علی حسینی: سراب آینه
علی حسینی: سراب آینه نمى دانست کجا ایستاده، چه زمانی است و یا چه روزى. داغى آفتاب ریخته بر
بیشتر بخوانیدعلی حسینی: سراب آینه نمى دانست کجا ایستاده، چه زمانی است و یا چه روزى. داغى آفتاب ریخته بر
بیشتر بخوانیدداریوش فاخری: ۲۰۴۹ پروانه ای میگفت : روز جشن عشاق ، پَر پَر زنان از شکاف بین دو
بیشتر بخوانیداحمد خلفانی؛ داستان کسی که رفت آن روز که بیمقدمه راهش را کشید و لنگان لنگان رفت، احساس کردم داستانی
بیشتر بخوانیداحمد سیف؛ عکس کار صفا دیگردرآمده بود. از صبح سحر قبل از بیدار شدن گنجشگها، می رفت سر کار
بیشتر بخوانیدفرشته مولوی؛ کمین بود فصل ۶ کمین بود. تاریکی بهراه بود. همدست بود. خوب پایین افتاده بود. خوب راه
بیشتر بخوانیدمجید نفیسی نامهای به مادرم الان نیمهشب است ولی خوابم نمیآید. به یاد دیدار دو هفته پیشمان در
بیشتر بخوانیدکافیه جلیلیان دور از چشم مادر تق، تق، تق،،،، سنگ به سینه ام مى زنى، وردى بر لب دارى
بیشتر بخوانیدجورج ساندرز میله ها ترجمه جمشید شیرانی هر سال، شبِ جشنِ شکرگزاری، پشت سرِ پدر ردیف می شدیم در
بیشتر بخوانیداکبر سردوزامی؛ یک روز نیمگرم پاییزی بند کیفش را روی شانه گرفته بود و کنار بهروز میرفت. اول پاییز
بیشتر بخوانیدژاله اصفهانی؛ پرندگان مهاجر پرندگان مهاجر، در این غروب خموش که ابر تیره، تن انداخته به قلهی کوه شما
بیشتر بخوانید