علیرضا جلیلی روایت یک تبعید

علیرضا جلیلی

روایت یک تبعید

 

هیهات ز دردی که شده همسفرم/  آن سایه ی همزادِ هماره به برم

گمگشته و بی پناه و در گردابم / از بازی “دوران،” که چه آورده سرم

 

 

“دوران،” آخرین اثر چاپ شده حسین دولت آبادی است که به سال ۲۰۲۳  توسط نشر “ناکجا” در پاریس  در ۳۰۵ صفحه انتشار یافته است.

“دوران” نه سفرنامه است و نه خاطرات و یا رمان،  روزنگار تبعیدِ ناخواسته ایست از زبان خود تبعیدی. یا بقول خودش “تنها راه گذر از تنهایی و دلتنگی.”   دلناله هایی که کابوس وار از مخیله روایتگر میگذرند. و ابن حکایتی نیست که  راوی برای دیگران نقل میکند، بازتابیست از خلجان های روحی و غور در خاطرات گذشته. و بسیاری مواقع چیزی نیست جز بزبان آوردن تفکرات روایتگربه صدای بلند.  روایتی برای خودِ خویشتن از حادثه ای، که گر چه سالها از وقوع آن گذشته، میبایستی برای همگان نیز بیان گردد  تا چونان سندی بر دیگر اسناد جنایات و ستم هایی که جمهوری اسلامی بر مردم ایران روا داشته اضافه گردد و برای ارائه در دادگاه تاریخ محفوظ ماند.

راوی،  باز گو کننده جریان تند بادی است که بناگاه وی را از ریشه کنده و به تبعید کشانده. تبعیدی که نه حوادث آن روشن و قابل پیش بینی است و نه سرانجام ومقصدش معلوم.  “چیزی غم انگیز تر از این نیست که آدمیزاد نداند به کجا می رود!”  حکایتیست، و یا بهتر گفته شود، رنجنامه ایست بیانگر زیر و بم های روحی انسانی از جا کنده شده و حیران در غربت. حکایت گریختگان از “حکومت کرکس ها.” “فرار از نکبت و ادبار.” گریز از جایی که آخوند ها “عشق را از زندگی حذف کردند” و “در دنیا را بسته اند و در آخرت را باز گذاشتند.” و این، لاجرم، تبعید و مهاجرت را بدنبال داشت و “من” های بسیاری آواره شدند. “تاریخ ما چنین مهاجرت غم انگیزی را به یاد ندارد.” برآیند قابل پیش بینی این پدیده چیزی نبود مگر “جابجایی ناگهانی،گسیختگی رشته زندگی،سراسیمگی، آشفتگی،در بدری، دلهره و کابوس های پلشت شبانه.” باری، ” این دوران رو باید کسی بنویسه.” و این مهم در “دوران” تحقق یافته است.

روایتگر بیاد میاورد که در مرز و بهنگام خروج، “از ورای پرده اشک” به میهنِ پشت سر گذاشته نگریسته و با خود به زمزمه ای ِشکوِه آمیز میگوید “دردی جانکاه در قفسه سینه ام پیچید و احساس کردم که چیزی آرام آرام از وجودم کسر میشد؛ چیزی از وجودم آن پایین، میان کوه های سترگ مه گرفته و آسمان خاکستری، جا مانده بود. چیزی که دوباره در هیچ  کجای دنیا آنرا بدست نمیآورم:وطنم!” او در غربت  نجوا میکند که “از واقعیت میگریزم، زمان حال خالی است.” در میابد که دنیا برایش “به آخر رسیده و همه چیز مرده و خاموش است” و او “پا در هوا” مانند “پر کاه”معلق مانده است. اعصابش “از انتظار فرسوده و متشنج” شده و قلبش “به نخی آویزان است.” در انتظار “آینده ای مبهم و ناروشن” همانند “قاصدکی در باد” سرگردان شده و دیگران “خواهش های ساده” دلش را “به مرز آرزویی محال” رسانده اند. و او شکوه کنان مینالد که “دلم از تنهایی و دلتنگی آرام آرام ورم میکند و نفسم میگیرد.” با فریادی در باد میگوید “آن چیز هایی که دیده نمی شوند،چیز هایی که همیشه هستند؛ احساسشان می کنی؛ رنج می بری، ولی نمیتوانی بیان کنی؛ چیز هایی که جسم و جانت را مسموم می کنند، تو را تا مرز های تیره و تار یأس و ناامیدی، تا مرزهای مرگ می برند، کسل و افسرده و پژمرده و مچاله ات می کنند.” و سر انجام با افسوسی به “حقیقت تلخ روزگار و زمانه ما” میرسد که “خردمندان قوم” در چنگال ترس اسیراند و بتاریکی پناه برده و آرام آرام خاموش میشوند و همزمان، “جوان ها و روشن اندیشان” از میدان بدر رفته اند تا میدان بدست “فناتیک ها، خرافاتی ها و تاریک اندیش ها” بیفتد.

