عباس خاکسار؛ پروازی کوتاه
عباس خاکسار؛ پروازی کوتاه ……………….. _حالا چند سال و چند ماه و چند روز می شه ؟ « برام
بیشتر بخوانیدعباس خاکسار؛ پروازی کوتاه ……………….. _حالا چند سال و چند ماه و چند روز می شه ؟ « برام
بیشتر بخوانیدقباد آذرآیین؛ گریه، کسب وکار من است اینجا یک مقبرهی قدیمی خانوادگی است؛ اینجا سه تا قبر کنار هم
بیشتر بخوانیدراه راست رضا بهزادی هرگاه معلم محمدعلی را فرا میخواند، کلاس در سکوتی بینظیر قرار میگرفت و همه بچههای کلاس
بیشتر بخوانیدقاضی ربیحاوی؛ سنگ سفید عکاس از روی چوبه دار پرید پایین و همه دوربین هایش بالا و پایین پریدند. چند
بیشتر بخوانیدداریوش فاخری؛ غریبه ها شاید حوصله ام از یکنواختی و تکرار تنهایی و خانه نشینی بیهوده سر نرفته و
بیشتر بخوانیدرضا بهزادی؛ احمد آفتاب در اتاق شماره ۷ زندان کارون اهواز باز شد و مردی با قدی بلند و چهرهای
بیشتر بخوانیدمهرنوش مزارعی: بخشی از «انقلاب مینا» تیوانا رانندهتاکسی او را لب جدول خیابان پیاده کرد، و با دست ساختمان
بیشتر بخوانیدمجید نفیسی پیکار در پیکار: دانشجویان غایب پیکار در پیکار: من و جنبش چپ یک. پیش از پیکار ج. دانشجویان
بیشتر بخوانیدمصطفی خلجی: مادام* مادام، زنی چاق و حدودا پنجاه ساله بود که همیشه شلواری تنگ و کوتاه با تیشرتی چسبان
بیشتر بخوانیدعزت گوشه گیر : “دشمن” و “غروب آفتاب” دو داستان کف دستی “داستانک” از یاسوناری کاواباتا، نویسنده ژاپنی این دو
بیشتر بخوانید