منظر عقدایی غروب
منظر عقدایی غروب صدا از کسی در نمیآمد، صدایی شنیده نمیشد. چیزی در هوا بود که ما را وادار به
بیشتر بخوانیدمنظر عقدایی غروب صدا از کسی در نمیآمد، صدایی شنیده نمیشد. چیزی در هوا بود که ما را وادار به
بیشتر بخوانیدقباد آذرآیین: رهگذر و پل لرزان مرد رهگذر گفت: سلام، پل لرزان! پل لرزان گفت: سلام، رهگذر! مرد گفت:
بیشتر بخوانیداِدویج دانتیکا (۱) Edwidge Danticat بدون بازرسی ترجمه جمشید شیرانی شش ثانیه و نیم طول کشید تا آرنولد پانصد
بیشتر بخوانیدمحسن حسام: نامش را به خاطر بسپار بهارانه، همچون دسته گلی برای زندانیان سیاسی عقیدتی از هر طیفی و مرامی
بیشتر بخوانیدارسلان عربلویی: لنگه کفش فسفری سیندرلا زمان: ساعت ۲ بامداد مکان: ایستگاه مرکزی قطار، شهر کلن منتظرم؛ مثل
بیشتر بخوانیدناصر زراعتی: حرفهایِ صد تا یه غاز توضیحِ واضحات: در نوشتنِ این «جمله»هایِ بیشتر طنزآمیز (و گاهی کمی جدّی)، هیچگونه
بیشتر بخوانیدرشید مشیری: نرگس پیر زن از صدای پاهایی که پلهها را با سرعت بالا میآمدند از خواب پرید. نگاهی به
بیشتر بخوانیدرضا بهزادی؛ تردید ابرهای تیرهرنگ آخر پاییر در باد، رقصکنان بر سر خیابان بزرگ این شهر کوچک، رهگذران را که
بیشتر بخوانیدمنظر عقدایی: ملافه سرخ برای توران ملافه تا روی سینه زن کشیده شده بود. دستهای او روی ملافه قرار
بیشتر بخوانیدمیهن جمشید شیرانی ١ حالا دیگر پا به کهسنالی گذاشته بود. تنها در این خانه ی دَرَندَشت بی همدم و
بیشتر بخوانید