حمد خلفانی ادبیات جدی و ادبیات عامهپسند ـ دو شیوهی برخورد با واقعیت
احمد خلفانی
ادبیات جدی و ادبیات عامهپسند ـ دو شیوهی برخورد با واقعیت
در تاریخ ادبیات ، معمولا ادبیات جدی، ادبیات عامهپسند و ادبیات سرگرمی را از هم جدا میکنند، هر چند مرزها سیّالاند و گاهی میتوان عناصری از این یکی را در آن دیگری دید. به عنوان مثال با ادبیات جدی نیز میتوان سرگرم شد و یا در ادبیات عامهپسند و ادبیات سرگرمی هم میتوان رگههایی از حقایق تلخ و اعماق روح و روان انسانها را دید. و با وجود همه اینها شاید بشود در موارد متعدد، ادبیات عامهپسند و ادبیات سرگرمی را یکی گرفت. یعنی ادبیات جدی را یک طرف، و ادبیات عامهپسند را طرف دیگر در نظر بگیریم، بدون آنکه لزوما ادعا کنیم این دو به طور کامل و به شکلی واضح از هم جدا هستند.
پرسش این است که ارتباط این دو با واقعیت زندگی انسانها چیست و در کدام طرف ایستادهاند؟
ما انسانها معمولا در دو دنیای موازی زندگی میکنیم. دنیای واقعی و دنیای ذهنی. دنیای واقعی را برای ما ساختهاند و پیش روی ما گذاشتهاند. دنیایی ساخته و پرداخته بهوسیله قدرت، حکومت، قانون، سنت و عادت. اگر دنیای ذهنی و تخیلی را هم از ما بگیرند، به این معنی است که حکومت، حیطه قدرت خود را بر تمام عرصهها، چه بیرون و چه درون، محکم کرده است. ادبیات عامهپسند معمولا ادامه مصرفِ واقعیت و ادامه روزمرگی در اذهان ماست، امتداد سیاست حاکم بر جامعه و واقعیت حاکم بر جامعه در شکلی دیگر. و وقتی ذهنمان را هم بسپاریم، یعنی کار تمام است و ما خود را به تمامی به روزمرگی سپرده و در آن ادغام و ذوب شدهایم.
تا وقتی که ذهن ما در اختیار ماست، فقط نصف فاجعه اتفاق افتاده است. چرا که وقتی ما در تخیلمان بتوانیم دنیای دیگری بیافرینیم، مقدمهای میشود برای پس زدن واقعیت و حتی برای تغییر آن.
ذهن بدون هنر و ادبیات جدی، دنیایی است که اگر هم تخیلی در آن باشد، ادامه واقعیت به شکلی دیگر و یا به همان شکل است. کسی که وابستگی بیکم و کاست به واقعیت دارد، ذهنش را نیز همواره با عناصر دنیای واقعی پر میکند، و هر گاه گوشهای، جایی در ذهنش خالی میشود و رنج میبیند (و این البته به وفور اتفاق میافتد)، برای فرار از این خلاء، باز به سراغ همان واقعیتی میرود که باعث درد و رنج او شده است و خود را با همان پر میکند.
حکومتها (حکومتهای خودکامه که جای خود دارند) اگر بتوانند، رؤیاهامان را نیز جراحی میکنند. سرکوب و سانسور هنر و ادبیات، در حقیقت، جراحی رؤیاها و آرزوها و تخیلات است، دست بردن در ذهن و جراحی ذهن است. ادبیات عامهپسند، از این نظر، معمولا هزینهای برای هیچ حکومتی ندارد و قدرتهای حاکمه، خود نیز مشوق و مبتکر چنین ادبیاتی هستند. میشود گفت که ادبیاتِ عامهپسند، تنها جنبه سرگرمکننده دارد. این نوع ادبیات چیزی را به هم نمیزند، به اعماق نمیرود، از راههای همیشگی و روزمره میرود، و البته ادعا و توقعی هم جز سرگرم کردن ندارد. و این از تفاوتهای عمده ادبیات عامهپسند و ادبیات جدی است.