در شنیدن روایت “دوران،” خواننده با غلیان های روحی روایتگر آشنا شده و درد مشترک تمامی تبعیدیان را احساس و تجربه میکند. با درد های آنها درد میکشد و با گشایش هر چند کوچک گره هایشان دلشاد میگردد. در مسیر حوادث، راوی به آدمهایی برخورد میکند که هر یک با انگیزه ای و یا حادثه ای همراه و همسفر اوگردیده اند. شخصیت هایی از گونه “زن طناز،” شکراله شیرازی، دانشیار، سعید، زینال، و غیره که هریک در برهه ای به صحنه آمده و لحظه ای دیگر جای خود را به دیگری میسپارند. از آنرو که “دوران” رمانی به سیاق کلاسیک آن نیست، هیچ یک از شخصیت ها در روایت توضیح و تشریح نمیشوند و همانگونه که گذرا در مسیرراوی قرار میگیرند، گذرا هم از حیطه دید وی خارج میشوند. ولی هیچ کدامشان برای خواننده ای که کمی با جامعه ایران آشنا باشد غریبه نیستند.  ما همه آنها را میشناسیم و در زندگی با آنان برخورد داشته ایم.

زنی که می‌گوید   “اینجوری بهتره خانم، نباید با لباس براشون اپوزیسیون شد.”  “جوانان و چتر باز ها” که مرادشان ویسکی است و دغدغه شان رسیدن به فری شاپ. زنی که با چمدان های بزرگ برای رساندن چای هایش به آنسوی مرز دست به دامن این و آن میشود. “سه تفنگدار” که سرگذشتشان بیانگر روند تباهی جوانانی است که در ابتدا با آرزوهایی والا و آرمان های انسانی، صمیمانه تلاش و فعالیت میکردند ولی سر انجام بمانند خود قیام بهمن به بیراهه افتادند. مرد میانه سالی که در سالن ترانزیت نصیحت میکند که “حیفه آقا جان، حیفه، باید زندگی رو سهل گرفت، اینجوری زخم معده می گیری.” و یا گریزنده دیگری که میگوید  “وقتی کار آدم به اینجا کشید، یا رودرروی اونا وامیسته و یا فرار می کنه، حرص و جوش خوردن فایده ای نداره.” داریوش که نظرمیدهد “خمینی آمده که اسلام رو آباد و ایران رو خراب کنه.”  شاهین، جوان سر خورده کرد، آنهایی را که بر علیه شاه در خیابانها “نعره میکشیدن” سرزنش میکند و “دنبال آدم” میگردد. حسین آقای  شیرازی که عقیده دارد “مردم ما به دیکتاتور ها عادت دارند” و تا دولتی “قدرتمند” بالای سرشان نباشد “مملکت درست نمیشود.” و مشغله فکری اش در این خلاصه میشود که آیا کمونیست ها اجازه میدهند  “آدم تو خونه ش ویدئو داشته باشه؟” زن زائری که حسرت خریدن تلوزیونی دارد تا به ایران ببرد و بخشی از “خرج سفر” را تامین کند.  جوانانی که لب گشاده و بی پرده میگویند “کدوم وطن آقا، کدوم ایران؟ تو مملکت بیگانه هر چقدر به آدم سخت بگذره، از ایران بهتره.”  شکرالله که خیلی ساده میگوید “قرار نبود کوه بکنم، رفتم سرضرب یه تیر زدم و برگشتم.” استاد یار دانشگاه که با دیدن رفتار زوار سوریه اظهار میدارد “ما سزاواریم! سزاوار حکومت اسلامی.” و دختر چریکی که به برادر اکثریتی اش میگوید “میدونی بعد از اون فضیحت تلوزیونی چند نفر از توده ای ها خودکشی کردن؟ چند نفر دق مرگ شدن؟ چند نفر روانی شدن؟” و در این جمله کوتاه، دمل چرکین و بدخیمی را میشکافد که تمامی جریان های چپ درگیر آن بودند. و در این بین، هر از گاه هموطنانی که “سوال” دارند به راوی بی پناه و خجول رجوع میکنند. “راستی، ببخشین، بی ادبی نشه، شما، آدرس اون جا رو بلدین؟” “شما آدرس سفارت آلمان شرقی رو بلدین؟” “آقا، از کجا میشه یه خرده خرت و پرت سوغاتی ارزون خرید؟” و این روایتگر است که گاهِ نگاه کردن به پشت سر هزاران هزار تیر اعدام میبیند “که از اینجا تا آغاز تاریخ کنار هم ردیف شده اند و جنازه هایی که بر بالای این دار ها تا ابدیت تاب میخورند و تاب می خورند.”

