هایدلبرگ، کلن و هامبورگ- در برلین بود، و به گفتهِ خودش بر زمین گذاردن بار(کوله) از کول(دوش) اش تا شاید بتواند بعد از این همه مصیبت نفسی تازه کند؛ و امیدوارم برای راهی در پیش.
با کوله بارش و چتری در دست از ته سالن، از بین تماشاچیان و درحال روایت وارد صحنه شد. کولهباری که خاطرات ۲۷ زن، ۲۷ مادر داغدیده را که فرزندانشان هرکدام به علتی و به نحوی بدست حکومت اسلامی کشته شده بودند و این داغ همچنان قلبشان را میسوزاند – و این را شعله پاکروان که خود یکی از این داغ دیدگان است، در طول نمایش دو ساعتهاش بارها گوشزد میکند-، با خود بر کولاش میکشاند.
شعله پاکروان، کارگردان، نویسنده و بازیگر تئاتر و فارغالتحصیل تئاتر از دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران (در سال ۱۳۷۱)است.
او از ابتدا خیلی ساده و روان – که ویژگی خاص این نمایش روایی موفقی ست که نه تنها قلبها را نشانه میگیرد، بلکه فکر و ذهن تماشاچی را هم چکشوار هدف قرار میدهد -، شروع میکند به گفتن از تئاتر، شکسپیر، هاملت و از بودن و نبودن و آن را خیلی زیبا، نرم و روان پیوند می زند به روایت بودن و نبودن و داستان خود و ۲۷ زن دیگر را که نشانی از ۲۷ سال زندگی دخترش “ریحانه جباری” ست در هنگام اعدامش.
او از زبان این مادران داستان اعدام شدگانی را که ما همچنان و شاید هر روز از طریق دنیای مجازی می شنویم و آنقدر گوش هایمان از آنها پر است که برایمان عادی شده و شاید دیگر گوش و حوصلهای برای شنیدنش نمانده و دارد بدست فراموشی سپرده میشود را با حالتی روایی- نمایشی چنان تعریف میکند، که به عمیق ترین و هنرمندانه ترین نوع ممکن ما را از خواب فراموشی میپراند به بیداری شومی که همچنان ادامه دارد.
شعله پاکروان که به گفته خودش بعد از اعدام دخترش ریحانه جباری به جرم قتل کسی که گفته میشود از مأمورین اطلاعاتی بوده – طبق کیفرخواست به جرم قتل عمد، و به گفتهی خود ریحانه در دفاع از خود، دربرابر تجاوز مقتول- در سفرهای دور ودرازش در سراسر ایران و گفتگو با مادران داغ دیدهای که با تئورای که خود بدان رسیده، آنها را “مادرانی با حس دلتنگی و فقدان” نامگذاری کرده، داستان این درد مشترک را در کوله بارش ریخته و آنها را به هم کوک زده و از این داستانها چنان نمایشی گیرا و تأثیرگذار – بی آن که شعارهای دهن پرکن توخالی بدهد – ساخته، که آدم را در تمام طول اجرا با خود میکشاند به دنیا و درد و رنج این مادران و به عمق فاجعهای که با قوانین کهنه، پوسیده و متحجر بیش از هزار و پانصد سال پیش، دارند بر سر ملتی آوار میکنند. او با این نمایش، چنان تماشاگر را درگیر میکند که همزمان با دردی که در دل و جانش میپیچاند، خشمی در دلش مینشاند، که او را جاکن کرده و این سئوال همیشگی را که خیلی اوقات فراموشش می کنیم، شفاف و روشن در برابر دیدگانمان میگذارد، که چه باید کرد؟ پرسشی که ما را به اندیشیدن وامیدارد، بدنبال راه چارهای شاید.
هنر روایت که با بازیگری فوقالعادهاش درهم تنیده، و با سادهترین و مؤثرترین عنصرهای تئاتری همراه است، اجرا را در ضمن سنگینی و تلخی محتوا، نه تنها خسته کننده نمیکند، بلکه آدم را میخکوب خود میکند.
او داستان درد و رنج و بیچارگی این ۲۷ زن را و حس فقدان جگرگوشه هایشان را گاه با خنده و گاه با فریادی از ته دل و گاه آرام و بی صدا و از ته وجودش، هر کدام با روسریای به رنگ و شکل و حال آن زن، ماهرانه خود به تنهایی نمایش میدهد؛ روسریهایی را که از کوله اش بیرون آورده – و به گفتهی خانم پاکروان در گفتگویی که با او داشتم، تقریبن همه ازآن دخترش ریحانه بوده و بیشترشان را در ساکی که طبق معمول، بعد از اعدام به خانوادههایشان میدهند، تحویل گرفته؛ روسریهایی که یکی یکی با بر سرکردنشان، به آنها جان میبخشد و میشود شخصیت آن مادر که داستان از دست دادن فرزندش را بازگو میکند و هرکدام را به نحوی و شیوهای دیگر و از زاویهای دیگر. و در آخر با برداشتن روسری از سرش و گره زدن آن به دستهی چتری باز که آن را واژگونه بر صحنه گذاشته، با آن مادر خداحافظی میکند و گاه دلتنگیاش را نیز از دوری آن همدرد، با بیانی ساده در کلمه یا جملهای کوتاه میریزد، و می رود به سراغ مادری دیگر و بینابین این قصهها نقبی میزند به داستان خود و دخترش؛ خاطراتی حک شده در تمام هستیاش که تکه تکه از ته وجودش مثل تکهای از پازل سر برمیکشد و همچنان که قلبش را هنوز میسوزاند، بدون و آه و نالهای، به نمایشی خلاق بدل میشود که تماشاچیان را میبرد به قلب واقعه که فاجعهایست همه گیر در هر قشر و طبقه و ما را پرت میکند به بحرانها و فجایع مختلف اجتماعی.