شکی در این نیست که ادبیات عامهپسند و سرگرمکننده باعث شروع کتابخوانی در بسیاری افراد است. این را نمیتوان از نظر دور داشت. ولی موضوع در اینجا چیز دیگری است.
اگر در ادبیات عامهپسند نیز رویاها، ارزوها و تخیلاتی هست (که بیشک هست) در بیشترِ مواقع، ادامه و تکرار روزمرگی است در شکل و رنگی دیگر. چه بسا در همان شکل و همان رنگ.
وقتی با این معیار به سراغ ادبیات عامهپسند و ادبیات سرگرمی برویم، متوجه میشویم که اینگونه ادبیات، بر خلاف نوع جدی آن ـ که فراتر رفتن از سطوح و سر زدن به تاریکیها، و به این دلیل در موارد بسیاری البته دشوارخوان است ـ بازی در سطوح است، ادامه سطوح است در زبان. ادامه زبانِ سطوح است. نشان دادن سطوح و ظواهر است به شکل دیگر. تکرار بیکم و کاستِ واقعیت و روزمرگی در ذهن.
نگاه ما به جهان، به زندگی خودمان، به وقایع و اتفاقات، در حالت عادی از یک زاویه صورت میگیرد و در سطح است، ولی ادبیات جدی، وقایع، سطوح و قواعد را به هم میزند، زیرورو میکند و نگاه از زاویههای گوناگون را ممکن میسازد، زاویههایی که نگاهِ دستآموز معمولا قادر به دریافت آنها نیست. ما جهان را با قواعدی میبینیم و میسنجیم که یاد گرفتهایم. وقتی آن قواعد و قوانین اشتباه باشند، نگاه ما هم نتیجه و دستپرورده همان اشتباه و دنباله آن خواهد بود. و از طرف دیگر، از آن جایی که ما مدتهای زیادی، نسل اندر نسل، با آن قواعد زندگی کرده و خو گرفتهایم، آنها در ما نشست کردهاند و در نتیجه طبیعی و درست و منطقی به نظر میرسند. ولی ادبیات باعث میشود که نگاه ما به جهانِ پیرامون، نه نگاهِ قاعدهها و مقررات و و عادتها و ایدئولوژی، که نگاهی دیگر، عمیقتر و پیچیدهتر باشد. نگاهی به گوشهها و لایههای پنهان جامعه و هستی انسانی.
طبیعی است که هر چیزی به عادتهای ما نزدیکتر باشد قابل فهمتر هم هست، و آنچه در حیطه عادت نگنجد، از دایره فهم دور میشود. رمانها و داستانهای دشوار در حقیقت متونی هستند که از قلمرو عادت و روزمرگی فراتر رفتهاند. برای اینکه خواننده معمولی و اثر ادبی به هم نزدیک شوند، میبایست یکی از این دو کار، یا هر دو با هم انجام شود: یا خواننده برای درک بیشتر چنین آثاری از عادتهای ذهنی خود فراتر برود، یا اینکه آن آثار در سطحِ گنجایش همان عادتهای ذهنی نگاشته شوند.
قابل فهم است که ما اگر بتوانیم با آن چه در ادبیاتِ جدی اتفاق میافتد، هر قدر هم دشوار و خارج از عادتهامان، ارتباط برقرار کنیم، در آن صورت، آن اتفاق و یا اتفاقاتی شبیه آن، در ذهن خود ما هم به وقوع خواهد پیوست و دنیامان از آن به بعد فراختر از دنیای پیشین خواهد بود. و این نیز یکی از تفاوتهایی است که بین ادبیات جدی و ادبیات عامهپسند میبینیم. اولی از دایره عادت دور میشود و دومی در همان دایره میماند. اینکه یک فرد کدام را بخواند و از کدام دوری کند، بستگی به فهم و توقع و ذهن و ذهنیت او دارد. ولی واقعیت این است که برای درک بهتر زندگی و انسانها، و حتی برای مشاهده و درک همان روزمرگی نیز، میبایست از دایره روزمرگی دور شد، و اینجاست که ادبیات جدی به کمکمان میآید.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۹