 

این دوران را باید کسی مینوشت، و دولت آبادی در “دوران” به این نیاز جامه عمل پوشانده است. او با نگاه تیز بینش به این  شهر فرنگ نگریسته، و به مدد زبان پاکیزه و قلم شیوایش، این ملغمه آدمهای رهگذر را وامیدارد که هریک با جمله ای کوتاه سرگذشت خود و فلسفه زندگی شان را آشکار سازند. و از این طریق دریچه ای بروی خواننده گشوده میشود که از آن میتوان برش های گوناگون جامعه ایران در آن زمان را به روشنی مشاهده کرد. و به همین دلیل هم که شده، خواندن این اثر برای تمامی کتابخوانان و علاقمندان به ایران واجب است. به گمان نگارنده این سطور، اما، “دوران” ناتمام است و جلد دومی لازم دارد.  رسیدن به فرانسه، آمدن خانواده، جا افتادن در مکان جدید، مواجهه با مسایل جامعه نوین، مشکلات پناهندگان و کنار آمدن با آنها، غیره و غیره. نگارش جلد دوم میتواند بر سرگذشت مهاجران و تبعیدی های رانده شده از سوی جمهوری اسلامی نوری بیافشاند و گوشه های تاریک آنرا برای ثبت در تاریخ و آگاهی نسل جوان روشن سازد.

و سر آخر پیشنهادی برای نویسنده و ناشر این اثر.

اولین رمان انتشار یافته حسین دولت آبادی، “کبودان” در بحبوحه قیام پنجاه و هفت توسط انتشارات امیرکبیر منتشر گردید.  بنابر شرایط آن زمان و تسلط تدریجی سانسور جمهوری اسلامی، این کتاب بازتاب چندانی نیافت و نویسنده آن، شوربختانه، مورد توجه قرار نگرفت و شناخته نشد. ( این کتاب اجازۀ تجدید چاپ نیافت و دست اندرکاران حکومت اسلامی آن را «ضّاله« قلمداد کردند) کتاب‌های بعدی دولت آبادی، از جمله: آدم سنگی، قلمستان، کبودان، زندان سکندر، گدار، دارکوب، چوبین در، خون اژدها، باد سرخ، مریم مجدلیه، ایستگاه باستیل، در آنکارا باران می‌بارد، قلعه گالپاها و دوران، همگی در خارج از ایران، و بناچار، در تیراژ های معدود انتشار یافته اند. و به همین دلیل نام حسین دولت آبادی، آنچنان که سزاوار قلم اوست، در میان کتابخوانان، و بویژه نسل جوان، شناخته شده نمی‌باشد. از این‌روست که انتشار “دوران” در اینترنت بسیار ضروری به نظر می‌آید.  اینک که چندین ماه از چاپ این اثر گذشته است، بجاست که نویسنده و ناشر پخش این کتاب در فضای مجازی را در نظر داشته باشند. این کار را میتوان با قرار دادن کتاب بصورت رایگان برای خواندن و اجازه داونلود کردن با مبلغی در حد توانایی خوانندگان داخل ایران به انجام رسانید.  این کار منجر به شناسایی بیشتر حسین دولت آبادی توسط نسل جوان ایران شده و بی شک در استقبال آنان از آثار دیگر وی موثر خواهد بود.  بی مناسبت نیست  همین جا به علاقمندان یاد آور شوم که به سایت وی مراجعه کرده و ضمن آشنایی با این نویسنده متعهد و توانا، مایه دلگرمی او را فراهم آورند.

 

علی رضا جلیلی