متنی بسیار ساده، روان و درضمن از نظر ادبی و نمایشی بسیار زیبا و گیرا با پل زدنهای به جا و شخصیت پردازی فوقالعاده قوی که با بازی بسیار قوی و مسلط خود در نقشهای گوناگون این زنان و روایت خودش در پیوندهای پیچ درپیچ، گذری دارد از روزهای واقعه و بعد از آن، گذری پرسشگونه و دردناک از حس این مادران در لحظات غیرقابل تحملی که برآنان گذشته و میگذرد و با این گذرها نگاهی دارد به تمام معضلهای اجتماعی مثل: اعتیاد، کودکان کار، کودکان و زنان بیسرپرست و ول شده به حال خودشان در حاشیهی جامعه، دختران و زنانی که مورد سوء استفادهی جنسی به خصوص حاکمان و مأمورینشان قرار میگیرند و کلّن وضعیت زنان و قوانینی ضد زن و یا قانونی مثل قانون قصاص که شعله مدام در روایاتش از این زنان، تکرار میکند که این قوانین تنها برای ما مردم زیر سلطه است و نه برای حاکمان.
از ابتدا در صحنه ما یک میز و یک صندلی میبینیم در یک طرف صحنه، با چتری که باز میشود و بعد وارونه بر صحنه گذاشته میشود تا تمام زنان – که با روسریهای رنگین نمایندگی میشوند- را در خود جا دهد و در آخرین صحنه با برداشتن این چتر همراه با روسریهای آویزان شدهی زیر چتر که خود یادآور طناب دار است، خودِ شعلهی پاکروان را نیز که یکی از همین زنان دردمند است، در بر بگیرد و با آنها یکی شود؛ انگار که این مادران هم همراه با فرزندانشان که سربدار شدند، بر دار کشیده میشوند.
لازم است درست درهمین جا برخلاف دوستی که معتقد بود شعله پاکروان با این کارش خواسته جرم جنایی دخترش را به نوعی سیاسی جلوه دهد، باید بگویم یکی از ویژگی های دیگر و خوب این نمایش، همین اتفاقن گوناگون بودن جرمهاست که با نشان دادنشان مشکلاتی را که مردم با آن درگیرند، نشان میدهد و همه در این روزگار به نوعی برمیگردد به سیاست و به خصوص زنانی که درمقابل این قوانین مرد- پدرسالار میایستند و از حیثیتشان دفاع میکنند، جرمشان – که اگر دفاع از حیثیت خود، جرم باشد- کاملن جنبهی سیاسی دارد. و از همه گذشته، از درد مشترک مادرانی را میگوید، که همه به نوعی قربانی این جامعه و قوانین ناعادلانهاش هستند.
در طرف دیگر صحنه دو نوازنده با سهتار، گیتار، تنبور و تار بر صندلی نشسته اند، که گاه با جملهای از بازیگر و یا آوازی – با صدای دلنشینش- که پلی میشود به یک ریتم ساده و کوتاه و گیرا برای نوازندگان تا او را همراهی کنند؛ و ای کاش این همراهی بیشتر میبود، چرا که نه تنها صحنه را گیراتر میکرد، بلکه شاید کمی از بار سنگین متن که حالا نه تنها بر کول شعله، که بر کول همهی ما تماشاگران نیز سنگینی میکند، را سبک تر میکرد.
من فکر میکنم شعلهی پاکروان با این کار، که خود به تنهایی همهی بار نویسندگی، کارگردانی و بازیگری را به عهده داشت، و نقشش را در هرزمینه به بهترین شکلش ایفا کرد، به نوعی خالق و مبتکر نوعی تئاتر مستند روایی است که با نقب زدن به معضلات مختلف اجتماعی در زیباترین وجه هنری و ادبی خود، نمایشی را آفرید که در نهایت مانیفستی ست ” بر علیه اعدام” در درجهی اول، و همچنین “برعلیه فراموشی”. و با قالب هنرمندانهی خود نه تنها جانباختگان را که مادران داغدیده را نیز از “به دست فراموشی سپرده شدن” بدرآورد و برای همیشه در ادبیات و هنر ما زنده نگه داشت.
داستانهای سادهای را که دیگر تنها اخبار فلان اعدام و کشتار نیست، بلکه داستان درد و بدبختیهای یک ملت است که زیر سلطهی ظلم و ظالم کمرش خم شده، داستان به قهقرا بردن حیثیت انسانی به دست حاکمان و جباران است، داستان…
او درواقع با این کار درخشانش دخترش را و فرزندان به خاک و خون کشیدهی این ملت را با نمایش عمیق و هنرمندانهاش جاودان کرد. و یک هنرمند، یک مادر چه میتواند بکند بالاتر از این؟